#خاکریز_خاطرات ۱۷
✍روش جالبِ شهید میثمی در امر به معروف کردن
متن خاطره
عبدالله باز هم انگشترش رو بخشیده بود. ازش پرسیدم: این یکی رو به کی دادی؟ گفت: یه بنده خدا انگشترِ طلا دستش بود، و نمیدونست طلا برای مرد حرامه. وقتی انگشترِ طلا رو از دستش در آورد، انگشترِ خودم رو بهش دادم...
🌷 خاطرهای از روحانی شهید عبدالله میثمی
📚یادگاران۵ « کتاب شهید میثمی» ، صفحه ۷۵
#احکام #امر_به_معروف
#شهیدمیثمی
#شهدا
@thaghlain 🌹
#خاکریز_خاطرات ۱۷۳
🌸 شهیدی که بخاطر رسیدن به همسر ، نماز شکر خواند
متن خاطره :
تا آمدنِ مهمانها برایِ مراسم عقد، توی اتاق تنها بودیم. آقا عبدالله ازم خواست که برایش مُهر بیاورم.بهش گفتم: «تا نگید چرا میخواهید نماز بخوانید، بهتون مُهر نمیدم.» ایشون در جوابم گفت: «خدا بهم همسر داده و به همین خاطر میخواهم نماز شکر بخوانم.»
📌خاطرهای از زندگی روحانی شهید عبدالله میثمی
📚منبع: یادگاران5 «کتاب شهید میثمی» ، صفحه 47
#ازدواج #شهیدمیثمی #روحانیشهید #شهیداصفهان #شکرگزاری
#شهدا
@thaghlain 🌹
#خاکریز_خاطرات ۱۸۹
🌺توصیهای شاد از شهید عبدالله میثمی🙂
متن خاطره :
هیچوقت عبدالله رو بیلبخند نمی دیدی. به دیگران هم میگفت: از صبح که بیدار میشین، به همه لبخند بزنین، تا هم دلشون رو شاد کنین و هم براتون حسنه بنویسن...
وقتی به دنیا اومد ، پدربزرگش به قرآن تفأل زد و این آیه اومد: قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللهِ آتَانِيَ الْکِتَابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيّاً . برا همین اسمش رو گذاشتند عبدالله. وقتی هم شهید شد، سخنرانِ مراسم تشییع (که روحانی بود ) میگفت: مانده بودم چطور سخنرانی رو شروعکنم. تفألی به قرآن زدم و این آیه آمد: قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللهِ آتَانِيَالْکِتَابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيّاً ...
📌خاطرهای از زندگی روحانی شهید عبدالله میثمی
📚منبع: ماهنامه امتداد شماره ۱۴ / پایگاه اینترنتی نوید شاهد
#شهیدمیثمی #شادی
#شهدا
@thaghlain 🌹