eitaa logo
پـــلــاکـ خـــاکی🕊️
236 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
15 فایل
بسم رب حریم حرم]•🕊🥀 شھادت🕊 آغاز خوشبختے است خوشبختے‌اۍ‌ڪہ‌پایانے ندارد شہید ڪہ بشوے! خوشبختِ ابدے میشوے🌿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اندڪۍزما♥↶ @Companiono ⊰نا‌شنآسمـوטּ https://harfeto.timefriend.net/16468027837062 کپی حلال💫
مشاهده در ایتا
دانلود
🌙 🕋عاشقان بنده نواز است اذان می‌گویند...📿 پاشومومن نمازت سرد نشه!!!!🍃 ♥️
-🌸- میگویند:‌اگر‌وقتی‌ڪہ‌دردۍ‌دارۍ،بہ عڪس‌آنڪس‌ڪہ‌دوستش‌داری‌نگاه‌ڪنی،،، 44% دردٺ‌ڪاهش‌میابد🙂 ولـے‌من‌وقتـی‌بہ‌عڪس‌حاجی‌نگاهـ میڪنم،‌دردم‌ناخداگاه‌از‌بین‌میرود'! یہ‌معجزه‌دیگہ‌س♥️
💌بسمـ رب الشـهدا.. |💔| 🍃🌼 تاریخ تولد: ۱۳۴۰/۱۲/۰۱ محل تولد: بابل تاریخ شهادت: ۱۳۶۶/۰۲/۰۶ محل شهادت: ماووت_عملیات‌ڪربلای‌۱۰ وضعیت تأهل: متأهل محل مزارشهید: گلزارشهداے‌زادگاهش 👇🌹🍃 ✍..اے مردم!این ڪه رزمنده اسلام رهسپارجبهه حق علیه باطل میشودبه خاطرجاه ومقام نیست به خاطرپول وچیزهاے مادے ودنیایے نیست او میرودتادینش رااداڪرده باشداومیرودتا به وظایف دینی خودعمل ڪرده باشداومیرودتابه اسلام وبه ایران اسلامے آبروببخشدچراڪه اوتاسے ازامام و امامانے میڪندڪه خوددراین راه قدم نهاده‌اند.. ••🍁شهیددرزمان حضورش مسئولیتهاے زیادے را برعهده داشتند..برادرسردار نیزدر عملیات والفجر۸،زمانے ڪه وے فرمانده گروهان سلمان ازگردان مسلم‌بن عقیل لشڪر۲۵ڪربلابودند،به شهادت رسیدند.. 🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَے مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿 🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّڪَ الفَرَج @testimonial
|شھادت |آغاز خوشبختے است! |خوشبختے‌اۍ‌ڪہ‌پایانے ندارد شہید ڪہ بشوے! خوشبختِ ابدے میشوے ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ بیو گرافی @testimonial‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‎
↻🔗🗞••|| وقتی.یه‌جا داره‌جوشکاری‌میشه‌سرتو میندازی‌پایین‌ونمیبینی‌چون‌بهت‌آسیب‌میزنه‌ ولی؛چراجلونامحرم‌سرتونمیندازی پایین؟! اون‌که‌آسیبش‌بیشتره.. !!(: 🗞⃟🔗¦⇢ 🖐🏻 @testimonial
پـــلــاکـ خـــاکی🕊️
|بسم‌رب‌الشُھدا‌والصدیقین| #سلام‌_بر_ابراهیم صفحھ ۱۱۴ ابراهيم مطمئن بود كه دفاع مقدس محلی برای ر
|بسم‌رب‌الشُھدا‌والصدیقین| صفحھ ۱۱۵ فقط برای خدا «یکی از دوستان شهید» رفته بودم ديدن دوستم. او در عملياتی در منطقه غرب مجروح شد. پای او شديدًا آسيب ديده بود. به محض اينكه مرا ديد خوشحال شد و خيلی از من تشكر كرد. اما علت تشكر كردن او را نمی فهميدم! دوستم گفت: سيد جون، خيلی زحمت كشیدی، اگه تو مرا عقب نمی آوردی حتما اسير می شدم! گفتم: معلوم هست چی ميگی!؟ من زودتر از بقيه با خودرو مهمات آمدم عقب و به مرخصی رفتم. دوستم با تعجب گفت: نه بابا، خودت بودی، كمكم كردی و زخم پای مرا هم بستی! اما من هر چه می گفتم: اين كار را نكرده ام بی فايده بود. مدتی گذشت. دوباره به حرف های دوستم فكر كردم. يكدفعه چيزی به ذهنم رسيد. رفتم سراغ ابراهيم! او هم در اين عمليات حضور داشت و به مرخصی آمد. با ابراهيم به خانه دوستم رفتيم. به او گفتم: كسی را كه بايد از او تشكر كنی، آقا ابراهيم است نه من! چون من اصلا آدمی نبودم که بتوانم کسی را هشت کيلومترآن هم در کوه با خودم عقب بياورم. برای همين فهميدم بايد کار چه کسی باشد! يك آدم کم حرف، كه هم هيکل من باشد و قدرت بدنی بالایی داشته باشد. من را هم بشناسد. فهميدم کار خودش است! اما ابراهيم چيزی نمی گفت. گفتم: آقا ابرام به جدم اگه حرف نزنی از دستت ناراحت ميشم. اما ابراهيم از كار من خيلی عصبانی شده بود. . . . زندگینامه و خاطرات شهید ابراهیم هادی @testimonial
|بسم‌رب‌الشُھدا‌والصدیقین| صفحھ ۱۱۶ گفت: سيد چی بگم؟! بعد مكثی كرد و با آرامش ادامه داد: من دست خالی می آمدم عقب. ايشان در گوشه ای افتاده بود. پشت سر من هم کسی نبود. من تقريبا آخرين نفر بودم. درآن تاريکی خونريزی پايش را با بند پوتين بستم و حركت كرديم. در راه به من می گفت سيد، من هم فهميدم که بايد از رفقای شما باشد. برای همين چيزی نگفتم. تا رسيديم به بچه های امدادگر. بعد از آن ابراهيم از دست من خيلی عصبانی شد. چند روزی با من حرف نميزد! علتش را ميدانستم. او هميشه می گفت كاری كه برای خداست، گفتن ندارد. ٭٭٭ به همراه گروه شناسائی وارد مواضع دشمن شديم. مشغول شناسائی بوديم که ناگهان متوجه حضور يک گله گوسفند شديم. چوپان گله جلو آمد و سالم کرد. بعد پرسيد: شما سربازهای خمينی هستيد!؟ ابراهيم جلو آمد و گفت: ما بنده های خدا هستيم. بعد پرسيد: پيرمرد توی اين دشت و کوه چه ميکنی؟! گفت: زندگی ميکنم. دوباره پرسيد: پيرمرد مشکلی نداری؟! پيرمرد لبخندی زد و گفت: اگر مشکل نداشتم که از اينجا ميرفتم. ابراهيم به سراغ وسايل تداركات رفت. يک جعبه خرما و تعدادی نان و کمی هم از آذوقه گروه را به پيرمرد داد و گفت: اينها هديه امام خمينی (ره)برای شماست. پيرمرد خيلی خوشحال شد. دعا کرد و بعد هم از آنجا دور شديم. بعضی از بچه ها به ابراهيم اعتراض کردند؛ ما يك هفته بايد در اين منطقه باشيم. تو بيشتر آذوقه ما را به اين پيرمرد دادی! ً معلوم نيست کار ما چند روز طول بکشد. در ثانی مطمئن ابراهيم گفت: اولا باشيد اين پيرمرد ديگر با ما دشمنی نمی کند. شما شك نكنيد، كار برای رضای خدا هميشه جواب می دهد. درآن شناسائی با وجود کم شدن آذوقه، کار ما خيلی سريع انجام شد. حتی آذوقه اضافه هم آورديم . . .‌ زندگینامه و خاطرات شهید ابراهیم هادی @testimonial
دوپارت ازکتاب،تقدیم نگاه پرمهرتون🤗
🖼 💠 تو نمی‌بینی! 🔹 چشمت که اسیر دنیا شد... ʝơıŋ➘ |🌷@testimonial
همین امشب سرِ سفره ی افطار . . از تهِ دلتون داد بزنید . . الھی العفو ((: آخرین شبه !💔 منم دعا کنید (:💔