eitaa logo
ادبیات استنطاقی با تاکید قرآنی
1.6هزار دنبال‌کننده
2 عکس
3 ویدیو
3 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند: ذلکِ الْقُرْآنُ فاسْتنْطِقُوهُ؛ قرآن را به سخن بیاورید. ادبیاتی (خواه نقلی و خواه عقلی) را دنبالش هستیم که قرآن و روایات را به سخن در می آورد.
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام علیکم و رحمه‌الله بسم الله الرحمن الرحیم به فرمودۀ رسول الله صلی الله علیه وآله: كُلُّ أَمْرٍ ذِي بَالٍ لَا يُذْكَرُ بِسْمِ‏ اللَّهِ‏ فِيهِ‏ فَهُوَ أَبْتَر(وسائل الشیعة/ج7/ص170) هر امر قابل توجه و اعتنایی که «بسم الله» در آن ذکر نشود (یا با بسم الله آغاز نشود) به سرانجام نمی رسد و اثر مورد نظر بر آن باز نمی گردد. 🤲 ربّ اَدخِلنی مُدخَلَ صِدقٍ و اَخرِجنِی مُخرَجَ صِدق 💠 اللَّهُمَ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و الِ مُحَمَّد الکَهْفِ الحَصین (مفاتیح الجنان و نیز بحارالانوار، ج 87، ص 67) 💠 سوره مبارکه توبه آیه شریفه ۱۲۲ 🌸 وما کان المومنون لینفروا کافة فلولا نفر من کل فرقة منهم طائفة لیتفقهوا فی الدین ولینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم لعلهم یحذرون 🌺 و شايسته نيست مؤمنان همگى [براى جهاد] كوچ كنند. پس چرا از هر فرقه‌اى از آنان، دسته‌اى كوچ نمى‌كنند تا [دسته‌اى بمانند و] در دين آگاهى پيدا كنند و قوم خود را -وقتى به سوى آنان بازگشتند بيم دهند- باشد كه آنان [از كيفر الهى ]بترسند؟ 🌹 المهدیُّ ( عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ صَالِحٍ الْهَمَدَانِیِّ قَالَ: کَتَبْتُ إِلَی صَاحِبِ‌الزَّمَانِ (أَنَّ أَهْلَ بَیْتِی یُؤْذُونِی وَ یُقَرِّعُونِی بِالْحَدِیثِ الَّذِی رُوِیَ عَنْ آبَائِکَ (أَنَّهُمْ قَالُوا خُدَّامُنَا وَ قُوَّامُنَا شِرَارُ خَلْقِ اللَّهِ فَکَتَبَ (وَیْحَکُمْ مَا تَقْرَءُونَ مَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَی وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ الْقُرَی الَّتِی بارَکْنا فِیها قُریً ظاهِرَهًًْ فَنَحْنُ وَ اللَّهِ الْقُرَی الَّتِی بَارَکَ اللَّهُ فِیهَا وَ أَنْتُمُ الْقُرَی الظَّاهِرَهًُْ ( سبا/ ۱۸) 💐 از محمّدبن‌صالح همدانی منقول می باشد که گفته است: به حضرت صاحب الزّمان نامه نوشته و عرض کردم: «اهل بیت من، مرا مورد آزار قرار می‌دهند و به خاطر حدیثی که از پدران شما، روایت شده و آن‌ها در آن حدیث گفتند: خادمان ما و کسانی که به امور ما سر و سامان می‌بخشند، بدترین خلق خداوند هستند، مرا مورد سرزنش قرار می‌دهند». حضرت در جواب نامه‌ام نوشت: «وای بر شما! آیا سخن خداوند که فرمود: وَ جَعَلْنَا بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ الْقُرَی الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا قُرًی ظَاهِرَةً را نمی‌خوانید؟ به خداوند سوگند! منظور از آبادی‌هایی که خداوند به آنان برکت داده بود، ما (اهل بیت) هستیم و منظور از آبادی‌های آشکار، شما ( علمای شیعه ) هستید». ✍ بحار الأنوار، ج۵۱، ص۳۴۳/ بحار الأنوار، ج۵۳، ص۱۸۴ / وسایل الشیعهًْ، ج۲۷، ص۱۵۱ الكافي عن أبي حَمزةَ الثماليّ: قال لي أبو عبد اللّه عليه السلام : إيّاكَ و الرئاسةَ ، و إيّاكَ أن تَطَأ أعقابَ الرِّجالِ . قلتُ : جُعِلتُ فِداكَ أمّا الرئاسةُ فقد عَرَفتُها ، و أمّا أن أطَأ أعقابَ الرِّجالِ فَما ثُلُثا ما في يَدِي إلاّ مِمّا وَطِئتُ أعقابَ الرِّجالِ ؟! فقال لي : لَيسَ حيثُ تَذهَبُ ، إيّاك أن تَنصِبَ رجُلاً دُونَ الحُجَّةِ فَتُصدِّقَهُ في كُلِّ ما قالَ .[الكافي : 2/298/5 .] فاما من کان من الفقهاء صائنا لنفسه، حافظا لدینه، مخالفا على هواه، مطیعا لامر مولاه، فللعوام ان یقلدوه عسکری، امام ابو محمد حسن بن علی، التفسیر المنسوب الی الامام العسکری ع، ص 299 - 300، قم، مدرسه امام مهدی عج، چاپ اول، 1409ق.
