eitaa logo
تیزبین 🇵🇸🇮🇷
129 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
2.6هزار ویدیو
163 فایل
بصیرت، علم یقینی است؛ علمی که باور انسان را به‌گونه‌اے شکل دهد که گویی‌ انسان، بدون واسطه، حقیقت را درک کرده و مےبیند.
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ امام‌ هادی علیه السلام خطاب به یکی از اهالی ری : «بدان که اگر قبر عبدالعظیم در شهر خودتان را زیارت کنى، همچون کسى باشى که حسین‌بن‌على علیه‌السلام را زیارت کرده باشد.» 📙میزان الحکمه/حدیث ۷۹۸۴ سالروزولادت سیدالکریم حضرت عبدالعظیم حسنی مبارک💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴عبدالحمید علیه عبدالحمید: تو یا یا نادان! 🔻عبدالحمید متناقض ِ مکار و ابله 🔻عبدالحمیدِ حالا: نابودی اسرائیل شدنی نیست؛ چرا زور می‌زنید؟ فلسطینی‌ها به جای نابودی اسرائیل، باید از خیلی چیزها گذشت کنند بگذرند و با مذاکره سیاسی به حل و فصل عادلانه و منصفانه برسند.😏😑 🔻عبدالحمیدِ قبلا: کسی که خیال کند راه حل فلسطین، سیاسی و گفتمان است یا است یا نادان؛ راه فلسطین، تنها زور است و این جهاد مقدس است که می تواند کمر اسرائیل را بشکند.قای مولوی عبدالحمید شما ایا در تاریخ در مقابل این ظلم که به ملت فلسطین شده است جواب داری شما درس قران و مبارزه هم به مردم میدهید چون شما به هیچ چیزی پایبند نیستی
شهید کمالی : زن ، زندگی ، آزادی آقای حبیبی در حالیکه چمدان را روی زمین ناهموار و پر از خاک و خل میکشید به طرف نقطه ای نامعلوم در تاریکی شب حرکت می کرد و سحر هم مانند مجسمه ای مسخ شده به دنبالش روان بود. حسی درونش به او نهیب میزد که راهی میروی اشتباه است و انتهایش به قهقرا و هلاکت ختم می شود و حسی قوی تر او را به رفتن تشویق می کرد یک ربعی بود که در پیچ و خم جاده ای ناهموار در حرکت بودند و صدای موج آب و بوی ساحلی نم زده خبر از نزدیک شدن به مقصد میداد. قدم های آقای حبیبی بلندتر از قبل شده بود و بالاخره در تاریکی پیش رو ، نور چراغ قوه ای که انگار جلویشان تاب بازی میکرد ،نوید رسیدن میداد. کمی جلوتر مردی قوی هیکل که در تاریکی شب فقط قد بلند و هیکل پهنش به چشم می آمد ،تک سرفه ای کرد و‌گفت: دیر کردی آقا... و با اشاره به قایق کنارش ادامه داد :این دخترای بیچاره حیرون شدند و با این حرف ، تازه سحر متوجه قایقی شد که داخلش موجودات مبهمی که گویا دخترانی مثل او بودند، دست تکان میدادند. آقای حبیبی بدون گفتن هیچ‌حرفی چمدان دستش را داخل قایق گذاشت و یکی از دخترهای داخل قایق جلو آمد و با دستهای سردش دست گرم سحر را گرفت و‌ کمکش کرد تا داخل قایق شود. سحر که تا حالا سوار اینجور قایقی نشده بود، روی سکوی قایق نشست و همانطور که در تاریکی برای سه دختر پیش رویش سری تکان میداد و سلام زیر بانی میکرد، با دقت اطرافش را نگاه کرد. حالا خیالش راحت شده بود که تنها نیست، انگار این سه دختر نور امیدی بودند که روان پریشان سحر را آرام میکردند. یکی از دخترها که قد و قواره اش خیلی قابل تشخیص نبود با صدای نازک و خودمانی گفت: سلام