#حدیثگرافی💌
🌸 حضرت امام علی (ع) میفرمایند:
🍁 فَسادُ البَهاءِ الكذبُ
موجب از بين رفتن شُكوه، دروغ است.
📚 غررالحكم ح 6557
𝐉𝐨𝐢𝐧...➘
✨⃟🦋@testimonial
#آیهگرافی💫
إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلَىٰ أَدْبَارِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ
لَهُمُ الْهُدَى الشَّيْطَانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَأَمْلَىٰ لَهُمْ
زيبا جلوه دادن بدیها و آرزوهای
طولانی، ابزار كار شيطان است.
- سوره محمد ۲۵🪴
𝐉𝐨𝐢𝐧...➘
✨⃟🦋@testimonial
༺ذکـرروزپنـجشـنبـہ🌻
۱۰۰مرتـبہ
لاالـهالـلّـٰــــــہالـملـڪالـحـقالـمـبـیـن🍃
معبودےجـزخـدانيسـت؛پـادشـاهبرحـق آشـڪار༻🍂
ʝơıŋ➘
|🌷@testimonial
#پرسش
گفت:من ازنماز خواندن لذت نمی برم!!!
آیا ذکر؎هست کہ.......
آیت الله شاه آبادی↯
بلافاصلہ گفت:شماموسیقی حرام گوشیم میکنی؟!
طرف یکباره جاخورد!
وحرف ایشان را تایید کرد.
آیت الله شاه آبادی↯
بلافاصله می گوید:ذکࢪ لازم نیست!!!
موسیقی حرام را ترک کنید ❌
صدا؎ حرام،انسان را به گناهان علاقه مند، ودرنتیجه از نماز دور و بی علاقہ کرده و راه حضور شیطان را فراهـم می کند!
🌊 #سخن_بزرگان
@testimonial
رفاقت تا شهادت:
شیعیان خواب بس است برخیزید😔
هجر ارباب بس است برخیزید😔
یادمان رفته که عهدی هم هست😔
یادمان رفته که مهدی هم هست😔
یادمان رفته که او پشت دراست😔
یادمان رفته که او منتظر است😔
هیچ داری از دل مهدی خبر؟ 😔
گریه های هر شبش تاسحر؟ 😔
اوکه ارباب تمام عالم است😔
من بمیرم سربه زانوی غم است😔
شیعیان مهدی غریب وبی کس است😭
جان مولا معصیت دیگر بس است😭
شیعیان بس نیست غفلت هایمان؟ 😭
غربــــــــــت وتنهـــــــــــــــــــایی مولایمان؟ 😭
ماکه عبدو عبید دنیا گشته ایم😭
غافل از مهــــــدی زهرا گشته ایم😭
🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹
تعجیل درفرج صلوات
@testimonial
AUD-20220316-WA0023.mp3
4.22M
⛔️ توجیه نکن گناهاتو
🎵حجه الاسلام دانشمند
@testimonial
•°~🦋🌱
-رفیق!
اضطرابهیچتغییریدرچیزیکه
قرارهاتفاقبیوفتــه،
ایجادنمیکنه!
وقتاییکهمضطربی،پناهببربهنماز،
همونطورکهآقارسولالله‹ص›
اینکارُمیکردنُآروممیشدن:)🤍..
#حالخوب✨
@testimonial
「💕🌸•••」
.⭑
بگردیدیهرفیقخداییپیداڪنیدڪهوسط
میدونمینگناهدستتونروبگیره ..!
.⭑
💕🌸¦➺ #رفیقانهه
「💛🔗•••」
.⭑
- مردنشَرفدارھبہتسلیمشدن
دعاڪنیدخوشگلبمیریم..🚶♂!
.⭑
💛🔗¦➺ #چریڪۍ
💛🔗¦➺ #اللهمعجللولیڪالفرج
پـــلــاکـ خـــاکی🕊️
|بسمربالشُھداوالصدیقین| #سلام_بر_ابراهیم صفحھ ۴۰ جوان که سرش را پایين انداخته بود خيلی خجالت
|بسمربالشُھداوالصدیقین|
#سلام_بر_ابراهیم
صفحھ ۴۱
ايام انقلاب
«امیر ربیعی»
ابراهيم از دوران کودکی عشق و ارادت خاصی به امام خمينی (ره) داشت.
هر چه بزرگتر می شد اين علاقه نيز بيشتر می شد. تا اينکه در سال های قبل از
انقلاب به اوج خود رسيد.
در سال ۱٣۵۶ بود. هنوز خبری از درگيری ها و مسائل انقلاب نبود. صبح
جمعه از جلسه ای مذهبی در ميدان ژاله (شهدا) به سمت خانه بر می گشتيم.