🌹ادبیات علمی هست که اگر طلبه یا دانشجویی آن را به بهترین وجه نخوانند نمی توانند آیات و روایات را به طور دقیق بفهمند و مقصود خداوند متعال و اهل بیت علیهم السلام را درک بکنند و چه بسا اگر کسی این علم شریف را بطور احسن یاد نگیرد، آیات و روایات را بر عکس معنی خواهد کرد. به عنوان مثال: آیه شریفه (لیس کمثله شیء) در این آیه مبارکه اگر معنای (کاف)را نتوانیم دقیق بفهمیم دچار شرک و کفر خواهیم شد. معانی کاف ۱ - تمثیل ۲- زائده اگر کسی در این آیه مبارکه (کاف)را به معنای (تمثیل) بگیرد بجز شرک گویی چیزی به دنبال نخواهد داشت. زیرا اگر(کاف ) به معنای تمثیل باشد، شبیه از شبیه خدا نفی خواهد شد نه از ذات خدا بعبارتی:خدا مثل دارد ولی مثلِ مثل ندارد. 🌹در فضیلت علم نحو همین بس که واضع آن مولای متقیان امیرالمومنین علی علیه السلام هست. 🌹استاد تدریس این علم امام باقرعلیه السلام هست. 🌹و شاگرداین مکتب امام صادق علیه السلام هست.زیرا امام صادق شاگرد امام باقرعلیهماالسلام بوده. 📚 کتاب مغزمتفکر جهان تشیع امام صادق علیه السلام. بنابر روایات خداوند متعال برکت زیادی به زبان عربی قایل شده است به اندازه ای که قرآن که بهترین و باعظمت ترین اشیاء هست و کتابی که برای هدایت تمام آدمیان نازل هست، به زبان عربی نازل شده است و همچنین بنابر روایات خداوند متعال وحی را تمام انبیاء با زبان عربی نازل میکرد ولی انبیاء قبل حضرت اسماعیل علیه السلام با مردم خودشان به زبان عرفی خودشان صحبت میکردند و همچنین تمام اهل بیت علیهم السلام به زبان عربی صحبت میکردند. 🌹همچنین در روایات هست زبان ۵نفر از انبیاء عرب بود و انها عبارتند از حضرات(هود.صالح.شعیب.اسماعیل و پیامبر اسلام) 🌹پس چه قشنگ است که ما قواعد زبانی را یاد بگیریم زیرا: زبان وحی است. زبان ۵نفراز انبیاء هست. زبان قران است. زبان اهل بیت علیهم السلام است. 📚بحارالانوار ج۱۱کتاب النبوة_ابواب النبوة العامة حدیث۴۷_۴۸ 📌 شبکه علمی تعاملی نخبگان مدارس علمیه کشور 🆔 @oloomhowzeh_ir
کلمه نحو۶تا معنا دارد: قسم قصد بعض جهت مقدار مثل. برای حفظ کردن راحت در این جمله جمع شده(به جانت قسم ،قصد میکنم بعضی جهت را که مقدار ومثلت را بشناسی). از بین این معانی غالبا برای (مثل)استفاده میشه. نحو را معنا بود بر پنج نوع قصد مثل جانب مقدار و نوع 📌 🆔 @oloomhowzeh_ir