عزیزم، من سارینا هستم و دختر بعدی هم دستش را دراز کرد و‌گفت : منم نازگل هستم و سومی که همان دختری بود که کمکش کرده بود با صدایی که میخواست مثل لوطی های قدیم باشه گفت: سلام آجی منم المیرام بچه ها بهم میگن الی، تو هم هر جور راحتی صدام کن سحر آب دهانش را به زور قورت داد و با صدای ضعیفی گفت: خوشبختم از آشناییتون منم سحر هستم.. در همین حین مردی که قرار بود سکان دار قایق باشه از آقای حبیبی خدا حافظی کرد و داخل قایق شد و با یک حرکت قایق موتوری را روشن کرد و بلند بلند گفت: دخترا هل نشین ، همدیگه را محکم بچسپین، اگر میترسین ، میتونین کف قایق بشینین خیلی طول نمیکشه، بیست دقیقه تحمل کنید تموم میشه، یه کم جلوتر یه کشتی توی دریا منتظره تا شما را سوار کنه و برین سمت خوشبختی... سحر که واقعا میترسید ،خودش را کف قایق انداخت و قایق توی دریایی که زیر نور ستارگان شب، سیاه تر از آسمان دیده میشد، با سرعت به راه افتاد. ادامه دارد... 📝به قلم :ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿 زن زندگی آزادی قایق موتوری روی دریایی آرام تاریکی و آب را میشکست و به پیش میرفت ، گه گاهی به طرفی لنگر می انداخت و مشتی آب داخل قایق میریخت که سر و لباس سحر خیس میشد . دل سحر گرفته بود و تا آب به او میپاشید یاد حرف مادرش می افتد، اون روزی که سعید زنده بود و حس شیطنش گل کرده بود ، سحر و پدر و مادرش روی حیاط نشسته بودند و سعید شلنگ آب را برداشت تا باغچه را آب دهد و در همین حین نامردی نکرد و فوران آب را به طرف سحر گرفت، سحر مانند گربه ای آب کشیده چنگالش را نشان داد و به طرف سعید حمله ور شد و مادرش میخندید و میگفت: سحر مامان کارش نشو آب روشنایی هست ،خوشبختی به همراه داره... و اینک سحر به یاد گذشته قطره اشکی از گوشه ی چشمش روان شد و با خود میگفت : براستی این آب هم روشنایی ست؟ میترسم عاقبت گذشتن از این آب ،تاریکی و ظلمات باشد. سحر در عالم خود غرق بود که قایق از حرکت ایستاد و پیش رویشان کشتی بزرگی که در تاریکی شب رنگ و رویش قابل تشخیص نبود،ظاهر شد. قایق ران با صدای بلند فریاد زد و در همین حین کسی از روی عرشه کشتی نور چراغ قوه را به طرف قایق انداخت. با دیدن قایق ریسمانی نردبان مانند به سمت آنها پرتاب شد قایق ران رو به سمت چهار دختر نگون بخت پیش رویش گفت: دخترا پاشین، اول شما برین من هواتون را دارم ، بعد چمدانهاتون میفرستم بالا.. با این حرف اول از همه دختری که الی خودش را معرفی کرده بود از جا بلند شد و گفت: آجیا پاشین اول من میرم...به به چه هیجانی داره، من عاشق هیجانم... الی پله های معلق را بالا میرفت و مشخص بود به سختی خودش را بالا میکشید. پشت سرش نازگل و بعد از رسیدن نازگل به روی عرشه، سحر کوله اش را به کول زد که آن مرد گفت: کوله بزار من میارم خودت برو... سحر بسم اللهی زیر لب گفت و دو طرف نردبان را گرفت و بالا رفت، نردبان تعادل نداشت و چندین بار نزدیک بود سحر سرنگون شود اما بالاخره به لبه ی عرشه رسید و الی دست سحر را چسپید و مثل یک مرد او را به داخل کشید.
