ترور رسانه
🔶 🔸🔶 🔶🔸🔶 🔸🔶🔸🔶 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـــــــس✨ #قسمت_صد_و_هشتاد_و_ی
#ریپلاے به قسمت قبلے☝️
🔶
🔸🔶
🔶🔸🔶
🔸🔶🔸🔶
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_صد_و_هشتاد_و_دوم
#ابراهیم_حسن_بیگے
اما فقط خدا میداند که کدامشان #راست می گویند و کدامشان #دروغ.
پیر مرد به چشم های درشت برک خیره شد و با صدای آهسته تری گفت:
اگر از من می شنوی، بدان که #حق با #علی است.
من در زمان خلیفه ی سوم یک سالی در مدینه بودم.
همه ی این جماعت را می شناسم، اما على چیز دیگری است؛ علم و #دانش علی، #متانت و بزرگ منشی علی و زهد و #تقوایش را در هیچ کس ندیدم.
به همین دلیل است که شنیدیم شما مردم حجاز و عراق با جان و دل با او بیعت کردید.
چون فاصله ی على از خلفای پیشین بسیار و به رسول الله اندک است.
بعد سوهان را به تیغه ی شمشیر کشید و ادامه داد:
البته در شام نباید اسم على را ببری؛ مگر این که او را لعن کنی.
مواظب جاسوسان معاویه باش و از علی پیش کسی سخنی نگو.
برک گفت:
اما در حجاز و عراق، علی به کسی اجازه نمی دهد معاویه را لعن کند.
پیرمرد گفت:
و این تنها یک دلیل برای برتری علی است.
از من می شنوید، شما باید خیلی مواظب جان علی باشید تا به سرنوشت خلیفه ی سوم، دچار نشود.
در شام از بس #عليه على سخن گفته اند، برخی متحجران حاضرند بدون هیچ چشمداشتی به کوفه بروند و علی را #بکشند!
این سخن پیرمرد چون پتکی بر سر برک فرود آمد.
پیرمرد ناخواسته او و دوستانش را جزء متحجرانی دانسته بود که قصد جان علی را کرده بودند.
گفت:
اما می دانی که اگر علی در صفین با معاویه مدارا نمی کرد و تن به حکمیت نمی داد، امروز شام از پیکره ی حکومت او دور نمی افتاد.
من آن روز خود در صفین بودم و دیدم که صبر و بردباری علی و آن ماجرای قرآن به نیزه کردن معاویه، چگونه سپاه علی را دوپاره کردو در نهایت معاویه را که شکستش حتمی و سقوط حکومتش قطعی بود پیروز جنگ گردانید.
#هفته_وحدت
#تلنگر
#یمن
💠@chaharrah_majazi
⛔️ #ڪپے فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
🔶
🔸🔶
🔶🔸🔶
🔸🔶🔸🔶
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_صد_و_هشتاد_و_سوم
#ابراهیم_حسن_بیگے
پیرمرد همان طور که مشغول تیز کردن شمشیر بود، بدون این که سرش را بلند کند، گفت:
آفرین به تو جوان!
می دانستم که دارنده ی این شمشیر، باید مرد میدان دیده و کار آزموده ای باشد...
بعد شمشیر را مقابل صورتش گرفت و گفت:
این شمشیر به اندازه ی کافی تیز بود، با وجود این چنان تیزش کردم که اگر به کمر گاوی ضربتی بزنی، از وسط دو نیم خواهد شد.
سپس با دستمال نمدار، تیغه ی شمشیر را تمیز کرد و گفت:
خوب غریبه، نگفتی به چه قصدی به شام آمدی؟
إن شاء الله که خیر است!
برک که جواب این سؤال را از قبل آماده داشت، پاسخ داد:
من قاری قرآنم؛ به دعوت یکی از دوستانم به شام آمده ام تا چند صباحی به جمعی در حفظ قرآن کمک کنم.
پیرمرد با خوشحالی گفت:
چه خوب!
من همیشه آرزو داشتم قرآن را حفظ کنم...
