🍃
🍃🍃
🍃🌸🍃
🍃🌸🌸🍃
🍃🌸🌸🌸🍃
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_صد_و_نود_و_نهم
#ابراهیم_حسن_بیگے
کشیش گفت:
از سن و سال من و تو گذشته که برای خوردن یک فنجان قهوه در بیرون از خانه قرار بگذاریم.
اگر حوصله اش را داری بیا این جا که حیاط خانه ی پسرم جای با صفایی است، یا من می آیم به باغ با صفای تو که شاخ درخت هایش پر از کتاب است.
جرج گفت:
نه باغ من، نه حیاط مصفای خانه تو؛ می خواهم دعوتت کنم به ساحل دریا، کنار صخره های الروشه.
گمان نکنم بدت بیاید که لبی با خاطرات گذشته مانتر کنیم پدر!
صدای خنده ی جرج، لبخندی بر لبان کشیش نشاند.
گفت:
چه جمله ی زیبایی، الحق که شاعري جرج!
قبول می کنم.
قرارمان امروز عصر کنار صخره های الروشه.
جرج گفت:
ساعت 4 عصر منتظرت هستم.
کشیش گفت:
بسیار خوب.
می بینمت جرج.
نسیمی که از سوی دریا می ورزید، خنک بود.
کشیش دکمه های قبایش را تا بالا بسته بود و کلاه پشمی اش را تا نیمه ی گوش هایش پایین کشیده بود.
جرج اما کتی زرشکی پوشیده بود با پیراهنی سفید و کراواتی قهوه ای.
رستورانی که آن ها روی ایوانش نشسته بودند، رو به دریا بود و صخره های الروشه سمت چپ آنها قرار دانست و موج های دریا خود را به صخره ها می کوبیدند و کف های سفید، متلاطم و ناآرام، به رقص در می آمدند.
به تعبیر جرج:
خون سفید جوشان آب در ستیز با صخره های عشاق ناکام.
پیش از این که پیشخدمت دو فنجان قهوه را روی میز بگذارد، هر دو چشم به صخره ها دوخته بودند؛ صخره هایی که نماد بیروت بودند و برای ساکنان این شهر، خطراتی را تداعی می کردند.
#تلنگر
#یمن
#صلوات
#اقتدار
#نهج_البلاغه
لینک قسمت اول رمان قدیـــــس
https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955
لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب
#روحانی
https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127
💠@chaharrah_majazi
⛔️ #ڪپے فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
ترور رسانه
🍃 🍃🍃 🍃🌸🍃 🍃🌸🌸🍃 🍃🌸🌸🌸🍃 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـــــــس✨ #قسمت_صد_و_نود
#ریپلاے به قسمت قبلے☝️
✨
✨✨
✨☘✨
✨☘☘✨
✨☘☘☘✨
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_دویست_ام
#ابراهیم_حسن_بیگے
بویژه برای کسی چون کشیش که از خاطرات بیروت فاصله گرفته بود.
سکوت آن دو را جرج شکست و گفت:
در افکار عمیقی فرو رفته اید پدر!
البته حق دارید صخره های الروشه در پشت زیبایی خاصش، خاطرات زیادی را به خاط می آورد.
کشیش چشم به جرج دوخت و گفت:
خاطره ها متعلق به گذشته هستند و گذشته چیزی جز عبرت در خود ندارد.
آنچه فکر مرا به خود مشغول داشته، آینده است که مثل سرابی دست نیافتنی، در مقابلت گسترده است.
جرج از توی پاکت پلاستیکی، کتابی را بیرون آورد، آن را به دست گرفت و گفت:
آینده چون سراب نیست پدر؛ در واقع امروز همان آینده است و آینده خیلی زود تبدیل به گذشته می شود.
اگر اشتباه نکنم شما از چیزی نگرانید پدر...
کشیش فنجان قهوه را به دست گرفت، جرعه ای نوشید و گفت:
مشکلات کوچکی پیش آمده که باید هر چه زودتر به مسکو برگردم البته از این بابت ناراحت نیستم.
چیزی که فکرم را مشغول کرده، على است؛ از خودم می پرسم چرا این همه دیر؟
من اگر در سنین جوانی با على آشنا میشدم و او را سرمشق زندگی خود قرار میدادم، شاید سرنوشت من و صدها مستمعی که پای موعظه های من نشستند فرق می کرد.
جرج تبسمی کرد و گفت:
البته حرفتان درست است پدر!
اما چندان که با شناخت على الزامأ سرنوشتتان تغییر می کرد...
حالا هم مطمئن نباش دیر نشده است.
گفت:
علی در دوران خلافت 5 ساله اش، زندگی پر تلاطمی داشت.
#صلوات
#وحدت
#نفوذ
💠@chaharrah_majazi
⛔️ #ڪپے فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
✨
✨✨
✨☘✨
✨☘☘✨
✨☘☘☘✨
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_دویست_و_یکم
#ابراهیم_حسن_بیگے
به نظر من او برای حفظ قدرت و حکومتش، تلاش زیادی نکرد.
از اصول و باورهای دینی اش فاصله نگرفت تا مثل هر حاکم دیگری، بخواهد مدت بیشتری حکومت کند.
حتی بعد از مرگ پیامبر اسلام، از حق حکومت که به او تعلق داشت، گذشت و با آن هایی که حکومتش را غصب کرده بودند، از در مماشات برآمد و به آن ها در شیوه حکومت داری یاری رساند.
سئوال من این است:
اگر حکومت برای بقا و گسترش و حفظ دین لازم بود، چرا على حكومتش را عین دین و دیانتش حفظ نکرد؟
او انگار حکومت را به هر قیمتی نمی خواست و داشتن حکومت را جزء اصول دینش نمی دانست.
جرج گفت:
سؤال بسیار خوبی پرسیدی.