باسلام نکته ی ادبی و تفسیری: غالب معانی باب افعال برای تعدیه است اما بعضی از فعل ها هستند که وقتی به باب افعال میروند متعدی نمیشوند بلکه لازم هم میشوند از جمله اکب ،اعرض ،اغد،و افلح چنانچه در ایه قد افلح المومنون افلح لازم است. یه نکته ی ادبی دیگه 😊 أوصيكم بتقوى اللّه الّذي أعذر بما أنذر (نهج البلاغه) ترجمه صحیح اعذر چگونه است؟ یکی از معانی باب افعال سلبیت است در حدیث هم اعذر به معنی ازال العذر است ترجمه :خداوندى كه با انذار و هشدار خود، راه عذر را بسته.(ازاله عذر کرده) نه اینکه به معنی معذرت خواستن باشد . 📌 🆔 @oloomhowzeh_ir
نکته ادبی انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی من بعدی المتبادر إلى أذهان أهل اللسان من قوله(صلى اللّه عليه و آله و سلم): «أنت منّي بمنزلة هارون من موسى» أنّ جميع ما كان ثابتا لهارون من ناحية أخيه موسى من الخصال الكريمة و السجايا السنيّة، كان ثابتا لعليّ بالنسبة إلى النبيّ (صلى اللّه عليه و آله و سلم)، 1_در حدیث مذکور ماقبل «الا »استثناء دلالت بر عموم میکند این عمومیت از کدام قاعده ادبی بدست می اید؟ 2_«من » در حدیث از کدام معانی من است؟ ج1 _هناك أصل مقبول عند أشهر علماء اللغة العربية وهو : إنّ اسم الجنس إذ ذكر في الكلام وكان مضافا إلى اسم علم فهو يفيد العموم وكلمة «المنزلة» التي اضيفت الى اسم «هارون» يفهم منها معناها العام. ج2_من اتصالیة أي فإنه متصل بي لا ينفك عني في أمر الدين، وتسميتها اتصالية لأنه يفهم منها اتصال شيء بمجرورها  📌 🆔 @oloomhowzeh_ir
جواب سوال دو به نکته مهمی اشاره داره که تو کتب نحوی پیدا نمیشه...آلوسی تو تفسیرش اشاره کرده !
نکته ی زیبا درباره ی الفِ موجود در صیغه ی سوم ماضی : فعلُوا سه نظر هست : 1) این الف اضافه شده تا جلوی التباسِ به عطف با واو را بگیرد . مثلا «کفروا» اگر الف نباشد با « کفَرَ وَ ... » ملتبس میشود . 2) اضافه شده است تا فارق شود بینِ واوی که جزوِ خود کلمه است با واو ضمیر مثلاً : رَخُو الف نیامده میفهمیم واو مالِ خود کلمه است اما رَضُوا الف اومده میفهمیم واو ضمیر است. قاعدتاً این مذهب در مثلِ لَمْ یَغزُو (صیغه ی سوم ) نباید الف بنویسد یا اینکه واجب نیست الف بنویسد زیرا واضح است که این واو واو ضمیر است ، چون اگر جزوِ کلمه بود ، جازم حذفش می‌کرد . 3) این الف آمده تا فارق شود بین ضمایر متصل و منفصلی که ظاهر یکسان دارند ، سپس تعمیم داده شده به همه ی موارد. مثلا : رَأَوهم که الف نیامده میفهمیم هم منصوبی است و در رَأَوْاهم که الف اومده میفهمیم که هم مرفوعی و موکِّدِ فاعل است .