آیا من هم می توانم در جمع شما شرکت کنم؟
برک پاسخ داد:
خیلی متأسفم که جلسات ما به پایان رسیده و من همین فردا عازم حجاز هستم.
پیر مرد گفت:
خیلی بد شد!
کاش پیش از این برای تیز کردن شمشیرت به نزد من می آمدی.
بعد شمشیر را به طرف او گرفت و گفت:
شمشیر خوبی است برایت سفر خوبی آرزو می کنم.
برک شمشیر را از پیرمرد گرفت و گفت:
ممنونم پدر!
خوب تیزش کردید.
#هفته_وحدت
#تلنگر
#یمن
لینک قسمت اول رمان قدیـــــس
https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955
لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب
#روحانی
https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127
💠@chaharrah_majazi
⛔️ #ڪپے فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
💢اینجا رو بخــون👇
جنگ صفین تو یک قدمی سقــوط معاویه و پیـروزی علی قرار داشت...
#حیله و #مکر دشمن رو ببیـــــــــن!
دشمن از عدم #بصیــــرت یارای امام علی(ع) استفاده کرد و برنده شد...
اوضاع امروز هم همینه.
فکر نکن امروز با دیروز متفاوته.
تنها فرق آدما و دشمنای الان توی #امکاناته.
این روزا حیله و مکر دشمنا فقط #مــــدرن شده همیـــــــن!
"والسلام"
#گپ_خودمونی ❣
#تلنگر
#چهار_راه_مجازی
ترور رسانه
🔶 🔸🔶 🔶🔸🔶 🔸🔶🔸🔶 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـــــــس✨ #قسمت_صد_و_هشتاد_و_س
#ریپلاے به قسمت قبلے☝️
🍃
🍃🍃
🍃🌸🍃
🍃🌸🌸🍃
🍃🌸🌸🌸🍃
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_صد_و_هشتاد_و_چهارم
#ابراهیم_حسن_بیگے
پیر مرد گفت:
امیدوارم مجبور نشوی از این شمشیر استفاده کنی.
برک سرش را آرام تکان داد و پوزخندی زد.
برک معاویه را اولین بار در صفین دیده بود؛ اما معاویه ای که در شام دید، با معاویه ی صفین تفاوت بسیاری داشت.
آن روز او خود را سرتا پا در لباس رزم پوشانده بود.
معاویه ی شام اما برای خود هیبتی داشت پر دبدبه و کبکبه؛ به خلیفه ی مسلمین نمی مانست.
خانه اش به جای آنکه اتاقی در کنار مسجد باشد، قصری بود که مردم شام به آن قصر خضرا می گفتند.
با گنبد و بارو و دیوارهایی بلند که چون نگینی در مرکز شهر می درخشید.
معاویه در پوشش محافظان و همراهانش به مسجد می آمد.
موقع نماز، محافظانش هم به او اقتدا می کردند.
برک هر بار که به مسجد آمده بود، از زوایای مختلف نقشه ی ترور را بررسی کرده بود.
به نظر نمی رسید انجام کار، مشکل باشد.
اگر قرارش برای ترور، صبح نوزدهم رمضان بود، می توانست یکی دو شب پس از ورودش به شام، کار معاویه را یکسره کند.
بالاخره آن صبح موعود فرا رسید.
آن شب برک تا اذان صبح بیدار بود؛ نه از این که اضطراب اجرای نقشه را داشته باشد یا از چیزی بترسد و بی خواب شود، بلکه عادت داشت در شب قدر بیدار بماند و قرآن بخواند و نماز.
این شب قدر اما متفاوت تر از شب های قدر سال های پیش بود؛ او قصد داشت به یک تکلیف بزرگ و عبادتی بزرگتر عمل کند.
مردی که یکی از عوامل تفرقه و اختلاف در دین بود، ثوابش کم از عبادت، و کشته شدن در این راه کم از شهادت نبود.
