eitaa logo
🌴تنهامسیری های استان خوزستان🌴
1.2هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
4.6هزار ویدیو
49 فایل
تنهامسیری های استان خوزستان ❣جایی که میتونه همه ی آدما رو با هر تفکر وسلیقه ای به یه آرامش عالمانه برسونه 📲ارتباط با ادمین کانال 🌷 @Baranedavazdahom313 تبلیغ و تبادل ممنوع♨️
مشاهده در ایتا
دانلود
📝 ؛ بعضی وقتها، برای خاموش کردنِ یک آتیش، یک فتنه، یک کینه، و ... باید از حقّ مسلّم خودت هم بگذری! بشینی و سکوت کنی و .... اجازه بدی، آتیشی که هنوز گُر نگرفته؛ خاموش بشه! گاهی لازمه، حقّت رو رها کنی، بایستی و جلوتر نری... و نترسی از اینکه بگن؛ "فلانی ترسید " آره ؛ گاهی لازمه بترسی، تا بتونی هیولایِ درون کسی یا کسانی رو مهار کنی❗️ این ترس‌ها از نگاه خدا ، تمامِ حقیقت شجاعته! 🌛 •┈•❀🍃🌸🍃❀•┈• @tmasirkhoozestan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•┄❁بِـسْـم‌‌ِاللّٰه‌ِالࢪَّحمن‌ِالࢪَّحیمْ❁┄• سلااااام همراهان جان و دوست داشتنی☺️✋ صبحتون بخیر و نیکی و روزتون مملو از صفا و مهربونی😊🌺 ان شاءالله لبخند پر مهر حضرت دوست مهمون همیشگی دلهای پاک و باصفاتون باشه😇❤️ هر وقت فکر کردید ؛ مشکلتون اینقدر بزرگ هست ، که حتما شما را خواهد کشت ! سرتونو برگردونید ، و نگاهی به مشکلات پشت سرتون بکنید. تمام مشکلاتی که از سر گذروندید ، هیچ کدوم از اونها شما را نکشت ! اما تک تک اونها، باعث شدن امروز یه آدم قوی تری باشید. پس نترسید ! یا پیروزید ✌️ یا قوی تر 💪 حالا با این طرز تفکر پاشید به کاراتون برسید😊 •┈•❀🍃🌸🍃❀•┈• @tmasirkhoozestan
4_6030397476748396774.mp3
8.36M
💬 قرائت دعای "عهــــد" 🌹«روز هجدهم» 🗓شروع چله: ۱۴۰۰/۱۲/۰۱ •┈•❀🍃🌸🍃❀•┈• @tmasirkhoozestan
🌴تنهامسیری های استان خوزستان🌴
‍ ‍ ـ࿆༆  بًسًمً اًلًلًهً اًلًرًحًمًنً اًلًرًحًـــیًمً ـ࿆༆  🔖روز هفدهم چله ی #ترک_گناه + قرائت #د
‍ ‍ ـ࿆༆  بًسًمً اًلًلًهً اًلًرًحًمًنً اًلًرًحًـــیًمً ـ࿆༆  🔖روز هجدهم چله ی + قرائت چه خوبه هر روز با هم حرف میزنیم برای بهتر شدن انرژی مثبت همه رو حس میکنم😊❤️ اگه داری خوب پیش میری که ایول👏💪 اگـه نه ↯ یـادت نره خـدا داره با نقاط ضعف ات امتحانت میکنه... مثل مربی پینگ پنگ اگه مرتب توپ و گوشه ی راست زمینت میزنه بدون اونجا نیاز به تمرین داری ، قوی اش کن ‌‌✔ اگه توبه کردی و شکستی از نـــــو شروع کن رفیق🙏 اصن به دنیا اومدیم که دست پر برگردیم.. ✍تمرین امروزمون : ببینیم بیشتر تو چی داریم امتحان میشیم اونجا نقطعه ضعفمونه چاله اش و پر کن کن✌️ 📖قرائت دعای عهد فراموشتون نشه 🌺 •┈•❀🍃🌸🍃❀•┈• @tmasirkhoozestan