الف و لام الحسن : الف و لام برای زینت است و هیچ کاری ندارد مگر اینکه مدخول خودش را مزین کند.  این قول مختار محقق خراسانی است. مثلا الحسن و الحسین از این قبیل هستند. الف و لام در این گونه موارد نمی تواند برای تعریف باشد زیرا مدخول آنها علم و معرفه می باشد. وَقد تَجِيء الْألف وَاللَّام فِي كَلَام الْعَرَب على معَان غير الْمعَانِي الْأَرْبَعَة الْمَشْهُورَة كالتعظيم نَحْو: الْحسن (الکلیات ابوالبقاء)
💠 یازده تریلیون وجه اعرابی برای پنج آیه!. 🔸در کتاب "تفسیر بیان السعاده" برای 5 آیه اول سوره بقره، بیش از 11 تریلیون وجه اعرابی صحیح ذکر شده است که هر کدام از این وجوه معنایی خاص دارد. 🔸در نتیجه فقط 11 تریلیون معنا، آن هم از نظر ادبی برای این 5 آیه پیش می آید! 🔹عدد دقیق این وجوه 11 تریلیون و 484 میلیارد و 205 میلیون و 770 هزار و 240 وجه می باشد. 🔸جالب اینکه مصنف تصریح میکند این وجوه مطرح شده، وجوه معتبر و صحیح هستند، اما اگر وجوه شاذ و نادر را نیز محاسبه کنیم بسیار فراتر از این خواهد شد! منبع: تفسیر بیان السعادة فى مقامات العبادة، مرحوم گنابادی، جلد1، صفحه 39. 📌 @oloomhowzeh_ir
چرا کلمه «بسمه تعالی» درست نیست، اما «باسمه تعالی» صحیح است؟لطفا توضیح دهید. ✅ پاسخ «باسمه» درست است. زیرا لفط اسم از نوع اسماء ثلاثی مجرد جامد است که بنا به رأی علماء بصره از ماده «سُمُو» به معنای «عُلُو» است و لام الفعلش(واو) حذف شده و عوض آن همزه‌ی وصل مکسور در اولش قرار گرفته و بنا به رأی علماء کوفه اصل این کلمه «وَسْم» به معنای علامت است که واو آن بدل به همزه شده است. (۱) نکته) «بسم» در «بسم الله الرحمن الرحیم» به خاطر تبعیت از رسم الخط قرآن بدون «همزه» نوشته می‌شود. «فَکمْ في خطّ المصحف مِن أشياء خارجة عن القياس» (۲) پ.ن: ۱. کتاب اعراب القرآن الکریم و بیانه، ج۱، مولف محیی الدین الدرویش ص۸، تجزیه و ترکیب «بسم الله» از سوره حمد کتاب «کلمة الله العلیا»، ج۱ حضرت آیة الله محمد رضا قبادی آدینه وند رحمه الله، تجزیه و ترکیب سوره حمد ۲. مغنی اللبیب عن کتب الاعاریب (چاپ کتاب‌خانه‌ی آیةالله مرعشی رحمه‌الله)، ج۱، ص۲۵۴، الباب الاول، بحث «لاتَ» فایل دانلود 👇 📌 📚 @oloomhowzeh_ir
💥 برای نخواندن‌هایتان برنامه‌ریزی کنید! ◀️ ما گاهی فکر می‌کنیم که چه باید بخوانیم، ولی فکر نمی‌کنیم که چه نباید بخوانیم! روی این هم فکر کنید که چه نباید بخوانیم. گاهی به ذهن خودم می‌آمد که روی بعضی قفسه‌هایی که اشتغالات غیرضروری ایجاد می‌کند و از مطالعات اصلی باز می‌دارد، یک پرده بکشم؛ چون هوس بی‌خودی در آدم ایجاد می‌کند. ◀️ برای نخواندن‌هایتان هم باید برنامه‌ریزی کنید. آن‌قدر کتاب چاپ می‌شود که شما پشت جلدش را هم نمی‌توانید ببینید! اگر بخواهید ببینید روزتان تباه می‌شود! آن‌قدر مجله چاپ می‌شود که شما پشت جلدهایش را هم اگر بخواهید ببینید روزتان شب می‌شود. آن‌قدر روزنامه هست که شما سرتیترهایش را اگر بخواهید بخوانید صبحتان شب می‌شود. [آن‌قدر خبر و پیام تولید می‌شود که اگر همه را رصد و دنبال کنید، از زندگی‌تان و از کارهای اصلی‌تان باز می‌مانید.] پس باید برای