طبق نقشه، بعد از به قتل رساندن معاویه باید به سمت مناره ی مسجد می رفت، از پله های باریک آن بالا می کشید و تا خلوت شدن مسجد و طلوع خورشید در آن جا می ماند و با لباس مبدلی که زیر لباسش پوشیده بود، از مسجد خارج می شد.
#هفته_وحدت
#تلنگر
#یمن
💠@chaharrah_majazi
⛔️ #ڪپے فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
🍃
🍃🍃
🍃🌸🍃
🍃🌸🌸🍃
🍃🌸🌸🌸🍃
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_صد_و_هشتاد_و_پنجم
#ابراهیم_حسن_بیگے
آن روز صبح وقتی وارد شبستان مسجد شد، معاویه در محراب بود و نماز گزارها در چند صف ایستاده بودند.
معاویه تكبيرة الحرام را که گفت، سکوت فضای شبستان را پر کرد.
برک در انتهای شبستان ایستاد.
قبضه ی شمشیرش را محکم در دست فشرد.
تصمیم داشت در همان رکعت اول کار را تمام کند.
ترسی به دل نداشت و زیر لب ذکر می گفت و از خدا می خواست تا مأموریتش را به خوبی انجام دهد.
معاویه و نمازگزاران به رکوع رفتند.
برک چند ثانیه فرصت داشت تا به سمت معاویه یورش ببرد.
وقتی حرکت کرد که معاویه برای سجده ی دوم خم شده بود.
برک بسم اللهی گفت و با گام های بلند پیش رفت.
معاویه در سجده بود که برک شمشیرش را بلند کرد و فرود آورد.
شمشیر بر زانوی معاویه اصابت کرد و آن را شکافت.
فریاد دلخراش معاویه سکوت را شکست.
برک شمشیرش را بلند کرد تا ضربه ی دیگری بزند، اما دستی مچ دستش را گرفت و بعد دست هایی او را از پشت کشیدند و بر زمینش انداختند.
شمشیر از دستش بیرون کشیده شد.
بدون هیچ مقاومتی، ضربه های مشت و لگد را تحمل کرد و دم بر نیاورد.
طولی نکشید که چشم هایش سیاهی رفت و دیگر نه چیزی دید و نه صدایی شنید.
برک توی سیاه چالی در غل و زنجیر بود.
تنها از یک روزنه ی کوچک در سقف بلندش نور اندکی به داخل می تابید.
از نماز صبح روز قبل که به اسارت در آمده بود، انتظار می کشید بیایند تا او را به آرزویش که شهادت در راه خداست، برسانند.
#هفته_وحدت
#تلنگر
#یمن
لینک قسمت اول رمان قدیـــــس
https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955
لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب
#روحانی
https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127
💠@chaharrah_majazi
⛔️ #ڪپے فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
🌸🍃🌸🍃
اگر برهنگیِ همهی زنان جامعه موجب فرونشستن آتش شهوت میبود، پس میبایست در جوامع غربی، خبری از فسادها و ناهنجاری های جنسی نمیبود! در حالی که در آنجا فساد به مراتب بیشتر از جوامع دیگر ا ست!!
اسلام تنها راه امنیت زنان را در پوشیدگیِ آنها میداند.
امام علی(علیه السلام) :
پوشيدگی زن برای او بهتر است و زيبايىاش را پایدار تر میسازد.
غررالحكم
@chaharrah_majazi
ترور رسانه
🍃 🍃🍃 🍃🌸🍃 🍃🌸🌸🍃 🍃🌸🌸🌸🍃 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـــــــس✨ #قسمت_صد_و_هشت
#ریپلاے به قسمت قبلے ☝️
🍃
🍃🍃
🍃🌸🍃
🍃🌸🌸🍃
🍃🌸🌸🌸🍃
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_صد_و_هشتاد_و_ششم
#ابراهیم_حسن_بیگے
تنها ناراحتی اش شکست در انجام مأموریتش بود.
دعا می کرد که عمر وعبدالله کار آن دو را ساخته باشند.
