"کلنا عباسک یا زینب" آرمان اول و آخرشان بود.
محمودرضا شب تاسوعا زنگ زد و گفت:
"از امشب چراغهای منارهها و گنبد حرم زینب(س) را روشن نگه میداریم؛ قبلاً شبها خاموش میکردند که تکفیریها حرم را نزنند. امروز که #تاسوعا بود، کل منطقه زینبیه را از دستشان درآوردیم.محمودرضا میگفت اینکه روز تاسوعا این توفیق به دست آمد و موفق شدند منطقه #زینبیه را از وجود تکفیریها و سَلفیون پاکسازی کنند، از مسیری که همیشه آنها به سمت حرم هجوم میبردند از همان مسیر پاکسازی کرده و وارد حرم شده بودند، برایش بسیار خوشحال کننده است.
این خیلی برایش مهم بود.
#بزرگترین_آرمانش همین #دفاع_از_حریم_اهلبیت (ع) بود.
آرمان اول و آخر این بچهها همین
"کلنا عباسک یا زینب" بود.
#محمودرضا_بیضائی 🌷
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
@tmersad313
ماه رمضان بود و ما در سوریه بودیم که یکی از افسرهای ارشد سوری ما را به ضیافت افطار دعوت کرد؛ با تعدادی از رزمندگان از جمله شهید بیضائی به میهمانی رفتیم و خیلی هم تشنه بودیم؛
دو سه دقیقه بیشتر تا افطار نمانده بود و می خواستیم وارد سالن غذاخوری شویم اما محمودرضا منصرف شد و گفت من برمی گردم؛ رزمندگان لبنانی اصرار داشتند که با آنها به افطاری برود و من نیز مصر بودم که دلیل برگشتنش را بدانم.
شهید بیضائی به من گفت شما ماشین را به من بده که برگردم و شما بروید و افطارتان را بخورید، من هم بعد از افطار که برگشتید دلیلش را برایتان می گویم. بعد از افطار علت انصرافش از میهمانی را پرسیدم و او در جوابم گفت: اگر خاطرت باشد این افسر قبلا نیز یکبار ما را به میهمانی ناهار دعوت کرده بود؛
آن روز بعد از ناهار دیدم که ته مانده ی غذای ما را به سربازانشان داده اند و آنها نیز از فرط گرسنگی با ولع غذای ته مانده را می خورند! امروز که داشتم وارد سالن می شدم فکر کردم اگر قرار است ته مانده ی غذای افطاری مرا به این سربازها بدهند، من آن افطار را نمی خورم...
شهید #محمودرضا_بیضائی 🌷
راوی: سرهنگ محمدی (جانشین تیپ امام زمان(عج) سپاه عاشورا)
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
@tmersad313