من در کتاب خودم نیز نوشته ام که حکومت از نظر علی بن ابیطالب حقی نبود که خداوند آن را به یکی از افراد بشر ببخشد و تا روزی که او بخواهد همچنان در آن مقام باقی بماند.
همان طور که خلاف آن را بعدها در دوران سلطنت بنی امیه و بنی عباس دیدیم و چنان که در قرون وسطی در اروپا نیز چنین بوده؛ حاکمان ظالم حکومت را به هر قیمتی حق خود می دانند.
حقی که خدا و دین به آن ها داده است و کسی نمی تواند آن را ساقط کند.
در حالی که علی می گوید:
اگر تو را به ولایت انتخاب کردند و همه در آن اتفاق نمودند، به کار آنان رسیدگی کن و اگر اختلاف کردند، آنان را به حال خود واگذار.
على باز در همین زمینه در خطبه ی بیعت می گوید:
ای مردم!
من فردی از شما هستم؛ سود و زیان شما، سود و زیان من هم است و حق را هیچ چیزی نمی تواند از بین ببرد.
ای مردم!
به خدا سوگند من شما را به طاعتی ترغیب نمی کنم مگر آن که نخست خودم به آن عمل کنم و از هیچ زشتی و گناهی شما را نهی نمی کنم مگر آن که پیش از شما، خودم از آن دوری می نمایم.
#صلوات
#وحدت
#نفوذ
لینک قسمت اول رمان قدیـــــس
https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955
لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب
#روحانی
https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127
💠@chaharrah_majazi
⛔️ #ڪپے فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
میدونستین در سال ۱۳۱۹ برای داشتن رادیو در منزل مجوز لازم بوده؟ این کپی یکی از این مجوز هاست
روال این بود که اول باید به شهربانی میرفتین تا پروانه داشتن رادیو به نامتان صادر میشد. بعد میرفتین خیابان پشت شهرداری تهران و با نشان دادن آن مجوز، یک دستگاه گیرنده میخریدین. اگر هم میخواستین آن رادیو را به شهرستان ببرین یا بفروشین، باید از شهربانی اجازه گرفته میشد
این قانون احتمالا به دلیل شرایط خاص دوران جنگ جهانی دوم تصویب شده بود و نهایتا در سال ۱۳۳۱ لغو شد
#تاریخ
⚜ @chaharrah_majazi
ترور رسانه
✨ ✨✨ ✨☘✨ ✨☘☘✨ ✨☘☘☘✨ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـــــــس✨ #قسمت_دویست_و_
#ریپلاے به قسمت قبلے☝️
✨
✨✨
✨☘✨
✨☘☘✨
✨☘☘☘✨
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_دویست_و_دوم
#ابراهیم_حسن_بیگے
حکومت از نظر على داشتن یک قدرت نیست؛ حتی قدرتی که بتواند با آن دین خدا را گسترش دهد.
حکومت از نظر علی گرفتن داد توده از گروه ستمگر و تجاوزکار است.
حکومت با دوستی و رفاقت و خویشی و نزدیکی، پا بر جا نمی شود و علی از این منطق در فهم خلافت تعجب می کند و سخنی کوتاه، رسا و عمیق می گوید که گویی جرقه ی عقل و ندای روح بلند اوست که می گوید:
شگفتا!
آیا خلافت و حکومت به رفاقت و قرابت بستگی دارد؟
حکومت از نظر علی به زور و غلبه ی مادی هم بستگی ندارد که توده های مردم را با شمشیر و آتش و گرفتن مال و نان و ریختن خون و به زندان افکندن و شکنجه، مطیع و فرمانبردار کنند و از سویی، حکومت در نظر علی، غلبه معنوی هم نبود که توده ها از بیم یا امید، از ترس یا آرزویی به امر حاکم گردن نهند.
حکومت از نظر وی آن بود که وجدان فردی و اجتماعی و انسانی را مورد توجه قرار دهد و به رعایت خیر و صلاح متوجه سازد.
سپس جامعه و مردم را ناظر اعمال خود بداند که کارها را ببینند و داوری کنند و به نفع یا به ضرر کارهای او رأی دهند و اعمال او را تصویب یا رد کنند.
حکومت از نظر على آن نبود که حاکم وقتی بر مسند قدرت نشست و استقرار یافت، استبداد رأی و خودکامگی را پیشه کند.
به تعبیر علی مردم حق دارند از حاکم بخواهند که:
هیچ رازی را از آن ها پنهان نکند و هیچ کاری را بدون اطلاع و رضایت مردم انجام ندهد مگر آنکه پنهان داشتن آن کار و آن راز تا مدتی، بالذات، به مصلحت همگان باشد.
علی در شیوه ی حکومت داری، معتقد بود که بر حاکم واجب و است که از همه ی آرا و افکار استقبال کند.
به نظرات مخالفان احترام بگذارد، با آن ها بنشیند و به سخنانشان گوش دهد.
به نظرات مخالفا بگذارد، با آن ها بنشیند و به سخنانشان گوش دهد. او می گوید:
هر کس که به همه آرا توجه کند، موارد اشتباه را در میابد.
#صلوات
#وحدت
#یمن
#تکلیف
#نفوذ
💠@chaharrah_majazi
⛔️ #ڪپے فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
✨
✨✨
✨☘✨
✨☘☘✨
✨☘☘☘✨
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_دویست_و_سوم
#ابراهیم_حسن_بیگے
پس توجه به افکار و نظرات توده ی مردم، ضرورتی است که حاکم در امر حکومتش از آن بهره مند می شود.
من در طول تاریخ و در عصر حاضر، هیچ حاکمی را ندیدم که مبنای حکومتش را مثل علی به خواست مردم قرار داده باشد.
به عقیده ی من، علی پایه گذار جمهوریت واقعی بود.