وقتی در سیاهچال با صدای گوشخراشی باز شد و نور شدید به داخل هجوم آورد، برک چشم هایش را بست و منتظر ماند تا مأموران بیایند و با نفرت و کینه، او را به میدان شهر ببرند و سرش را از تن جدا کنند.
اما بر خلاف انتظارش، او را به میدان شهر نبردند...
سالن کاخ معاویه عریض بود و طویل.
دیوارها و ستون های آن از سنگ سفید مرمر بود.
معاویه روی تخت خلافتش، مایل به راست لم داده بود.
عمامه ای سیاه و عبای نارنجی تیره پوشیده بود و پارچهی سفیدی روی پاهایش انداخته بود.
برک را با این که می توانست روی پاهای به زنجیر بسته شده اش راه برود، اما دو سرباز تنومند، کشان کشان تا نزدیک معاویه بردند.
برک با این که خسته بود و خواب آلود و گرسنه، اما سرش را بلند کرده بود و به معاویه نگاه می کرد تا نشان دهد که از کردهای خود نادم و پشیمان نیست. نگاه جسور و بی پروای او از چشم های معاویه دور نماند.
معاویه در مقابل خود، مردی را دید که چهره اش به عرب های حجاز می مانست، اما لباس شامی پوشیده بود؛ مردی که در سیمای سیاه چرده اش آثاری از پشیمانی نبود و گستاخ و جسورانه نگاهش می کرد.
در کنار معاویه عده ای با لباس های فاخر ایستاده بودند که برک نگاه های خشمگین و کینه توزانه ی آنها را حس می کرد.
در دل گفت: مگسان دور شیرینی ...
سربازها او را رها کردند، اما در دو طرفش ایستادند.
معاویه که بر اثر خونریزی، رنگ چهره اش روشن تر شده بود و هنوز هم درد ناشی از ضربت شمشیر را در بدن داشت، رو به برک پرسید:
-کیستی و از کجا آمده ای؟
#هفته_وحدت
#تلنگر
#یمن
💠@chaharrah_majazi
⛔️ #ڪپے فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
🍃
🍃🍃
🍃🌸🍃
🍃🌸🌸🍃
🍃🌸🌸🌸🍃
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_صد_و_هشتاد_و_هفتم
#ابراهیم_حسن_بیگے
برک بلافاصله جواب داد:
برک بن عبدالله هستم و از حجاز آمده ام؛ از مکه.
معاویه پرسید:
گمان نمی کردم مردی از دیار خودم، از همشهریانم، قصد جانم را کند. بگو از سوی چه کسی مأموریت داشتی تا مرا بکشی؟
معاویه منتظر بود تا برک نام علی را بر زبان آورد، اما شنید که:
- من از سوی هیچ بنده خدایی مأمور قتل تو نشدم.
من به تکلیف شرعی خود عمل کردم.
معاویه به سختی جلوی خشم خود را گرفت و گفت:
تکلیف شرعی؟؟
کدام شرعی به تو اجازه داده تا خون خلیفه ی مسلمین را بر زمین بریزی؟
برک قاطع و صریح پاسخ داد:
همان شرعی که خلافت را بر تو و بر خاندانت حرام کرد.
معاویه خواست حرکتی کند که درد زخم پا، او را از حرکت باز داشت. خشمگین فریاد زد:
حرام زاده ی نانجیب!
حدس می زدم باید از طرف على آمده باشی، اما گمان نمی کردم علی کارش به این جا کشیده باشد که قاتل اجیر کند و به شام بفرستد!
بعد انگشت اشاره اش را به طرف برک گرفت و گفت:
چند کیسه زر از علی گرفتی تا مرا بکشی قاتل؟
برک پاسخ داد:
بگذار روشنت کنم تا بیراهه نروی معاویه؛ مراکه می بینی از بیعت کنندگان با علی بودم و دشمن دشمن على، در صفین با یاران تو جنگیدم و در نهروان با یاران علی پیکار کردم.
ما جمعیتی هستیم که تو و علی را دشمن دین و قرآن می دانیم.