از ميدان دور نشده بوديم که چند نفر از دوستان به ما ملحق شدند. ابراهيم
شروع کرد برای ما از امام خمينی (ره )تعريف کردن.
بعد هم با صدای بلند فرياد زد: «
درود بر خمينی»
ما هم به دنبال او ادامه داديم. چند نفر ديگر نيز با ما همراهی کردند. تا نزديک
چهار راه شمس شعار داديم وحركت كرديم. دقايقی بعد چندين ماشين پليس
به سمت ما آمد. ابراهيم سريع بچه ها را متفرق کرد. در کوچه ها پخش شديم.
دو هفته گذشت. از همان جلسه صبح جمعه بيرون آمديم. ابراهيم درگوشه
ميدان جلوی سينما ايستاد. بعد فرياد زد: درود بر خمينی و ما ادامه داديم. جمعيت
که از جلسه خارج می شد همراه ما تکرار می کرد. صحنه جالبی ايجاد شده بود.
دقايقی بعد، قبل از اينکه مأمورها برسند ابراهيم جمعيت را متفرق کرد. بعد
با هم سوار تاکسی شديم و به سمت ميدان خراسان حرکت کرديم.
. . .
زندگینامه و خاطرات شهید ابراهیم هادی
@testimonial
پـــلــاکـ خـــاکی🕊️
|بسمربالشُھداوالصدیقین| #سلام_بر_ابراهیم صفحھ ۴۱ ايام انقلاب «امیر ربیعی» ابراهيم از دوران ک
|بسمربالشُھداوالصدیقین|
#سلام_بر_ابراهیم
صفحھ ۴٢
مسافران را تک تک بررسی می کنند. چندين ماشین ساواک و حدود ۱۰
مأمور در اطراف خيابان ايستاده بودند. چهره مأموری که داخل ماشين ها را
نگاه می کرد آشنا بود. او در ميدان همراه مردم بود!
به ابراهيم اشاره کردم. متوجه ماجرا شد. قبل از اينکه به تاکسی ما برسند در
را باز کرد و سريع به سمت پياده رو دويد. مأمور وسط خيابان يكدفعه سرش
را بالا گرفت. ابراهيم را ديد و فرياد زد: خودشه خودشه، بگيرش...
مأمورها دنبال ابراهيم دويدند. ابراهيم رفت داخل کوچه، آنها هم به
دنبالش بودند. حواس مأمورها که حسابی پرت شد کرايه را دادم. از ماشين
خارج شدم. به آن سوی خيابان رفتم و راهم رو ادامه دادم...
ظهر بود که آمدم خانه. از ابراهيم خبری نداشتم. تا شب هم هيچ خبری از
ابراهيم نبود. به چند نفر از رفقا هم زنگ زدم. آنها هم خبری نداشتند.
خيلی نگران بودم. ساعت حدود يازده شب بود. داخل حياط نشسته بودم.
يکدفعه صدایی از توی کوچه شنيدم .
دويدم دم در، باتعجب ديدم ابراهيم با همان چهره و لبخند هميشگی
ِ پشت در ايستاده. من هم پريدم تو بغلش. خيلی خوشحال بودم. نمی دانستم
خوشحالی ام را چطور ابراز کنم. گفتم: داش ابرام چطوری؟
نفس عميقی کشيد و گفت: خدا رو شکر، می بينی که سالم و سر حال در خدمتيم.
گفتم: شام خوردی؟ گفت: نه، مهم نيست.
سريع رفتم توی خانه، سفره نان و مقداری از غذای شام را برايش آوردم.
رفتيم داخل ميدان غياثی (شهيد سعيدی) بعد از خوردن چند لقمه گفت: بدن
قوی همين جاها به درد ميخوره. خدا كمک كرد. با اينکه آنها چند نفر
بودند اما از دستشون فرار کردم.
آن شب خيلی صحبت کرديم. از انقلاب، از امام و... بعد هم قرار گذاشتيم
شب ها با هم برويم مسجد لرزاده پای صحبت حاج آقا چاووشی.
. . .
زندگینامه و خاطرات شهید ابراهیم هادی
@testimonial
#دماذونـــــے
جاےدیگہمیگفت:
اخلاصیعنےبهجاےاینڪهسریعنمازبخونے،
دوساعتقبلازاذانوضومیگیرےومنتظرهستے ...
اخلاصیعنےاگہیڪلحظہنفْسازخدادورتڪرد، مےمیرے ...
آیامااینطورےهستیم؟!!!
حالادوساعتپیشڪش،حداقلدهدقیقهزودتر...
پاشینبراےنمازاولوقتآمادهبشین...
التماسدعا...🤲
𝐉𝐨𝐢𝐧...➘
✨⃟@testimonial