به دومین روز از #ماهعسل خوش اومدید😍😍
༺ذکـرروزدوشـنبـہ🌻
۱۰۰مرتـبہ
یـاقاضیالحاجات🍃
اےبرآورنده حاجات༻🍂
ʝơıŋ➘
|🌷@testimonial
میدونیبایِهگُناهِهکوچیک
چیمیشِه...؟؟
باعِثمیشِهاونیکِهمُنتَظِرِشی
دیرتَرظُهورکنه...💔
#امام_زمان
[ #منتظرانه🥀💔]
میگما...
ایکاشانقدرکہترسازگرفتن
کروناداریم؛یکمۍهمترسازنیومدن
آقاداشتیم:)
تیترتمومخبرهاشُدهڪـرونا
هممونبہخاطراینبیمارۍداریم
پیشگیرۍمیکنیم.
ولیکدوممونتاحالاازگناهمون
پیشگیرۍکردیمکہدِلمـولاموننشکنہ؟!
#وقتشھیهتِکونیبهخودمونبدیم...!)
『 #بــــہ_وقــــت_اذان 』
🍃💕چــــہ ۻــــرب آهنگ
قـــشنگیــــښٺ
اذان 🍃
تـــورا به ســݥــــت خـــ❤️ــــدا مــــیخواند
✨الله و اکبر🌹
✨الله و اکبر 🌹
✨الله واکبر 🌹
✨الله و اکبر🌹
ʝơıŋ➘
@testimonial
'اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ لَزِمَنِي بِسَبَبِ كُرْبَةٍ
اسْتَعَنْتُ عِنْدَهَا بِغَيْرِكَ أَوِ اسْتَبْدَدْتُ بِأَحَدٍ مِنْهَا
دُونَكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي
يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ'
- خدایا !
از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی کہ
همراهم گشت بہ خاطر گرفتاری کہ در آن
از غیر تو کمک خواستم، یا در آن گرفتاری
بہ کسی جز تو پناه بردم،
پس بر محمد و آل محمد درود فرست و
این گونہ گناهم را بیامرز
ای بھترین آمرزندگان :.. ♥️
#جرعهایازعلی
@testimonial
#قشنگھ_نھ؟!🌱
رَمضـٰانعَجبماهۍاست
خوابیـدَنمانعِبـٰادتحِسابمۍشود
نَفـسکِشیدنمـٰانتَسبیحخُداسـت
یڪآیہثَوابیکخَتـمقُرآندارد
افطـٰارۍدادنبِہیڪنَفرثَوابآزادڪردن
یڪ اسیردارد
وَتَمـٰامگناهانرابِہعِبـٰادتوتُوبہۍتومۍبَخشد
وَقتۍخُدامیزبـٰانمِھمـٰانۍشَودمَعلوماسـت
سَنگتمـٰاممۍگُذارد♥️
5.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
• مهربانترینی کھ سختترینِ
کیفردهندگان است !
- از کربلا کہ برگشت
ازشپرسیدم: ازامامحسین چیخواستی؟
گفت: یہ نگاه بہ گنبد حضرت
ابوالفضل کردم،یہ نگاه به گنبد
سیدالشهدا و گفتم آدمم کنید ..
-' شھیدمجیدقربانخانی
پـــلــاکـ خـــاکی🕊️
|بسمربالشُھداوالصدیقین| #سلام_بر_ابراهیم صفحھ ۶۰ ضد انقلاب در شهر حمله کرديم. سريع تر از آنچ
|بسمربالشُھداوالصدیقین|
#سلام_بر_ابراهیم
صفحھ ۶۱
معلم نمونه
«عباس هادی»
ابراهيم می گفت: اگر قرار است انقلاب پايدار بماند و نسل های بعدی هم
انقلابی باشند.
بايد در مدارس فعاليت کنيم، چرا كه آينده مملکت به كسانی سپرده
می شودکه شرايط دوران طاغوت را حس نكرده اند!
وقتی می ديد اشخاصی که اصلا انقلابی نيستند، به عنوان معلم به مدرسه
می روند خيلی ناراحت می شد.
می گفت: بهترين و زبده ترين نيروهای انقلابی بايد در مدارس و خصوصا
دبيرستان ها باشند!
برای همين، کاری کم دردسر را رها کرد و به سراغ کاری پر دردسر رفت،
با حقوقی کمتر!
اما به تنها چيــزی که فکر نمی کرد ماديات بود. می گفت : روزی را خدا
می رساند. برکت پول مهم است.کاری هم که برای خدا باشد برکت دارد.
به هر حال برای تدريس در دو مدرسه مشغول به کار شد. دبير ورزش
دبيرستان ابوريحان (منطقه ۱۴)ومعلم عربی در يکی از مدارس راهنمایی
محروم (منطقه ۱۵)تهران.
تدريس عربی ابراهيم زياد طولانی نشد. از اواسط همان سال ديگر به مدرسه
راهنمایی نرفت! حتی نمی گفت که چرا به آن مدرسه نمی رود!
. . .
زندگینامه و خاطرات شهید ابراهیم هادی
@testimonial
|بسمربالشُھداوالصدیقین|
#سلام_بر_ابراهیم
صفحھ ۶۲
يک روز مدير مدرسه راهنمایی پيش من آمد. با من صحبت کرد و گفت:
تو رو خدا، شما که برادرآقای هادی هستيد با ايشان صحبت کنيد که برگردد
مدرسه! گفتم: مگه چی شده؟!
کمي مکث کرد و گفت: حقيقتش، آقا ابراهيم از جيب خودش پول می داد
به يکی از شاگردها تا هر روز زنگ اول برای کلاس نان و پنير بگيرد!