علی می گوید:
دلهای مردم گنجینه های حاکم است؛ هر گونه عدل یا ظلمی را که در آن ها بگذارد، همان را باز خواهد یافت.
به همین دلیل بود که علی رغبتی به حکومت داری نداشت و وقتی هم به حکومت رسید، تنها حاکمی بود که از مردمش می خواهد و به آن ها هشدار می دهد که از هیأت حاکمه ی خود حساب پس بگیرند و به کارهای آن ها نظارت کنند.
او حاکمان را خدمت گزاران مردم می داند و خطاب به مردم می گوید:
آیا به خشم نمی آیید و انتقام نمی گیرید که ابلهان به شما حکومت کنند؟
پس همگی به ذلت و خواری خواهید افتاد و به نابودی محکوم خواهید شد.
کشیش همان طور که فنجان قهوه در دستش بود پرسید:
اگر داشتن حکومت دینی به معنای بقای دین نیست، پس چرا حاکمان دینی پس از علی، اصرار به استقرار حکومت دین داشتند و حکومت را لازمه ی دین می دانستند؟
مثل بنی امیه و بنی عباس که مدعی بودند نابودی حکومتشان مساوی نابودی دین است.
جرج پاسخ داد:
کافی است افکار آن ها را در برابر افکار و سخنان على قرار بدهی؛ خواهی دید که بنی امیه و بنی عباس دروغ می گویند.
آن ها حکومت را برای دنیای خودشان می خواستند و به دین تمسک می جستند.
دین بهانه ای بود تا حکومت کنند.
دین را در خدمت قدرت و می خواستند، نه حکومت را در خدمت دین.
#صلوات
#وحدت
#یمن
#تکلیف
#نفوذ
لینک قسمت اول رمان قدیـــــس
https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955
لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب
#روحانی
https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127
💠@chaharrah_majazi
⛔️ #ڪپے فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
ترور رسانه
✨ ✨✨ ✨☘✨ ✨☘☘✨ ✨☘☘☘✨ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـــــــس✨ #قسمت_دویست_و_
#ریپلاے به قسمت قبلے☝️
✨
✨✨
✨☘✨
✨☘☘✨
✨☘☘☘✨
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_دویست_و_چهارم
#ابراهیم_حسن_بیگے
اگر لازمه ی بقای دین حکومت بود، پس باید همه ی پیامبران الهی الزاما دارای حکومت می بودند.
و از ادیانی که حکومتی نداشتند، نباید نشانی باقی می ماند.
حکومت از نظر علی، ابزار و وسیله بود نه اصل دین وسیله ای در خدمت دین و برای خدمت به مردم.
اگر شرایط برای ایجاد حکومت نباشد، دین هرگز نیست و نابود نمی گردد.
کشیش گفت:
پس به همین دلیل بود که علی به فکر حفظ حکومت به هر قیمتی نبود.
او می توانست برای رسیدن به عدل و قسط مورد نظرش، کمی از چاشنی استبداد استفاده کند؛ کاری که انقلابیون در انقلاب کبیر فرانسه انجام دادند.
جرج انگشت اشاره اش را به طرف کشیش گرفت و گفت:
به نکته ی بسیار زیبایی اشاره کردید پدر.
من درباره ی انقلاب فرانسه، مبانی حقوق بشری آن در مقایسه با دیدگاه های علی درباره ی حقوق بشر، در کتابم مفصل سخن گفته ام.
می توان مقایسه ای داشت از حکومتی که علی به وسیله مردم به خلافت رسید، با انقلاب بزرگ فرانسه که با تدوین اعلامیه ی حقوق بشر و قانون اساسی اش، بعدها الگوی بسیاری از انقلاب ها و آزادی خواهی ها شد.
حتما خوانده ای که علی با رسیدن به حکومت، هرگز مخالفانش را قلع و قمع نکرد.
با این که می دانست برخی از مخالفانش در مدینه و مکه علیه او مشغول توطئه اند، هرگز مأمورانش را به سراغ آن ها نفرستاد و هسته های توطئه را نابود نکرد.
همیشه می گفت من قصاص قبل از جنایت نمی کنم.
علی این شیوه ی حکومت داری و بردباری را از محمد آموخت؛ محمد نیز بعد از این که مکه را فتح کرد به هیچ یک از دشمنانش آسیب نرساند و آن ها را از دم تیغ نگذراند.
کسی چون ابوسفیان رهبر بت پرستان و مخالفان که بارها با او جنگیده و بهترین یارانش را کشته بود، در گستره ی بخشش و عفو محمد قرار گرفت، اما در انقلاب فرانسه که می گویند بزرگ ترین انقلاب بشر دوستانه و دمکراتیک در جهان است چه گذشت؟
#صلوات
#یمن
#تکلیف
#نماز
💠@chaharrah_majazi
⛔️ #ڪپے فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
نام گذشته اش #مایکل_بوث (سرباز آمریکایی)،دین او هم مسیحی یهودی بوده است.
نام امروزش #شیخحامدحسینوقار،سرباز مکتب تشیع و مبلغ دین اسلام.
سرگذشت کسانی که به دین اسلام مشرف می شوند،همواره شنیدنی است،به ویژه اگر بدانیم که انسان حقیقت جویی، پیچ و خم های بسیاری را پشت سر گذاشته و دست آخر،تحصیل #علوم_اسلامی را تنها مایه ی رفع عطش خود یافته است.
کتاب«حجره ای برای #گانگستر» ترجمه ای است از«over the wall»
کتابی که «مایکل بوث» دیروز و شیخ «حامد حسین وقار» امروز،سرگذشت مسلمان شدنش را در آن شرح داده است.