بالاخره بعد از دقایقی کاروان کوچک دختران با بارهایشان داخل اتاق کوچکی روی عرشه جا گرفتند. اتاقی که تحت اختیارشان قرار گرفته بود شبیه واگن قطار بود چهار تخت که روی هم سوار شده بود ، اتاقی که مثل دل سحر مدام در تلاطم بود. ولی چیزی که جلب توجه میکرد، احترامی بود که به آنها گذاشته میشد،گویا از جایی سفارش این مسافران را گرفته بودند و ادم فکر میکرد این چهار دختر میهمانان خاصی هستند که باید مانند چشم از آنها نگهداری کرد. ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
࿐᪥•💞﷽💞•᪥࿐ ❇️ ❣ امیرالمومنین امام علی « علیهم السلام »⇩: ↫✙كُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْناً همواره دشمن [سرسختِ] ظالم و يار و مددكار مظلوم باشيد. 📔{نهج البلاغه، از نامه ۴۷} ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زن ،زندگی آزادی دخترها هر کدامشان روتخت های خود دراز کشیده بودند و در عالم خود غرق بودند و سکوت بین آنها حکمفرما بود، گویی سکوت سخنی گیراتر از هر حرفی بود گهگاهی با تکان های کشتی اندکی تکان می خوردند و در این لحظه صدای الی بلند میشد و چیزی میپراند. سحر غوطه ور در افکارش بود متوجه نبود که تاریکی شب سیاه به روشنایی روز گره خورده، داشت فکر میکرد به راستی که جولیا درست و صادقانه گفته و با اینکه خارج شدن این دخترا غیر قانونی بود ، اما شرایطی فراهم شده بود که کوچکترین ناراحتی برایشون پیش نیاد. دیشب که با سه دختر همسفرش صحبت می کرد متوجه شد که هر کدام از اینها داستانی برای خودشون دارند ، قصه ی زندگی هر کدام متفاوت بود و هیچ شباهتی با هم نداشت، اما انگار از این زمان همراهی شان ، داستان زندگیشان شبیه به هم خواهد شد. چون هر سه دختر توسط جولیا و گروهش به خارج از کشور برده میشدند. سارینا و نازگل و سحر آینده ای روشن را میدیدند و اصلا به این فکر نمی کردند که دلیل اصلی جولیا به کمک کردن به آنها و تامین نیازهایشان چی هست؟ ولی الی نظرش فرق میکرد و مابین حرفهایش مدام عنوان میکرد: ببینید دخترا، من میدونم زیر کاسه جولیا یه نیمکاسه هست یا به قول قدیمیا گربه در راه خدا موش نمیگیره، جولیا از خروج خودمون به خارج کشور حتما یه نیتی داره که به نفع خودش و یا گروهش هست... سحر سرش را بالا آورد و تخت روبه رویش را که‌کسی جز الی نبود ،نگاهی انداخت و متوجه شد ،الی هم که مثل او تخت بالایی را انتخاب کرده بود، خیره به سقف کابین پلک نمیزد. سحر نفسش را آرام بیرون داد و آهسته گفت: الی....هی الی... الی به پهلو خوابید و همانطور که چشمایش را می مالید گفت: هعی روزگار!! چته دختر چی میگی؟؟ سحر خیره به صورت کشیده و سبزه ی الی و چشمهای بادامی میشی رنگش گفت: دیشب میگفتی جولیا یه هدفی داره از بردن ما به لندن، به نظرت هدفش چیه؟ من یه ذره نگران شدم. الی خنده ریزی کرد و گفت: چیه باحرفم دلشوره به دلت انداختم؟! بعدم الان دیگه آب از سرت گذشته، نگرانی را بزن کنار دل بده به دریا...