#هفته_وحدت
#تلنگر
#یمن
لینک قسمت اول رمان قدیـــــس
https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955
لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب
#روحانی
https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127
💠@chaharrah_majazi
⛔️ #ڪپے فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
در سپتامبر سال ۲۰۰۳ تلسکوپ فضایی هابل دوربین خود را به سمت نقطهٔ کاملا تاریک و کوچکی از آسمان نشانه گرفت این بخش تنها یک دهم اندازه ماه کامل بود و حتی یک ستاره هم در آنجا قابل مشاهده نبود...
هابل دوربین خود را به مدت ۴ ماه آنجا ثابت نگه داشت تا تمام نور ممکن در آن نقطه جمع آوری شود، در کمال ناباوری بعد از ۴ ماه این عکس ثبت شد... در آن نقطهٔ تاریک و کوچک تصویری با بیش از ۱۰،۰۰۰ کهکشان نمایان شد به طوریکه هر کدام از این کهکشانها حدود یک تریلیون ستاره در خود جای داده و هر ستاره نیز مانند منظومه شمسیِ ما چندین سیاره اطراف خود دارند!
#نجوم
#الله_اکبر
🌍 @chaharrah_majazi
Negar_15112018_212628.png
373.2K
#طرح_پسزمینه 🎇
#چهار_راه_مجازی 🌸
@chaharrah_majazi
ترور رسانه
🍃 🍃🍃 🍃🌸🍃 🍃🌸🌸🍃 🍃🌸🌸🌸🍃 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـــــــس✨ #قسمت_صد_و_هشت
#ریپلاے به قسمت قبلے☝️
🍃
🍃🍃
🍃🌸🍃
🍃🌸🌸🍃
🍃🌸🌸🌸🍃
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_صد_و_هشتاد_و_هشتم
#ابراهیم_حسن_بیگے
معاویه با شنیدن این حرف، خشمش را فرو خورد و پوزخندی زد و گفت:
آه ... حالا تو را خوب شناختمت؛ تو از اصحاب نهروانی، همان منحرف شدگان از دین...
درباره ی شما شنیدم که با علی جنگیدید و او ریشه ی شما را خشکاند.
اما چرا به سراغ من آمدی؟
من که دشمن على بودم و هستم! آیا خلافت را یک جا برای خود می خواستید؟
این بار نوبت برک بود که پوزخند بزند:
ما را چه به خلافت؟!
ما جمعی هستیم که برای نجات دین قیام کرده ایم.
ما سه تن بودیم و پیمان بستیم که تو، علی و عمروعاص را در یک شب معین به قتل برسانیم.
من اما موفق به این کار نشدم.
امیدوارم که برادرانم علی و عمروعاص را به قتل رسانده باشند.
معاویه به مردانی که در اطرافش ایستاده بودند، نگاه کرد؛ گویی آن ها سخنان این مرد حجازی را باور کرده بودند، در چهره هایشان خشم و نفرت چند لحظه پیش نبود.
پرسید:
چه ادله ای داری تا حرفت را درباره ی به قتل رساندن على باور کنیم؟
بی پاسخ داد:
چاره ای ندارید جز این که منتظر باشید تا خبر به قتل رسیدن علی از کوفه به شما برسد.
معاویه گفت:
گیرم که تو راست گفته باشی و دوستانت على را کشته ، اما این دلیل نمیشود که من از تو بگذرم.
وی گفت:
من هرگز جان خود را از تو گدایی نخواهم کرد.
معاویه گفت:
اگر خبر مرگ علی به من برسد، مرا خوشحال خواهد اما تو ای ابله!
آیا می دانی چه کسی را به قتل می رسانید؟
با این که علی دشمن من است، اما خوب می دانم که بعد از رسول الله هیچ مردی در صداقت، در عدالت و در جنگ آوری به پای علی نرسیده است.
تو که دم از قرآن و اسلام میزنی، آیا می دانی که یکی از ستون های استوار اسلام را قطع می کنید؟
#هفته_وحدت
#تلنگر
#یمن
💠@chaharrah_majazi
⛔️ #ڪپے فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.