این کتاب را حتما بخوانید
پ.ن:
بخشی از متن کتاب:
وقتی کسی به دین اسلام در می آید یا بهتر بگوییم،برمیگردد،
تا پایان عمر با پرسش های زیادی رو به رو میشود:چرا مسلمان شدی؟
چه کسی در این راه کمکت کرد؟
نظر پدر و مادرت درباره مسلمان شدن تو چیست؟
اتفاق دیگری که می افتد این است که فرد زیر بمباران تعریف و تمجید ها قرار میگیرد.
مورد معروفش این است که«خوش بحالت،تو یک مسلمان واقعی هستی،چون تحقیق کرده و از میان میلیون ها طریق دیگر اسلام را انتخاب کرده ای»
اگر کسی چنین سوالاتی را از من بپرسد، من بین مسلمان زاده و تازه مسلمان تفاوتی نمیبینم!
در واقع تولد در یک خانواده مسلمان نعمت به نظر می رسد.
اما تنها مایه ی امتیاز فرد بر دیگران، #تقوا است
هر کس تقوای بیشتری داشته باشد بهتر است
فرقی نمیکند که مسلمان باشد یا تازه مسلمان!
صفحه ایشون در اینستاگرام👇
@shaykh_hamid
@chaharrah_majazi
ترور رسانه
#ریپلاے به قسمت قبلے☝️ ✨ ✨✨ ✨☘✨ ✨☘☘✨ ✨☘☘☘✨ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـ
#ریپلاے به قسمت قبلے☝️
🍃
🍃🍃
🍃💠🍃
🍃💠💠🍃
🍃💠💠💠🍃
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_دویست_و_پنجم
#ابراهیم_حسن_بیگے
«لیلیان براگدون» در کتاب خود می نویسد:
پس از محو سلطنت و استقرار جمهوریت، شاه و ملکه، خواهر شاه و بسیاری از وزرا و بستگان خانواده ی سلطنتی، به جرم خیانت، محکوم و با گیوتین سر بریده شدند.
متعاقباً هزاران تن از مظنونین یا هواداران سلطنت به قتل رسیدند.
چارلز دیکنز در داستان دو شهر ماجرای موحش انقلاب فرانسه را به بهترین نحو تشریح کرده و نشان داده است که چگونه خشم دیوانه وار، چشم انقلابیون را کور کرده بود و همه ی مخالفان را سر می بریدند.
انقلابی که برای آزادی و حفظ حقوق بشر و نجات از استبداد به وجود آمده بود، خود تبدیل به یک دیکتاتوری وحشت آور شد.
در انقلاب روسیه نیز چنین اتفاقی رخ داد؛ حکومت کارگری در دفاع از طبقات محروم جامعه، به سر کار آمد و بعد خودش تبدیل به یک قدرت عظیم علیه همان طبقه کارگر شد.
برخی انقلاب های بزرگ همیشه پس از پیروزی، ماهیت اصلی خود را از دست می دهند و طبقه ی جدید حاکم، به بهانه حفظ انقلاب، مرتكب همان فجایعی می شوند که طبقه ی حاکم قبلی به دلیل آن فجایح، منهدم شده است، اما در حکومت علی چنین اتفاقی نمی افتد؛ على مخالفان را قلع و قمع نمی کند و تکیه ی شدید او بر رضایت و نظر مردم است؛ آن هم نه رأی و نظرات دوستداران و اطرافیان خود.
علی در جنگ صفین، تن به خواست مخالفانش داد.
با این که می دانست شکست خواهد خورد، اما حاضر نشد اصول و قانون اساسی حکومتش را زیر پا بگذارد.
کشیش گفت:
در عجبم جرج، از علی و می اندیشم که اگر «رافائيل» نان روستایی و کشاورز ایتالیایی را نمونه و سمبلی برای کشیدن تابلوی مادر مسیح قرار داد تا بدین وسیله هرگونه مفهوم و معنای پاکی و نیک دلی انسان را در آن ظاهر سازد، یا اگر تولستوی و ولتر و گوته در فکری و اجتماعی خود، از روح هنری رافائیل الهام گرفتند.
#انتشار_پیشرفتها
#توهین
#یمن
#صلوات
#خیراندیش
💠@chaharrah_majazi
⛔️ #ڪپے فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
🍃
🍃🍃
🍃💠🍃
🍃💠💠🍃
🍃💠💠💠🍃
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_دویست_و_ششم
#ابراهیم_حسن_بیگے
اما على هزار و چهارصد سال پیش، از آنان پیشی گرفته و با آن که در دورانی زندگی می کرد که بربریت و برده داری و کوته فکری و تنگ نظری حتی در پیشرفته ترین کشورهای آن عصر بیداد می کرد، می گوید:
به خدا سوگند، داد ستمدیدگان را از ستمکاران بستانم و دماغ ظالم را با این که او را خوش نیاید، به خاک بمالم.
یا آن جا که می گوید:
هیچ بینوایی گرسنه نماند مگر جمعیت ثروتمندی از حق او بهره مند شدند.
و یا هیچ نعمت فراوانی را ندیدم، مگر آن که در کنارش حق ضایع شده باشد.
جرج سرش را در تأیید سخنان کشیش تکان داد و گفت:
پدر ایوانف!
اگر ما تا فردا صبح هم بنشینیم و همین طور از فضایل علی بگوییم، باز سخنانمان پایانی نخواهد داشت.
حالا اگر موافقی، در ساحل دریا قدمی بزنیم و بحث خود را ادامه بدهیم.
کشیش از جا برخاست و گفت:
موافقم جرج. برویم.
* * *
خرید هایی که ایرینا انجام داده بود و سوغاتی هایی که یولا بسته بندی کرده بود و کتاب هایی که کشیش خریده بود، توی چمدان و ساک دستی آن ها جا نمی شد.
