🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
📍خانواده دوست بود...
🌟«پدر، فرمانده جنگهای نامنظم بودند ولی بسیار باعاطفه و خانواده دوست بودند. گاهی ما ۹ ماه هیچ اطلاعی از پدر نداشتیم اما رفتار او با ما عاشقانه و زندگی مادرم با ایشان، شیرین بود و هنوز هم حلقه ۵۰ ساله ازدواجشان در دست مادرم است. مادر پا به پای آقا سید دشواریهای زندگی را تحمل کردند و حتی در زمانی که پدر در جبهه بودند مادر مغازه را میچرخاندند.یکی از مسئولان که مدتی همراه شهید هاشمی بود خاطرهای تعریف میکردند: «یک بار که میخواستم به تهران برگردم آقا سید به من گفت سری به خانوادهام بزن و اگر چیزی نیاز داشتند برایشان تهیه کن. وقتی دوباره به خط برگشتم شهید هاشمی مرا در آغوش گرفت و مدام مرا میبوئید و اشک میریخت. گفتم چه میکنی؟ گفت: تو بوی خانوادهام را میدهی.»
🌷شهید سید مجتبی هاشمی
🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸
🌸🌼🌺🌼🌸
🌸🌼🌺
🌸
📨#خاطرات_شهدا
🟣شهید سعید سیاح طاهری
💠عذرخواهی از یک جوان
🎙راوے: دوست شهید
پیــــرمــــردی👨🦳
در مراسم شهادتِ حاجسعید،
خیلــــی بیتابــــی میکــــرد
پرسیدم ببخشیـــد پدرجــــان👋
شما چهکارهی آقای طاهری هستی؟
گفتش
کارهای نیستم😊
ولی چندوقت پیش،
آقاسعیــــد اومده بود
دَم درِ خانهی ما، در زده بود🚪
دیدم این آقاست
به من گفت پسرت خونه است؟
گفتم بله
گفتش میشــه صــداش کنیـــد⁉️
با خودم گفتم:
این دیگه چی میخواد درِ خونهی ما🧐
بچهام با حزباللهیها سروکار نــداره📿
بچهی ما که ژیگولیــــه🤹
به پسرم گفتم:
بابا برو دم در! یکی کارِت داره⛱
پسرم که اومد پایین،
دوتاییشون پریدن تو بغل هم🫂
قبل از خداحافظی،
یه هدیه هم داد به پسرم و رفت🎁
به پسرم گفتم:
بابا ایشونو میشناختی؟
گفت: نَه بابا ولی
چند روز پیــــش🌤
داشتم تو خیابون راه میرفتم
ایشون با ماشینــــش عبور کرد🚗
آبِ زیرِ تایرِ ماشینش🌊
ریخــــت روی شلــــوار من👖
من یه دادی زدم و ناسزایی گفتم🤭
ماشینه ایستاد
و ایشون اومد پایین!👣
وای بابا باورت نمیشه
ولی نیمساعت داشت از من
عذرخواهی میکرد و میگفت:
پسرم منو ببخش💔
پسرم من حواسم نبود!
دیگه نگفت من یک چشم ندارم🧏♂
اصلا نصف اینور نمیبینم!
بعد از عذرخواهی گفت: پسرم!
میشه نشانی خونهتون رو بهم بدی🗺
با ترس و لرز دادم!😨
الان هم اومده بود در خونه🏡
برام یه شلوار جین هدیه آورده بود😘
🎂#بهمناسبت_سالروز_ولادت
🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات
💐اللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد💐
•┈┈••✾❀💕💜💞❀✾••┈┈•