‍ 🌷🍃🌷🍃🌷 😊خانه تکانی ذهن و جسم ‌‌‌‌ ☢اين روزا همه خونه تکونی میکنن، يکی از مواردمهمی که نسبت به تميز کردن اون غفلت ميشه،🔰 ↩️درون و وجود خودمونه↪️ ⚠️بياييم تا دير نشده دست به کار بشيم و خونه تکوني رو شروع کنيم 1⃣خونه تکوني ذهن:🧠 خدايا من رو ببخش اگه آدما رو قضاوت کردم، به اونا گمان بد بردم و توي فکر و خيالم به چيزهايي فکر کردم که تو هرگز نمي پسنديدی 2⃣خونه تکوني چشم:👀 خدايا من رو ببخش به خاطر همه ي نگاه هاي ناپاکي که داشتم،به خاطر نگاه هاي تندي که به پدر و مادرم کردم و به خاطر نگاه تمسخر و تحقير آميزي که به بعضي از بنده هاي تو داشتم 3⃣خونه تکوني گوش:👂👂 خدايا من رو ببخش اگه با گوش هايم چيزهايي رو شنيدم که نبايد مي شنيدم و گوش به حرفهايي دادم که عيب هاي آدم ها رو براي من برملا مي کرد و اونها رو توي ذهن من رسوا مي کرد 4⃣خونه تکوني زبان:👅 خدايا من رو ببخش اگه زبونم به دروغ و غيبت و تهمت و تحقير و توهين و ناسزا آلوده شد و چيزهايي گفتم و با کساني حرف زدم که مطلوب تو نبود.. 5⃣خونه تکوني دل:❤️ خدايا من رو ببخش که به جاي اينکه دلم رو از لطف و محبت خودت پر کنم، به حسد و کينه و بخل و تکبر آلوده کردم و اينقدر دلباخته و شيفته ي دنيا شدم که جايي واسه ي تو، توي دلم باقي نمونه 6⃣خونه تکوني دست و پا:✋👣 خدايا من رو ببخش بخاطر همه ي کوتاهي ها و سستي ها و تنبلي هام. خدايا ببخش که با دست و پاهام کارهايي کردم و جاهايي رفتم که من رو از تو دور کرده...🚫 •┈•❀🍃🌸🍃❀•┈• @tmasirkhoozestan
🌴تنهامسیری های استان خوزستان🌴
🔶 صحبت های دکتر حبشی در مورد رابطه صحیح زن و شوهر در خانواده "بخش بیستم" 🌹 حضور باید همراه با "توج
👆🏼 این فایل رو همه عزیزان با دقت گوش بدن ادامش رو الان تقدیم حضورتون میکنم. انصافا فوق العاده زیباست...👇🏼👇🏼
021.mp3
1.65M
🔶 صحبت های دکتر حبشی در مورد رابطه صحیح زن و شوهر در خانواده "بخش بیست و یکم" 🌹 روش درست توجه بخشی به اطرافیان 💥 دکتر حمید •┈•❀🍃🌸🍃❀•┈• @tmasirkhoozestan
🌴تنهامسیری های استان خوزستان🌴
#رمان شب #بدون_تو_هرگز ۲۲ "علی زنده است" 🔹 ثانیه ها به اندازه یک روز ... و روزها به اندازه یک ق
شب ۲۳ " آمدی جانم به قربانت " 🌻شلوغی ها به شدت به دانشگاه ها کشیده شده بود ... اونقدرک اوضاع به هم ریخته بود که نفهمیدن یه زندانی سیاسی برگشته دانشگاه ... منم از فرصت استفاده کردم... با قدرت و تمام توان درس می خوندم ... ترم آخرم و تموم شدن درسم با فرار شاه و آزادی تمام زندانی های سیاسی همزمان شد ... التهاب مبارزه اون روزها ... شیرینی فرار شاه ، با آزادی علی همراه شده بود ... 🌻صدای زنگ در بلند شد در رو که باز کردم ... علی بود ... علی 26 ساله من ... 😭 مثل یه مرد چهل ساله شده بود ... چهره شکسته ... بدن پوست به استخوان چسبیده ... با موهایی که می شد تارهای سفید رو بین شون دید ... و پایی که می لنگید ... 🌻زینب یک سال و نیمه بود که علی رو بردن ... و مریم هرگز پدرش رو ندیده بود ... حالا زینبم داشت وارد هفت سال می شد و سن مدرسه رفتنش شده بود ... و مریم به شدت با علی غریبی می کرد ... می ترسید به پدرش نزدیک بشه و پشت زینب قایم شده بود ... 