سرگئی به سفارش یولا، چمدانی مشکی رنگ خریده بود و دو ساعتی قبل از حرکتشان به طرف فرودگاه، آمده بود تايولا سوقاتی ها را توی آن بریزد، اما قبل از این که یولا بخواهد چمدان را پر کند، کشش بقچه ی کتاب قدیمی اش را داخل آن گذاشت و گفت:
این چمدان محکم تر و امن تر از ساک دستی و چمدان خودمان است.
#انتشار_پیشرفتها
#توهین
#یمن
#صلوات
#خیراندیش
لینک قسمت اول رمان قدیـــــس
https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955
لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب
#روحانی
https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127
💠@chaharrah_majazi
⛔️ #ڪپے فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
با عرض پوزش به دلیل یک سری مشکلات برای تنظیم کننده داستان، متأسفانه امشب رمان قدیس انتشار داده نخواهد شد.🌹
از همراهی شما متشکریم❤️
میگویند وقتی رضاشاه تصمیم گرفت بانک ملّی ایران را تأسیس کند برای بازاری ها پیغام فرستاد که از بانک ملّی اوراق قرضه بخرند. هیچکدام از تجّار بازار حاضر به این کار نشد.
وقتی خبر به خانم فخرالدّوله مالک بسیار ثروتمند، دختر مظفّر الدین شاه و مادر مرحوم دکتر امینی رسید به رضاشاه پیغام فرستاد که مگر من مُرده ام که می خواهی از بازاریها پول قرض کنی؟ من حاضرم در بانک ملّی سرمایه گذاری کنم.
رضا شاه هم گفت: قاجاریه فقط یک مرد و نیم داشت، مردش خانم فخرالدوله و نیم مردش آغا محمد خان قاجار بود.
و به این ترتیب بانک ملّی با پول خانم فخرالدّوله تأسیس شد...
#تاریخ
#سیاسی
@chaharrah_majazi
✨ آزادی انسان ✨
موضوع مورد بحث👇
⭕️ #آزادی یعنی چه؟ ⭕️
🔹موجودات زنده برای رشد و تکامل به سه چیز احتیاج دارند:
1⃣ تربیت
2⃣ امنیت
3⃣ #آزادی
🍃 تربیت 🍃
یڪ سلسله عوامل است ڪه موجودات برای رشدشان به آن نیاز دارند.
🌾امنیت 🌾
یعنے یڪ موجود زنده از ناحیه ی یڪ دشمن و یڪ قوه خارجے آنچه دارد از او سلب نشود.
☘ آزادی ☘
یعنے جلوی راه موجود زنده را نگیرند، پیش رویش مانع ایجاد نڪنند.
🔅 مثال:
🌳فرض ڪنید شما بخواهید گیاهی را رشد بدهید.
علاوه بر همه ی شرایط دیگر باید محیط برای رشد او مناسب باشد.
مانعے در ڪار نباشد.
مثلا اگر شما نهالے را در زمین بڪارید در حالے ڪہ بالای آن یک سقف بزرگ باشد حتی اگر این نهال، نهال چنار باشد امڪان رشد برای آن نیست.🌳
🌟نتیجه 🌟
هر موجود زنده ای که می خواهد راه رشد و تڪامل را طی ڪند یڪی از احتیاجاتش #آزادی است.
پس #آزادی یعنے چه؟
🔥 یعنے نبودن مانع 🔥
⁉️سوال:
از نظر شما به چه ڪسے #انسان_آزاد مے گویند؟
نظرات خود را برای ما ارسال کنید🙂
#آزادی_انسان
#استاد_شهید_مرتضی_مطهری
💌 @chaharrah_majazi
🍃
🍃🍃
🍃💠🍃
🍃💠💠🍃
🍃💠💠💠🍃
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_دویست_و_هشتم
سرگئی رو به ڪشیش ڪرد و گفت:
«لابد خوش حالید که بر مے گردید چون با خیال راحت می توانید ڪتاب هایے را ڪه خریده اید بخوانید و بعدش هم ڪتاب درباره ی علے بنویسید؛ درست مثل دوستان جرج جرداق.
ڪشیش گفت:
«از من گذشته سرگئے. دیگر عمر زیادی باقے نمانده است، اما به تو یڪ توصیه ی جدی دارم و آن این که از خودت یڪ ماشین فعال و پر بازده اقتصادی نساز.
هر قدر هم ڪه پول داشته باشے و از امڪانات بالای زندگے بهره بگیری، اما بی نیاز از غذای روح نیستے و ڪتاب غذای روح آدمی است.
زمانی برای خودت در نظر بگیر و مطالعه
ڪن؛ مخصوصا زندگے نامه افراد بزرگ و نامدار جهان را بخوان و الگوی زندگے ات قرار بده، اگر تنها به یک ماشین بزرگ پولساز تبدیل شوی، مثل هر ماشین دیگری فرسوده خواهے شد و ماشین های مدل بالاتر جایت را می گیرند.
پس پسرم! سرگئے عزیز، طوری زندگی ڪن ڪه علاوه بر بهره جویی از دنیا، چیزی هم برای آخرتت ذخیره ڪنی.
عیسے مسیح دنیا را ڪشتگاه آخرت می داند؛ یعنی یک دهقان هر آن چه ڪشت مے ڪند، خودش به تنهایے همه ی محصولاتش را نمی خورد.
او به اندازه ی نیازش بر مے دارد و بقیه را در اختیار دیگران قرار می دهد. پس دیگران را فراموش نڪن.
من در ڪلام هیچ پیامبری چون ڪلام علے ندیدم ڪه این همه به فکر مردم گرسنه و پابرهنه ی جامعه باشد.
علی گویا خدمت به مردم را بر خدمت به خود و خانواده اش برتری داده است. سعی ڪن راهی را ڪه من در پیری شناختم، تو در جوانی بشناسی.
توصیه مے ڪنم، دربارهی علی مطالعه کنی.