مثل این کشتی سحر با صدای لرزان گفت: تو رو خدا اگر چیزی میدونی بگو، ما تازه اول راهیم، الان که میرسیم ترکیه، اگر بفهمم واقعا خطری تهدیدم میکنه دوباره این راه رفته را برمیگردم الی دستش را زیر سرش زد و گفت: چی میگی دختر؟ دلت خوشه...ببینم مدارک داری؟ پول داری که برگردی؟؟ مگه همیطو الکی هست... سحر آهی کشید و... ادامه دارد 📝به قلم : ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 زن ،زندگی ، آزادی سحر دوباره نگاه خیره اش را به الی دوخت و گفت: تو رو خدا بگو... چی حدس میزنی، دلشوره به دلم افتاده، میدونی خدا میدونه فردا چه به روز پدر و مادرم بیاد. الی سری با تاسف تکان داد و گفت: دختر اگر من میخوام آواره کشور غریب بشم، دلیل دارم، من کسی را تو‌کشور خودم ندارم که منتظرم باشه، آخه تو چه مرگت بود که تلپ تلپ راه افتادی بری خارج؟ زندگیت هم تعریف کردی خیلی خوب بوده و من حاضرم کل عمرم را بدم و یه خانواده ای مثل خانواده تو داشتم... سحر در دلش صدق کلام الی را تایید می کرد و الی بعد مکث کوتاهی ادامه داد: ببین جولیا و گروهش هر کی و هرچی هستند ،یه هدف خاص دارن، اگر نازگل و سارینا را جذب کردن ،چون نخبه ان می خوان حتما یه استفاده ای ازشون کنن ، اما من و تو که چیز قابل عرضی توی پروندمون نداریم حتما میخوان جایی ازمون استفاده ابزاری کنن...نگاه نکن به عزیزم عزیزم گفتن جولیا...پشت این همه عشق فدا کردن حتما یه گرگ خوابیده دختر... سحر با شنیدن حرفهای الی ،تازه میفهمید که چه اشتباه مهلکی کرده با لکنت گفت: پ..پ...پس منه احمق الان چکار کنم؟! الی چشمکی بهش زد و با دستش یه قلب براش فرستاد و با اشاره به طوری که سارینا و نازگل نفهمند گفت: من از تو خوشم اومده، یه نقشه دارم... از کشتی پیاده شدیم ، برات میگم سحر آب دهنش را قورت داد و سرش را به نشانه تایید تکان داد و آرام چشمهایش را بست ادامه دارد... 📝به قلم : ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇵🇸 🎥 گفتگوی رونالدو با مردم فلسطین 🍃🌹🍃 🔻ما می‌دانیم که شما چه دردهایی کشیده‌اید. من یک بازیکن بسیار مشهور هستم؛ ولی قهرمان واقعی شما هستید. خانه خود را از دست ندهید. دنیا با شماست. ما نگران شما هستیم و من با شما هستم. 🔺رونالدو اینچنین مردم فلسطین را حمایت کرده و می‌کند با این‌که اسرائیلِ کودک‌کش هیچ‌گاه دشمنِ سرزمین او نبوده است. حالا عده‌ای ایرانی‌نما دغدغه کودکان و عاشقان صهیونیسم را پیدا کرده‌اند! | 🇮🇷 کانال اساتید انقلابی و نخبگان علمی @asatid_enghelabi ایتا و سروش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍️از کجا شروع شد... 🔹 در جست‌وجوی بلندترین، پرسابقه‌ترین و ریشه‌دارترین اختلاف حادث شده میان دو قوم که دامنهٔ تأثیرات آن هزاره‌ها را درنوردیده و به عصر ما رسیده است، به دو قوم مشهور «بنی‌اسماعیل» و «بنی‌اسرائیل»، از فرزندان حضرت ابراهیم خلیل الرّحمان علیه‌السلام می‌رسیم؛ واقعه‌ای که در شکل‌گیری وجوه بسیاری از مناسبات فرهنگی و تمدّنی انسان معاصر در عصر حاضر مؤثّر افتاده و در بنای تاریخ آینده نیز نقش‌آفرین خواهد بود.
