یک سال و نیم میشود اینگونه مضطرم
یک سال و نیم منتظرم... چشم بر دَرم...
یک سال و نیم روز و شبم غرقِ غم گذشت
حالا ببین که بی رمقم... بین بسترم...
یادم نمیرود که تو ماندی به روی خاک
من ماندم و اسارت و بیتابی حرم...
وقت غروب بود... رسیدم به قتلگاه
دیدم به خون نشسته تن تو برادرم...
ای مصحف ورق ورق ای روح پیکرم
آیا تویی برادرِ من...!؟ نیست باورم...
از کربلا به شام به پیش نگاه من
از روی نیزه بود سرت، سایهی سرم...
حالا بیا که باز دلم تنگ روی توست
با گریه بر تو می گذرد روز آخرم...
#وفات_حضرت_زینب