سرگئی گفت:
«چرا علے؟ مگر مصلحان و مشاهیر بزرگ در تاریخ و فرهنگ خودمان ڪم داریم؟
کشیش گفت:
«نه پسرم، ڪم نداریم؛ درباره ی آنها نیز بخوان، اما بدان که مرتبه و مقام على بين همه ی آنها چیز دیگری است...
#ابراهیم_حسن_بیگے
#انتشار_پیشرفتها
#توهین
#یمن
#صلوات
#خیراندیش
💠@chaharrah_majazi
⛔️ #ڪپے فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
#ریپلاے به قسمت قبلے☝️
🍃
🍃🍃
🍃💠🍃
🍃💠💠🍃
🍃💠💠💠🍃
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_دویست_و_هفتم
ایرینا به سرگئے نگاه ڪرد و گفت:
«می بینے سرگئے؟ همه فڪر و ذڪرش شده ڪتاب های قدیمے!
بعد رو به ڪشیش گفت:
«همین ڪتاب هاست ڪه ما را به این روز انداخته!»
ڪشیش قبایش را تا ڪرد، روی بقچه ڪتاب قدیمے گذاشت و گفت:
-ندیده بودم هیچ وقت از ڪتاب های من شڪایتے ڪنی ایرینا؛ چشمت خورده به پسر و عروست، سر ڪتاب های من غر میزنے؟!»
آنوشا عروسڪ به دست از اتاقش بیرون آمد، عروسڪش را به طرف ڪشیش گرفت و گفت:
«بابابزرگ! این عروسڪ مال شما باشد. من دیگر نمے خواهمش.»
ڪشیش عروسڪ را از او گرفت، لبخندی زد و گفت:
«چه عروسڪ قشنگے است! حیف است مامان بزرگت با این عروسڪ بازی نڪند.»
عروسڪ را داخل چمدان گذاشت و گونه ی آنوشا را بوسید. ایرینا گفت:
«معلوم نیست چه بلایے سر خانه و زندگے ام آمده است؟!»
سرگئے دستش را گذاشت روی شانه ی مادرش و گفت:
«غصه نخور مادر! مگر دوست پدر نگفته بود ڪه دزدها قبل از خروج از خانه دستگیر شده اند؟! پس نگران چه هستے؟»
يولا گفت:
«حالا ڪه همه چیز به خیر گذشته است. این مدت ڪه این جا بودید، به ما خیلے خوش گذشت.»
سرگئے به ساعتش نگاه ڪرد و گفت:
«حالا یڪی - دو ساعتی وقت هست ڪه راه بیفتم. بهتر است بنشینیم.»
سرگئے و ڪشیش روی مبل نشستند. يولا به آشپزخانه رفت و ایرینا مشغول جمع ڪردن وسایل و بستن ساڪ دستے و چمدان ها شد.
#ابراهیم_حسن_بیگے
#انتشار_پیشرفتها
#توهین
#یمن
#صلوات
#خیراندیش
💠@chaharrah_majazi
⛔️ #ڪپے فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
ترور رسانه
مرگ عشق نزدیک شده بود. شادی،محبت،شور،غرور،خشم،دیوانگی و مستی،هرکدام سیاه پوش به باغ دلبرانه ی عشق،بر
تولد عشق بود و جشنی بزرگ در باغ او برپا بود.همه دعوت بودند.
قبل از رفتن همهمه ای بین جمع برای کادوهای عشق برپا شد.
عشق زیبارو بود و خوش اندام و به این دلیل هرنوع لباسی در هررنگ به او می آمد و وصله ی تنش میشد،شبیه آونگ ساعتی اونگ دار!
لحظه ای هرکس عشق را در ذهن خود با رنگ لباس مورد نظر خود مجسم کرد،ناگهان عشق مقابل چشم خیال همگی با لباس های متنوع به رقص درآمد و آهوی عقلشان را مانند پلنگی درید و بوم مستی شان را رنگ و لعاب بخشید.
ساعتی نگذشته بود که بازار به تصرف دعوت شدگان جشن درآمد.
تنها شور بود که از سر همگی به آسمان چشمک میزد.
پس از دریدن دل بازار،محبت با لباسی زرد،غرور با لباسی خاکستری،خشم با لباسی قرمز،دیوانگی با لباسی آبی،آرامش با لباسی نارنجی،شادی با لباسی سفید،سلامت با لباسی سبز،زمان با لباسی خاکی،مستی با لباسی قهوه ای و غم با لباسی سیاه برای کادوی عشق راهی خانه ی او شدند
و سال های بی انتها همراه عشق در باغ او محو طنازی های دلبرانه اش شدند.
✍زهراافکارآزاد
🌀 @chaharrah_majazi
ترور رسانه
#ریپلاے به قسمت قبلے☝️ 🍃 🍃🍃 🍃💠🍃 🍃💠💠🍃 🍃💠💠💠🍃 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـد
#ریپلاے به قسمت قبلے☝️
🍃
🍃🍃
🍃💠🍃
🍃💠💠🍃
🍃💠💠💠🍃
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_دویست_و_هشتم
همه گل ها زیبایند، اما وقتی به گل فروشی می روی زیباترین و خوشبوترینش را انتخاب می کنی.
سرگئی گفت:
اما من به عنوان یک مسیحی، چرا باید به سراغ یک شخصیت مسلمان بروم؟
کشیش گفت:
از دین حصاری برای زندگی و اندیشه هایت نساز پسرم!
همه ادیان الهی درون، مایه ی مشترکی دارند.
تو می توانی به عنوان یک مسیحی، آیین دینی خودت را داشته باشی. لازم نیست به جای کلیسا به مسجد بروی، اما می توانی مغز و درون مایه ی سایر ادیان الهی را بشناسی و از آن ها پیروی کنی.
این را بدان سرگئی که خدای همه ی ما یکی است و خداوند چون ما، بندگانش را بر اساس ادیانشان طبقه بندی نمی کند.