🌻من اصلا توی حال و هوای خودم نبودم ... نمی فهمیدم باید چه کار کنم ... به زحمت خودم رو کنترل می کردم ... 🌻دست مریم و زینب رو گرفتم و آوردم جلو ... - بچه ها بیاید ... یادتونه از بابا براتون تعریف می کردم ... ببینید ... بابا اومده ... بابایی برگشته خونه ... 🌻علی با چشم های سرخ، تا یه ساعت پیش حتی نمی دونست بچه دوم مون دختره ... خیلی آروم دستش رو آورد سمت مریم ... مریم خودش رو جمع کرد و دستش رو از توی دست علی کشید ... چرخیدم سمت مریم ... - مریم مامان ... بابایی اومده ... علی با سر بهم اشاره کرد ولش کنم ... چشم ها و لب هاش می لرزید ... دیگه نمی تونستم اون صحنه رو ببینم ... چشم هام آتش گرفته بود و قدرتی برای کنترل اشک هام نداشتم ... صورتم رو چرخوندم و بلند شدم ... میرم برات شربت بیارم علی جان ... چند قدم دور نشده بودم ... که یهو بغض زینبم شکست و خودش رو پرت کرد توی بغل علی ... بغض علی هم شکست ... 😭😭😭😭 محکم زینب رو بغل کرده بود و بی امان گریه می کرد ... من پای در آشپزخونه ... زینب توی بغل علی ... و مریم غریبی کنان ... شادترین لحظات اون سال هام ... به سخت ترین شکل می گذشت ... بدترین لحظه، زمانی بود که صدای در دوباره بلند شد ... پدر و مادر علی، سریع خودشون رو رسونده بودن ... مادرش با اشتیاق و شتاب ... علی گویان ... دوید داخل ... تا چشمش به علی افتاد از هوش رفت ... علی من، پیر شده بود ... •┈•❀🍃🌸🍃❀•┈• @tmasirkhoozestan
شب ۲۴ 🔹روزهای التهاب ⭕️ روزهای التهاب بود ... ارتش از هم پاشیده بود و قرار بود امام برگرده ... هنوز دولت جایگزین شاه، سر کار بود ... 🔹خواهرم با اجبار و زور شوهرش از ایران رفتن ... اون یه افسر شاه دوست بود ... و مملکت بدون شاه برای اون معنایی نداشت! حتی نتونستم برای آخرین بار خواهرم رو ببینم 😢 🔸علی با اون حالش ... بیشتر اوقات توی خیابون بود ... تازه اون موقع بود که فهمیدم کار با سلاح رو عالی بلده! 🙃 توی مسجد به جوان ها، کار با سلاح و گشت زنی رو یاد می داد... پیش یه چریک لبنانی ... توی کوه های اطراف تهران آموزش دیده بود👌🏼 🔹اسلحه می گرفت دستش و ساعت ها با اون وضعش توی خیابون ها گشت می زد. 💢 هر چند وقت یه بار ... خبر درگیری عوامل شاه و گارد با مردم پخش می شد. ✅ اون روزها امنیت شهر، دست مردم عادی مثل علی بود ... 🌷و امام آمد ...😊 ما هم مثل بقیه ریختیم توی خیابون 🌺 مسیر آمدن امام و شهر رو تمییز می کردیم ...😍 اون روزها اصلا علی رو ندیدم ... رفته بود برای حفظ امنیت مسیر حرکت امام ... آخه علی همه چیزش امام بود ...🌷😌 نفسش بود و امام بود ... 🌹 نفس همه ی ما امام بود... •┈•❀🍃🌸🍃❀•┈• @tmasirkhoozestan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام و عرض ادب خدمت شما تنهامسیری ها ☘😍 انشاءالله که آخر هفته ی خوبی رو در پیش داشته باشید 😊 در خدمتیم با جلسه ای دیگر از مبحث : ⬇️⬇️⬇️