آقای هادی نظرش اين بود که اين ها بچه های منطقه محروم هستند. اکثرا
سر کلاس گرسنه هستند. بچه گرسنه هم درس را نمیفهمد.
مدير ادامه داد: من با آقای هادی برخورد کردم. گفتم: نظم مدرسه ما را به
هم ريختی، در صورتی که هيچ مشکلی برای نظم مدرسه پيش نيامده بود. بعد
هم سر ايشان داد زدم و گفتم: ديگه حق نداری اينجا از اين کارها را بکنی.
آقای هادی از پيش ما رفت. بقيه ساعت هايش را در مدرسه ديگری پرکرد.
حاال همه بچه ها و اوليا از من خواستند که ايشان را برگردانم.
همه از اخلاق و تدريس ايشان تعريف می کنند. ايشان در همين مدت كم،
برای بسياری از دانش آموزان بی بضاعت و يتيم مدرسه، وسائل تهيه کرده بود
که حتی من هم خبر نداشتم.
با ابراهيم صحبت کردم. حرف های مدير مدرسه را به او گفتم. اما فايده ای
نداشت. وقتش را جای ديگری پر کرده بود.
ابراهيم در دبيرستان ابوريحان، نه تنها معلم ورزش، بلکه معلمی برای اخلاق
و رفتار بچه ها بود.
دانش آموزان هم که از پهلوانی ها و قهرمانی های معلم خودشان شنيده بودند
شيفته او بودند.
درآن زمان كه اكثر بچه های انقلابی به ظاهرشان اهميت نمی دادند ابراهيم
با ظاهری آراسته وكت وشلوار به مدرسه می آمد.
چهره زيبا و نورانی، کلامی گيرا و رفتاری صحيح، از او معلمی کامل ساخته بود.
. . .
زندگینامه و خاطرات شهید ابراهیم هادی
@testimonial
پـــلــاکـ خـــاکی🕊️
|بسمربالشُھداوالصدیقین| #سلام_بر_ابراهیم صفحھ ۶۲ يک روز مدير مدرسه راهنمایی پيش من آمد. با من
|بسمربالشُھداوالصدیقین|
#سلام_بر_ابراهیم
صفحھ ۶۳
در کلاس داری بسيار قوی بود، به موقع می خنديد. به موقع جذبه داشت.
زنگ های تفريح را به حياط مدرسه می آمد.
اکثر بچه ها در كنار آقای هادی جمع می شدند. اولين نفر به مدرسه می آمد و
آخرين نفر خارج می شد و هميشه در اطرافش پر از دانش آموز بود.
در آن زمان که جريانات سياسی فعال شده بودند، ابراهيم بهترين محل را
برای خدمت به انقلاب انتخاب کرد.
فراموش نمی كنم، تعدادی از بچه ها تحت تاثير گروه های سياسی قرار
گرفته بودند. یک شب آن ها را به مسجد دعوت كرد.
با حضور چند تن از دوستان انقلابی و مسلط به مسائل، جلسه پرسش و
پاسخ راه انداخت. آن شب همه سؤالات بچه ها جواب داده شد. وقتی جلسه
آن شب به پايان رسيد ساعت دو نيمه شب بود!
سال تحصيلی ۵۹-۵۸ آقای هادی به عنوان دبير نمونه انتخاب شد. هر
چندکه سال اول و آخر تدريس او بود.
اول مهر ۵۹ حكم استخدامی ابراهيم برای منطقه ۱۲ آموزش و پرورش
تهران صادر شد، اما به خاطر شرايط جنگ ديگر نتوانست به سر كلاس برود.
درآن سال مشغوليت های ابراهيم بسيار زياد بود؛ تدريس در مدرسه، فعاليت
در کميته، ورزش باستانی وكشتی، مسجد و مداحی در هيئت و حضور در
بسياری از برنامه های انقلابی و...که برای انجام هر كدام از آنها به چند نفر
احتياج است!
. . .
زندگینامه و خاطرات شهید ابراهیم هادی
@testimonial
پـــلــاکـ خـــاکی🕊️
|بسمربالشُھداوالصدیقین| #سلام_بر_ابراهیم صفحھ ۶۳ در کلاس داری بسيار قوی بود، به موقع می خنديد
|بسمربالشُھداوالصدیقین|
#سلام_بر_ابراهیم
صفحھ ۶۴
دبیر ورزش
«خاطرات شهید رضا هوریار»
ارديبهشت سال ۱۳۵۹ بود. دبير ورزش دبيرستان شهدا بودم. در كنار مدرسه
ما دبيرستان ابوريحان بود. ابراهيم هم آنجا معلم ورزش بود.
رفته بودم به ديدنش. كلی با هم صحبت كرديم. شيفته مرام و اخلاق ابراهيم
شدم.
آخر وقت بود. گفت: تک به تک واليبال بزنيم!؟
خنده ام گرفت. من با تيم ملی واليبال به مسابقات جهانی رفته بودم. خودم را
صاحب سبک می دانستم.
حالا اين آقا می خواد...! گفتم باشه. توی دلم گفتم: ضعيف بازی می كنم
تا ضايع نشه!
سرويس اول را زد. آنقدر محكم بود كه نتوانستم بگيرم! دومی، سومی و...
رنگ چهره ام پريده بود.
جلوی دانش آموزان كم آوردم!
ضرب دست عجيبی داشت. گرفتن سرويس ها واقعا مشكل بود. دورتا دور
زمين را بچه ها گرفته بودند.
نگاهی به من كرد. اين بار آهسته زد. امتياز اول را گرفتم. امتياز بعدی و
بعدی و... .
می خواست ضايع نشم. عمدا توپ ها را خراب می كرد!
. . .
زندگینامه و خاطرات شهید ابراهیم هادی
@testimonial