شاقول خدا بر روی اعمال ما می ایستاد نه روی دینمان.
سرگئی گفت:
من اما پدر، دوستان مسلمان زیادی دارم؛ آنقدر که شما را شیفته ی علی می بینم، آن ها را ندیده ام.
چگونه است مردی چون شما که از کودکی در خدمت کلیسا بوده، از علی چنین یاد می کند و شیفته ی علی می شود، اما مسلمانان اغلب چیزی از علی #نمی دانند؟
کشیش گفت:
ممکن است من تو را که پسرم هستی نشناسم یاتو مرا که پدرت هستم نشناسی؛ همان گونه که بسیاری از مسیحیان هم مسیح را نمی شناسند.
به همین دلیل است که می گویم باید حصارها را بشکنی و به انسانیت بندگان خدا، بیش از آبشخور دینشان بها بدهی.
سرگئی گفت:
پس فردا که به مسکو برگشتی، کنار تابلوی کلیسایت، تابلوی دیگری هم نصب کن و بنویس مسجد امام علی!
کشیش این کنایه ی سرگئی را به دل نگرفت و گفت:
اگر از امثال افرادی چون تو نمی ترسیدم، حتما این کار را می کردم.
ایرینا و یولا و آنوشا که آمدند، آن ها ساکت شدند. يولا سینی چای را روی میز عسلی گذاشت.
#صلوات
#کنترل_ذهن
#شب_جمعه
💠@chaharrah_majazi
⛔️ #ڪپے فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
🍃
🍃🍃
🍃💠🍃
🍃💠💠🍃
🍃💠💠💠🍃
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_دویست_و_نهم
آنوشا روی زانوهای کشیش نشست و سرش را به سینه ی او چسباند.
کشیش موهای او را نوازش کرد، گونه اش بوسید و گفت:
تابستان منتظر شما هستم که بیاید به مسکو.
می خواهم با آنوشا در میدان سرخ مسکو عکس بیندازم.
آنوشا به سرگئی نگاه کرد و گفت:
ما تابستان به مسکو می رویم پدر؟
سرگئی گفت:
بله دخترم، چرا نرویم؟!
اما حالا باید بابابزرگ و مامان بزرگ را برسانیم به فرودگاه تا تابستان که نوبت ما هم برسد.
***
فرودگاه مسکو، در آن وقت شب، آنقدر شلوغ بود که هر کسی سعی می کرد ساک و چمدان هایش را بردارد و با عجله از سالن فرودگاه بزند بیرون کشیش و ایرینا، هر دو خسته و خواب آلود ساک و چمدان هایشان را برداشتند و راه افتادند به طرف در خروجی که پرفسور در آنجا انتظارشان را می کشید.
او به محض دیدن کشیش جلو آمد، همدیگر را در آغوش گرفتند و کشیش، شرم زده از او عذرخواهی کرد که مجبور شده است این وقت شب به فرودگاه بیاید.
بین راه توی ماشین لادای سفیدرنگ پرفسور، ایرینا میخواست که ماجرای سارقان به منزلش را از زبان پرفسور بشنود و او همه ی ماجرا را شرح داد و در نهایت گفت:
اول باید به اداره ی پلیس برویم.
لازم است مأموری با ما بیاید تا مهر و موم در خانه را باز کند.
وقتی در را مهر و موم کردند، من آنجا بودم.
خوشبختانه چیزی از لوازم منزل به هم نریخته بود، جز اتاق کار کشیش.
ایرینا به محض ورود به خانه، همه جا سرک کشید. خدا را شکر کرد که چیزی از وسایل منزل به سرقت نرفته است.
#صلوات
#کنترل_ذهن
#شب_جمعه
لینک قسمت اول رمان قدیـــــس
https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955
لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب
#روحانی
https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127
💠@chaharrah_majazi
⛔️ #ڪپے فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⏪ به مناسبت ۲۷آذر سالروز درگذشت #آیت_الله_فلسفی
🔺جریان آقای فلسفی در حال #معاشقه با یک خانم 🔻
#عکس
🎥
@chaharrah_majazi
🔺پاسخ به #شبهه حرمت گوشت یخ زده سال۵۷
👇
علت دقیق #عدم_ذبح_شرعی بوده که ماهیانه این گوشتها حدود ۲۵۰تن در تهران و اصفحان از طریق چلو کبابی ها مورد استفاده قرار میگرفته
🔸عدم ذبح شرعی در #استرالیا
🔸امروزه ذبح با نظارت روحانیون صورت میگیرد
@chaharrah_majazi
ترور رسانه
🍃 🍃🍃 🍃💠🍃 🍃💠💠🍃 🍃💠💠💠🍃 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـــــــس✨ #قسمت_دویست_و_
🍃
🍃🍃
🍃💠🍃
🍃💠💠🍃
🍃💠💠💠🍃
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_دویست_و_دهم
حالا دیگر، بود یا نبود کتاب های کشیش فرقی برایش نمی کرد.
پرفسور و مأمور پلیس که رفتند، ایرینا بخاری برقی اتاق خواب را روشن کرد.
پلیور سفیدش را پوشید و به کشیش نگاه کرد که داشت توی چمدان مشکی را می کاوید.
کشیش هاج و واج به ایرینا نگاه کرد و گفت:
این خرت و پرت ها چیه توی چمدان؟
یک مشت لباس بچه و لوازم آرایش و دو سه مجسمه ی برنزی کوچک از مریم مقدس که روزنامه پیچ شده بود و چند دست لباس زیر زنانه که اول فکر کرد آن ها را ایرینا خریده است، اما وقتی ایرینا کنارش چمپاته زد و وسایل داخل چمدان را با دقت نگاه کرد، گفت:
خدای من!
این که وسایل ما نیست!