نخواندن‌هایتان هم فکری کنید. ◀️ با یک تدبیر و برنامه‌ریزی‌ فکر کنید که چه لازم دارید که بخوانید. هر مطالعه‌ای برای ما هوس ایجاد نکند. برای مثال، اگر انسان به یک فروشگاه زنجیره‌ای یا یک فروشگاه بزرگ می‌رود، این‎طور نباشد که این فروشگاه هوس‌انگیزی بکند و مصرف شما را بالا ببرد. اصلاً این فروشگاه‌‌ها را که درست می‌کنند خودش عامل توسعه مصرف است. آدم داخلش که می‌رود تحریک به مصرف بالا می‌شود؛ یکی از بسترهایی که مبدأ بالا رفتن مصرف خانوار هست، همین فروشگاه‌های زنجیره‌ای است؛ انسان یک جنس می‌خواهد بخرد، می‌بیند یک سبد بزرگ جنس برداشته و به خانه آورده. یک جنس نیاز داشته، به آنجا رفته و اجناس متنوع را دیده و تحریک شده. علم هم همین‌طوری است. مواظب باشید که بی‌خودی تحریک نشوید. ◀️ موضوع را بررسی کنید و بعد مطالعه کنید. مشاوره بگیرید که باید چه بخوانیم و چه چیز را نباید بخوانیم. آنچه طبق بررسی و مشاوره، نباید بخوانید، نخوانید آنچه باید بخوانید بخوانید. این‎طور نباشد که امروز وقتی یک سؤال روان‌شناسی از ما کردند، برویم چهار تا کتاب روان‌شناسی بخوانیم! معنی ندارد! چون فردا هم یک کسی، از جامعه‌شناسی از ما می‌پرسد! پس‌فردا از فیزیک می‌پرسد! مواظب باشید که در این موضوع که چه باید بخوانیم و چه نباید بخوانیم، فکر کنید. هم فکر کنید و هم مشاوره بگیرید.» 👤 حضرت استاد سیّد محمّدمهدی میرباقری 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2410151948Cbbf328ebc9
فضلة: فضله در اصطلاح علم نحو دو معنا دارد: ۱.فضله یعنی زائد در مقابل عمده. ۲.فضله به معنای مستغنی عنه. تفاوت این دو معنا در آن است که فضله در مقابل عمده یعنی رکن کلام(مسند و مسند الیه)نیست ،اما گاهی وجود آن ضروری است، به گونه ای که اگر نباشد معنای کلام فاسد می شود،مثلا حال فضله است یعنی نه مسند است نه مسند الیه اما گاهی حذف آن ممتنع می باشد مثل: لا تقربوا الصلاة و انتم سکری. اما فضله به معنای مستغنی عنه یعنی نه رکن است و نه حذف آن ضرری به کلام می زند مثل حذف مفعول به در (ضرب زید). مهدی الاریب،ج۶ ،ص۶۷ 🔰قاعده هر گاه عَلَمی،موصوف برای کلمه(ابن)واقع شود، در حالی که ابن اضافه به علَم دیگری شده است، در این صورت تنوین علَم اول حذف می گردد. مانند:قال الامام حسنُ بنُ علی/بمحمدِ بنِ علی در مثال اول،حسن و در مثال دوم،محمد باید تنوین داشته باشند ولی این قاعده موجب حذف تنوین شده است. منبع:هدایه فی النحو/درس تنوین(دروس حوزوی) @oloomhowzeh_ir
من نشویه: حرفی است که مدخول آن منشأ و مبدأ است برای آنچه که من متعلق به آن چیز است:(زید ولد من عمرو). الآیة: لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ. یحفظونه من امر الله :یعنی حفظ می کنند اورا حفظی که نشأت گرفته از امر خداوند متعال! دو نکته مهم: ۱.فرق من نشویة با من ابتداء ان است که من ابتدائیه در مقابلش (الی، انتهائیه) معنا می دهد،مثل: (ذهب من البصره الی الکوفه) اما من نشویه در مقابلش الی قرار نمی گیرد(زید ولد من عمرو،الآیه). ۲.اصطلاح نشویه حادث شده از متأخرین از ادباء است اما قدماء بر این من،همان عنوان ابتدائیه را اطلاق کرده اند. علوم العربیه،ج۲/ص۳۷۷