✍️ از کجا شروع شد... ؟ ✅ پا گرفتن بنیاد سه دین توحیدی موسوی، عیسوی و محمّدی در دامن حضرت‌ابراهیم‌خلیل علیه‌السلام ، تقدیر خداوند متعال و مقبول رضای ایشان بود؛ امّا ادبار و روی‌گردانی جماعتی از «بنی‌اسرائیل» و چشم‌دوختن به مجموعه‌ای از تدابیر انسانی برای رقم‌زدن به سرنوشتی متفاوت با مشیّت‌الهی، نتیجه‌ای جز ابتلای دراز مدّت فرزندان آدمی به مجموعه‌ای از فتنه‌ها و به گمراهی غلتیدن نسل‌های زیادی را در طول تاریخ، در‌پی‌نداشت. ⭕️ همزمان با تمرد و سرکشی این قوم، سیر تحول و اندیشه و عمل ، به ماجرای «بنی‌اسرائیل» و پیامبران مبعوث‌شده از این خاندان رسید و مقطع مهمی از حیات بشر در عرصه‌های مختلف آغاز گردید. 📡 شیطان تأسیس شد و آموزه‌های اغواگریانه ابلیس درکنار خوی شیطان‌صفتی این قوم سبب به‌ وجود‌ آمدن سپاهی از شیاطین انسانی گشت. جنایت‌هایی که این قوم در طول تاریخ حیات بشر مرتکب شده هرگز از یادها نخواهد رفت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برگزاری کلاس احکام هرهفته مکان:سالن اجتماعات دفترامام جمعه زمان:۱۵:۳۰عصر روزهای یکشنبه حضور برای عموم علاقه مندان آزاد می باشد😊
🔦تحلیل و تبیین مهاجرت معکوس صهیونیست ها حجه الاسلام دکتر محسن علیزاده مسئول دفتر نمایندگی ولی فقیه ناحیه شهرستان جاجرم
هدایت شده از جانم فدای رهبر
هدایت شده از جانم فدای رهبر
زن ،زندگی آزادی دخترها هر کدامشان روتخت های خود دراز کشیده بودند و در عالم خود غرق بودند و سکوت بین آنها حکمفرما بود، گویی سکوت سخنی گیراتر از هر حرفی بود گهگاهی با تکان های کشتی اندکی تکان می خوردند و در این لحظه صدای الی بلند میشد و چیزی میپراند. سحر غوطه ور در افکارش بود متوجه نبود که تاریکی شب سیاه به روشنایی روز گره خورده، داشت فکر میکرد به راستی که جولیا درست و صادقانه گفته و با اینکه خارج شدن این دخترا غیر قانونی بود ، اما شرایطی فراهم شده بود که کوچکترین ناراحتی برایشون پیش نیاد. دیشب که با سه دختر همسفرش صحبت می کرد متوجه شد که هر کدام از اینها داستانی برای خودشون دارند ، قصه ی زندگی هر کدام متفاوت بود و هیچ شباهتی با هم نداشت، اما انگار از این زمان همراهی شان ، داستان زندگیشان شبیه به هم خواهد شد. چون هر سه دختر توسط جولیا و گروهش به خارج از کشور برده میشدند. سارینا و نازگل و سحر آینده ای روشن را میدیدند و اصلا به این فکر نمی کردند که دلیل اصلی جولیا به کمک کردن به آنها و تامین نیازهایشان چی هست؟ ولی الی نظرش فرق میکرد و مابین حرفهایش مدام عنوان میکرد: ببینید دخترا، من میدونم زیر کاسه جولیا یه نیمکاسه هست یا به قول قدیمیا گربه در راه خدا موش نمیگیره، جولیا از خروج خودمون به خارج کشور حتما یه نیتی داره که به نفع خودش و یا گروهش هست... سحر سرش را بالا آورد و تخت روبه رویش را که‌کسی جز الی نبود ،نگاهی انداخت و متوجه شد ،الی هم که مثل او تخت بالایی را انتخاب کرده بود، خیره به سقف کابین پلک نمیزد. سحر نفسش را آرام بیرون داد و آهسته گفت: الی....