نکند چمدان را اشتباه برداشته ایم؟
چمدان را با دقت نگاه کرد، شبیه همان چمدانی که بود سرگئی خریده بود.
- حالا چه کنیم؟
این چمدان مال ما نیست!
کشیش نمی توانست به چیزی جز بقچه ی کتاب قدیمی اش فکر کند؛ به گنج گرانبهایی که امانت عیسی مسیح بود.
پس باید فشار خونش بالا می رفت.
زیر پوستش مور مور می کرد و رنگ چهره اش می پرید و همان جا کنار چمدان ولو میشد روی زمین.
اما کشیش سرش پایین بود و به سر مجسمه ی مریم مقدس که از لای روزنامه بیرون زده بود، نگاه می کرد.
کشیش وقتی به خود آمد که ایرینا صدایش زد:
- حواست کجاست؟ فردا باید برویم فرودگاه. شاید کسی که چمدان را برده برگرداند.
#صلوات
#انتشار_پیشرفتها
#آمریکا
#نفوذ
💠@chaharrah_majazi
⛔️ #ڪپے فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
#ریپلاے به قسمت قبلے☝️
🍃
🍃🍃
🍃💠🍃
🍃💠💠🍃
🍃💠💠💠🍃
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_آخر
کشیش نگاهش به ایرینا بود و حواسش جای دیگری سیر می کرد.
ایرینا هر چه نگاهش کرد، حرفی از او نشنید.
در حالی که به طرف اتاق خواب می رفت گفت:
تا صبح همان جا بنشین!
به درک که چمدان گم شد.
بعد در اتاق را محکم پشت سرش بست.
کشیش چون شبحی ساکت و بی حرکت، کنار چمدان نشسته بود، با قامتی خمیده و سری فرو افتاده و چشم هایی فرو بسته.
خواب بود یا بیدار؟
مرده بود یا زنده؟
وقتی صدایی شنید، به خود آمد.
انگار کسی او را به نام می خواند پدر ایوانف!
وقتی برای بار دوم صدا را شنید، به سختی سرش را بلند کرد. چشم هایش را گشود.
مردی جوان با ردایی سفید و محاسنی بلند، مقابلش ایستاده بود. مرد، چشم هایی درشت و مردمکی سیاه داشت.
کشیش لحظاتی خیره نگاهش کرد.
غریبه نمی نمود، انگار او را بارها دیده بود.
جوان بقچه ای را که توی دست هایش بود، بالا آورد.
کشیش که چشمش به بقچه خورد، مثل برق گرفته ها از جا بلند شد.
با دیدن بقچه ی کتاب قدیمی اش در دست جوان، گویی همه ی خستگی سفر و غم و اندوه گم شدن چمدان از او رخت بست.
فکر کرد این جوان کتابش را برایش آورده است، اما چرا بدون چمدان؟
خواست همین سؤال را از او بپرسد، حرفی بزند و حداقل تشکری کند که چنین کتاب با ارزشی را به او بازگردانده است.
اما هر چه کرد صدایی از حلقومش بیرون نیامد.
لبهایش انگار به هم دوخته شده بود و زبانش چون تخته سنگی در دهانش سنگینی می کرد.
صدای جوان، نرم و سبک به گوش رسید.
انگار این صدا از راه بسیار دوری می آمد:
- پدر ایوانف تو امانت ما را به خوبی پاس داشتی.
آن طفل امروز در روح تو رشد یافته و وجودت را در بر گرفته است. چراغی در وجودت فروزان گشته، که روشناییش چراغ راه و گرمایش ذخیره آخرتت خواهد شد.
بدان پدر ایوانف که ما به یاد مؤمنان خود هستیم و آن ها را فراموش نمی کنیم؛ به ویژه تو را که قبای کشیشی را با عبای علی بن ابیطالب آمیختی و روح عریانت را کسوتی پوشاندی که جز رستگاران چنین کسوتی بر تن ندارند.
ما امانت خود را برداشتیم تا ببینیم بعد از تو چه کسی مستعد پذیرش آن است.
حال بیا و پیامبر خود عیسی مسیح را بدرقه کن!
کشیش گنگ و گیج بود، نمی دانست خواب است یا بیدار.
به سختی قدمی جلو برداشت.
جوان به جای این که به طرف در خروجی برود، به سوی دیواری رفت که تابلویی قدیمی عیسی مسیح روی آن نصب شده بود.
کشیش دیگر نای حرکت نداشت، ایستاد و به جوان نگاه کرد که کم کم تبدیل به نور شد، به هاله ای سفید که به طرف رفت و در آن محو گردید.
کشیش با صدای ایرینا به خود آمد و چشم هایش را باز کرد:
- خدا مرگم را بدهد!
از دیشب تا حالا این جا خوابیده ای؟
بلند شو که باید برویم فرودگاه.
شاید بشود چمدانمان را پیدا کنیم.
بلند شو دست و صورتت را بشوی تا من صبحانه ات را آماده کنم.
کشیش به عکس عیسی مسیح روی دیوار نگاه کرد و گفت:
لازم نیست برویم فرودگاه.
کارهای مهمتری هست که باید انجام بدهم.
#صلوات
#انتشار_پیشرفتها
#آمریکا
#نفوذ
لینک قسمت اول رمان قدیـــــس
https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955
لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب
#روحانی
https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127
💠@chaharrah_majazi
⛔️ #ڪپے فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
سلام دوستان قسمت آخر رمان قدیس تقدیم نگاهتون🌹
از همراهی شما در این مدت بسیار سپاسگزاریم❤️
شما می تونید تحلیل کلی خودتون رو در مورد رمان قدیس این آی دی بفرستید 👇
@konjnevis
تحلیل های شما در صورت رضایت شما در کانال قرار گرقته خواهد شد.😊🌸
با ما همراه باشید تا رمان های جذاب بعدی که تو راهه😍❤️