🔶 التحقيق في كلمة( ): ومن هذه الأسماء التي تمنع لوجود ألف التأنيث الممدودة فيها«حمراء وصفراء وخضراء وصحراء وطرفاء ونفساء وعشراء وقوباء وفقهاء وسابياء وحاوياء وكبرياء ، ومنه عاشوراء ومنه أيضا أصدقاء وأصفياء ، ومنه زمكّاء وبروكاء وبراكاء ودبوقاء وخنفساء وعنظباء وعقرباء وزكرياء ، فقد جاءت في هذه الأبينة كلها للتأنيث.(الممنوع من الصرف في اللغة العربية-ج١-ص٥٠٩).  الأسماء المختومة بألف التأنيث ممنوعة من الصرف، و إليك أوزانها:فاعولاء،نحو: «تاسوعاء» (التاسع من محرّم) و «عاشوراء» (العاشر من محرّم).(المعجم المفصل في علم الصرف-ج١-ص١٥٥). بعضها شائع مشهور يعرف بمجرد سماع صيغته. ومنه الأوزان الآتية:8- فاعولاء، مثل: عاشوراء، اسم لليوم العاشر من المحرم.(النحو الوافي-ج٤-ص٦٠٣). العاشُوراءُ، قَالَ شَيْخُنا: قلتُ: المَعروف تَجَرُّدُه من ال.(تاج العروس-ج١٣-ص٤٣). (فاعُولاءُ) عاشُوراءُ معرفَة.(المخصّص-ج٥-ص٥١). قال بعضهم : عاشوراء : معرفة لا يجوز إدخال الألف واللام عليها ، ولا يوصف بها اليوم ولكن يضاف إليها.(شمس العلوم-ج٧-ص٥٢٠). : (عاشوراء)بر وزن(فَاعُوْلَاء)از ريشه(عشر)مى باشد و به علت(الف)و(همزه)زائدتين است. (عاشوراء)معرفة است چون اسم مى باشد براى روز دهم از ماه محرم كه در اين صورت(ال)تعريف بر آن داخل نمى شود و مثلا در عبارت:( هذا عاشوراء ),(عاشوراء)صفت براى(يوم)نيست بلكه مضاف اليه(يوم)مى باشد. ارسالی @oloomhowzeh_ir
بسم الله الرحمن الرحیم 🔶 جار و مجرور ها چرا متعلق مي خواهند؟ 💢 در هر كلامى قبل از تشكيل شدن,دو ابهام وجود دارد: ١-ابهام اصلى:ابهام اصلى يعنى ابهامى كه مربوط به مسند و مسند اليه است و فقط توسط مسند و مسند اليه بر طرف مى شود مثلا مخاطبى كه نمى داند كه(زيد قائم است)به از خبر مى دهيم:(زيدٌ قائمٌ)و توسط(زيد:مسند اليه) و (قائم:مسند)ابهام اصلى كلام برطرف مى شود. ٢-ابهام فرعي:ابهام فرعى توسط سائر قيودى كه جز اركان كلام نيستند از بين مى رود مانند:مفعول به-حال-تمييز-ظرف-جار و مجرور أصليّ... . ولى چون ظرف و جار و مجرور اصليّ براى از بين بردن ابهام فرعى در كلام مى آيند و در حقيقت تكميل كننده ى معناى عامل خود هستند در نتيجه هيچ چاره اى بجزء متعلق ندارند مانند: (زيدٌ قائمٌ)كه داراى ابهام فرعى است مثلًا(قيام زيد در كجا اتفاق افتاد؟)كه مى گوييم:(زيدٌ قائم في الدار)كه (في الدار)براى تكميل معناى(قائم)آمده و وظيفه ى بر طرف كردن ابهام فرعى را بر عهده دارد و (في الدار)جارومجرور اصلى است زيرا: ١:براى برطرف كردن ابهام فرعى آمده و بين متعلَّق خود و مجرور خود ارتباط برقرار مى كند يعنى در مثال مذكور,حرف(في)بين(قائم)و(الدار)ارتباط بر قرار كرده. ٢-براى ايجاد معناى جديد در كلام كه در مثال مذكور(في)معناى ظرفيت را در كلام ايجاد كرده است. نتيجه:چون ظرف و جار و مجرور اصلى براى برطرف كردن ابهام فرعى در كلام مى آيند و تكميل كننده ى معناى عامل خود هستند در نتيجه هيچ چاره اى جز متعلَّق ندارند.(بداءة النحو-بحث حروف الجرّ-پاورقى١٩-ص٢٢٦) @oloomhowzeh_ir