هی الی... الی به پهلو خوابید و همانطور که چشمایش را می مالید گفت: هعی روزگار!! چته دختر چی میگی؟؟ سحر خیره به صورت کشیده و سبزه ی الی و چشمهای بادامی میشی رنگش گفت: دیشب میگفتی جولیا یه هدفی داره از بردن ما به لندن، به نظرت هدفش چیه؟ من یه ذره نگران شدم. الی خنده ریزی کرد و گفت: چیه باحرفم دلشوره به دلت انداختم؟! بعدم الان دیگه آب از سرت گذشته، نگرانی را بزن کنار دل بده به دریا...مثل این کشتی سحر با صدای لرزان گفت: تو رو خدا اگر چیزی میدونی بگو، ما تازه اول راهیم، الان که میرسیم ترکیه، اگر بفهمم واقعا خطری تهدیدم میکنه دوباره این راه رفته را برمیگردم الی دستش را زیر سرش زد و گفت: چی میگی دختر؟ دلت خوشه...ببینم مدارک داری؟ پول داری که برگردی؟؟ مگه همیطو الکی هست... سحر آهی کشید و... ادامه دارد 📝به قلم : ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 زن ،زندگی ، آزادی سحر دوباره نگاه خیره اش را به الی دوخت و گفت: تو رو خدا بگو... چی حدس میزنی، دلشوره به دلم افتاده، میدونی خدا میدونه فردا چه به روز پدر و مادرم بیاد. الی سری با تاسف تکان داد و گفت: دختر اگر من میخوام آواره کشور غریب بشم، دلیل دارم، من کسی را تو‌کشور خودم ندارم که منتظرم باشه، آخه تو چه مرگت بود که تلپ تلپ راه افتادی بری خارج؟ زندگیت هم تعریف کردی خیلی خوب بوده و من حاضرم کل عمرم را بدم و یه خانواده ای مثل خانواده تو داشتم... سحر در دلش صدق کلام الی را تایید می کرد و الی بعد مکث کوتاهی ادامه داد: ببین جولیا و گروهش هر کی و هرچی هستند ،یه هدف خاص دارن، اگر نازگل و سارینا را جذب کردن ،چون نخبه ان می خوان حتما یه استفاده ای ازشون کنن ، اما من و تو که چیز قابل عرضی توی پروندمون نداریم حتما میخوان جایی ازمون استفاده ابزاری کنن...نگاه نکن به عزیزم عزیزم گفتن جولیا...پشت این همه عشق فدا کردن حتما یه گرگ خوابیده دختر... سحر با شنیدن حرفهای الی ،تازه میفهمید که چه اشتباه مهلکی کرده با لکنت گفت: پ..پ...پس منه احمق الان چکار کنم؟! الی چشمکی بهش زد و با دستش یه قلب براش فرستاد و با اشاره به طوری که سارینا و نازگل نفهمند گفت: من از تو خوشم اومده، یه نقشه دارم... از کشتی پیاده شدیم ، برات میگم سحر آب دهنش را قورت داد و سرش را به نشانه تایید تکان داد و آرام چشمهایش را بست ادامه دارد... 📝به قلم : ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
قرار بود ما کاخ سفید و حسینیه کنیم، خود امریکایی‌ها پیش‌دستی کردن:)) دنیا داره عجیب میشه. لوکیشن: واشنگتن قلب آمریکا نماز جماعت بعد از تظاهرات محکومیت رژیم صهیونیستی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇵🇸 تناقض گویی مولوی عبدالحمید... 🎥 آقای ، لطفا یه لحظه رنگ عوض نکن تا نظرت در مورد اسرائیل را بفهمیم...