بسم الله الرحمن الرحیم 🔶 التحقيق في(حکم الجُمِل و الظرف و الجار و المجرور بعد النکرات و المعارف) الجمل الخبریة التي لم یستلزمها ما قبلها إن کانت مرتبط بنکرة محضة فهي صفة لها،نحو:(یَجِيءُ رجلٌ یَضْحَکُ) أو بمعرفة محضة فهي حال عنها،نحو:(یَجِيءُ زیدٌ یَضْحَکُ) أو بغیرالمحضة منهما فهي محتملة لهما،کقوله تعالی:(هذا ذِکْرٌ مبارکٌ أَنْزَلْنَاه) و(کَمَثَلِ الحِمارِ یَحمِلُ أسفاراً) وأما حکم الظرف والجارّ والمجرور بعدها (أي النکرة المحضة والمعرفة المحضة والنکرة غیر المحضة والمعرفة غیر المحضة) فحکم الجمل).(القواعد النحویّة-ص٢٨٦/الحدائق الندیّة في شرح الفوائد الصمديّة-ص٧٩٦). (جمله ی خبریه ای که آن الفاظی که قبل از آن آمده اند مستلزم آن جمله خبریه نمیشوند(یعنی این جمله به گونه ای نباشد که اگر حذف شود معنای کلام متلاشی شود)بخلاف(زیدٌ ذَهَبَ)که جمله ی خبری(ذَهَبَ)به سبب ماقبل یعنی(زیدٌ)آمده چون(زیدٌ)مبتدأمی باشد وهر مبتدأیی خبر می خواهد و اگر(ذَهَبَ)حذف شود کلام متلاشی می گردد)اگر این جمله ی خبریه با نکره ی محضه ربط داشته باشد پس آن جمله میشود صفت برای آن نکره محضه مانند:(یجيءُ رجلٌ یضحکُ)که(یضحک‌ُ)صفت برای(رجل‌ٌ)می باشد-یا اگر آن جمله خبریه ربط داشته باشد با معرفه ی محضه پس آن جمله میشود حال از آن معرفه محضه مانند:(یجيء زیدٌ یضحکُ)که(یضحکُ)حال از(زیدٌ)میباشد-یا این جمله خبریه ربط داشته باشد با نکره غیرمحضه یامعرفه غیر محضه در این صورت جمله هم می تواند صفت باشد وهم می تواند حال باشد مانند:(هذا ذکرٌ مبارکٌ أنزلناه)که(أنزلناه)هم می تواند صفت باشد برای(ذکرٌ مبارکٌ)وهم حال از(ذکرٌ مبارکٌ)باشد چون(ذکرٌ مبارکٌ)نکره غیر محضه است(زیرا نکره ای که توسط صفت تخصیص بخورد،در معنا نزدیک به معرفه میشود) و مانند:(کمَثَلِ الحمارِ یحمِلُ أسفاراً)که(یحملُ)هم میتواند صفت باشد برای(الحمارِ)و هم حال از (الحمار)باشد چون(الحمار)معرفه غیر محضه است(زیرا (ال)در(الحمار)،(ال) جنسیة هست که (الحمار)را در معنا نزدیک به نکره می کند). ظرف و جار ومجرور در مثال های زیر صفت هستند:(یَضحَکُ رجلٌ في الدار)-(یَضحَکُ رجلٌ عندَک). ظرف وجارومجرور در مثال های زیر حال هستند:(یَضحَکُ زیدٌ في الدار)-(یَضحَکُ زیدٌ عندَک). ظرف وجارومجرور در مثال های زیر هم می توانند صفت باشند وهم حال:(یَضحَکُ رجلٌ مؤمنٌ في الدار)-(یَضحَکُ رجلٌ مؤمنٌ عندَک). نکرة محضة:نکره ای که نه به نکره اضافه شده و نه صفتی برای آن آمده. معرفة محضة:‌معرفه ای که دلالت دارد بر یک شيء معین ومشخص. نکرة غیر محضة:نکره ای که به نکره ی دیگر اضافه شده یا صفتی برای آن آمده. معرفة غیر محضة:اسمی که در لفظ معرفه است و دلالت بر ماهیّت معین ومشخص می کند ولی کلی است وبر بیش از یک مصداق قابل صدق میباشد و درمعنا نزدیک به نکره است. أمّا النكرة:فالأصل فيها أن تنعَت لأن الغرض من النعت تخصيص المنعوت فلمّا كانت النكرات مجهولة احتاجت الى التخصيص.(علل النحو-ج١-ص٣٨٠/العلل في النحو-ج١-ص٢٣٤). علت اينكه جمله خبريه و ظرف و جار و مجرور بعد از نكره محضه در حكم صفت هستند اين است كه اصل در نكره اين است كه توصيف شود زيرا غرض اصلى از صفت,تخصيص منعوت مى باشد در نتيجه نكرات به علت مجهول بودن احتياج به تخصيص دارند. الأصل في صاحب الحال أن يكون معرفة لأن الحال هو حكم بصفة من الصفات فلا يجوز أن يصدر الحكم على نكرة.