سوره 🔻🔻عبرتهايي از يهوديان: در نپذيرفتن ، دل را از پذيرش هدايت محروم ميكند 🔸فَبِما نَقْضِهِمْ مِيثاقَهُمْ وَ كُفْرِهِمْ بِآياتِ اللَّهِ وَ قَتْلِهِمُ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْها بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِيلًا «155نساء» و به خاطر پيمان شكنى، و كفر آنان به آيات خدا و كشتن پيامبران به ناحقّ، و گفتن اين سخن كه بر دلهاى ما پرده افتاده است (آنان را عقوبت كرديم) بلكه خداوند بر دل‌هاى آنان به خاطر كفرشان مهر زد و جز اندكى، ايمان نمى‌آورند. 🔻💫فرمود اگر دلهايشان از شنيدن دعوت حق الهى امتناع مى ورزد، هر چند كه مستند به صنع و خلقت خدا است ، اما چنان نيست كه خود آنان هيچ دخالتى در آن نداشته باشند بلكه خداى تعالى (كه راه سعادت و شقاوت را براى انسانها بيان كرده و فرموده : اگر به حق كفر بورزند، دلهايشان از پذيرش حق به كلى ساقط مى گردد)، دلهاى را به عنوان مجازات كفر و جحودشان نسبت به حق از لياقت و استعداد قبول حق محروم ساخته و نتيجه اين مهر زدن بر دلهاشان اين شده كه اين قوم به خدا و حق ايمان نياورند مگر اندكى . 🔻👈منظور از كفر بني‌اسرائيل به آيات خدا، كه تفصيل آن را از جمله در بقره 85 (2:85) و آل‌عمران 70 (3:70) و 98 (3:98) بيان كرده است، نه تنها كفر نظري و اعتقادي نيست، بلكه عمدتاً در و ، آواره ساختن ديگران، اسير گرفتن همباوران، برخورد گزينشي با تورات، حق‌پوشي باطل، كتمان حق، بازداشتن مردم از راه خدا و به انحراف و خرافه كشاندن آنان و... بوده و هست. 👈مضارع آمدن افعال «يَكْفُرُونَ» و «يَقْتُلُونَ» دلالت بر استمرار و ادامة آن مي‌كند. دائمي به آيات، همان انكار ارزش‌هاي اخلاقي و حقوق مردم است كه به تدريج نفوس طغيانگر را به تجاوز و تعدّي به ديگران مي‌كشاند. چنين پس از قبضة قدرت، اولين اقدامشان كشتن پيام‌آوران الهي است كه دعوتشان به پيروي از كتاب خدا را در تضاد با منافع و سياست‌هاي سلطه‌گرانة خود مي‌بينند. نكره آمده «بِغَيْرِ حَقٍّ» به جاي بِغَيرِالحَقِّ، بي‌گناهي مطلق آن پيشوايان حق را با هر توجيه مردم فريبي مي‌رساند. ❌⭕️بنى‌اسرائيل زمان پيامبر صلى الله عليه و آله انبيا را نكشته بودند، ولى پدران و اجداد آنان مرتكب چنين جنايتى شده بودند. امّا بدان جهت كه فرزندان به كار اجداد خود بودند، جنايات به آنان نيز نسبت داده شده است. 1⃣- انسان با كفر و ، زمينه‌ى سقوط خود را فراهم مى‌كند. طَبَعَ‌ ... بِكُفْرِهِمْ‌ 2⃣- ايمان آوردن افراد اندك در برابر كفر اكثر مردم، دليل بر آن است كه انسان، قدرت انتخاب و تصميم دارد. پس دوستان، محيط و ، نبايد اراده‌ى انسان را در راه عوض كنند. «فَلا يُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِيلًا» 📚تفاسير الميزان ،نور و بازرگان. 💫