(الجدول في إعراب القرآن-ج١٦-ص٤١٧). و علت اينكه جمله و ظرف و جار و مجرور بعد از معرفه محضه در حكم حال هستند اين است كه اصل در ذو الحال اين است كه معرفه باشد زيرا حال حكم كردن به كمك صفتى از صفات مى باشد در نتيجه صادر شدن حكم بر نكره جائز نيست(زيرا نكره محضه فائده اى در ذو الحال شدنش نيست به اين علت كه مجهول است مگر اينكه مسوِّغ داشته باشد). ... أسلفنا عن الدماميني .(حاشية الصبان على شرح الأشموني على ألفية ابن مالك و معه شرح الشواهد للعيني-ج١-ص١٥٠-حاشية الدسوقي على مختصر المعاني-ج١-ص١٠٦). در صورتى كه جار و مجرور و ظرف بعد از معرفه محضه واقع شوند جائز است كه آن ها را بگيريم در صورتى كه متعلّق آن جار و مجرور و ظرف را فرض كنيم,بنابراين در مثال 🔴 يَضْحَكُ زيدٌ في الدار ِ 🔴 وجه جائز است: ١-(في الدار)متعلق به(كائنًا)مقدّر و . . ٢-(في الدار)متعلق به(الكائنُ)مقدّر و . {البته تعيين دقيق اين أمر مربوط به قرائن لفظيه و معنويه مى باشد} @oloomhowzeh_ir
👈 التحقيق في 👉 ...أن أصل التقوى كالدعوى، كما أن تترى في قوله تعالى:(ثم أرسلنا رسلنا تترى)أصله (وترى) ، ومنه تراث والأصل وراث، والتقية والأصل وقية.(اللمعة البيضاء-ج١-ص٥٥٦). ...أن أصل لفظ «التقوى» في اللغة هو «الوقوى» بالواو، و كالوقاية، فأبدلت «الواو» «تاء» كما هو في «الوكلان» و «التكلان» و نحوهما.(تفسير القرآن الكريم-ج٢-ص٥٣).  من اتقى يتقي اتقاءً: إذا جعل لنفسه وقاية عما يخافه.(تفسير حدائق الروح والريحان في روابي علوم القرآن-ج٢٢-ص٤٥٣). (التقوى) ، هو  ، وفيه إبدال فاء الكلمة تاء لمجيئها قبل تاء الافتعال في الفعل اتّقى، أصله ، و بقي القلب في التقوى وأصله الوقيا ثمّ قلبت الياء واوا في الاسم للفرق بينه وبين الصفة وهي التقيّ.(الجدول في اعراب القرآن-ج٢-ص٤١٠). ، كقولك: الدّعوى و الشّروى و  .(الإيضاح في شرح المفصل-ج٢-ص٤١٣). َالْأَصْلُ فِي  :   فَقُلِبَتِ الْوَاوُ تَاءً مِنْ وَقَيْتُهُ أَقِيِهُ أَيْ مَنَعْتُهُ، وَرَجُلٌ تَقِيٌّ أَيْ خَائِفٌ، أَصْلُهُ وَقَى، وَكَذَلِكَ تُقَاةٌ كَانَتْ فِي الْأَصْلِ وُقَاةٌ، كَمَا قَالُوا: تُجَاهَ وَتُرَاثَ، وَالْأَصْلُ وجاه و وراث.(تفسير القرطبي-ج١-ص١٦٢). إبدالها{أي التاء}: و جاءت التاء بدلا في المواضع التالية: أولا: إبدالها من الواو: تبدل «التاء» من «الواو» في غير قياس في الكلمات التالية: «تجاه» من «الوجه» وزن «فعال»، «تراث» من «ورث» على وزن«فعال»، «تقيّة» من «وقيت» على وزن «فعلية». و « »  « » و «تقاة» على وزن«فعلة». و «توراة» من «ورى» على وزن «فوعلة» «تولج» من الولوج على وزن «فوعل».(المعجم المفصل في النحو العربي_ج١-ص٣١٩).  قَالَ أبو منصور : اتَّقى يَتَّقي كَانَ فِي الأَصل اوْتَقى، عَلَى افْتَعَلَ، فَقُلِبَتِ الْوَاوُ يَاءً لِانْكِسَارِ مَا قَبْلَهَا، وأُبدلت مِنْهَا التَّاءُ وأُدغمت.(لسان العرب،ج١٥،ص٤٠٣). در كلمه معتل الفاء(واو)در معرض ابدال به(تاء)است.اين ابدال در مصدر,فعل و مشتقات و در است.(صرف كاربردى-ص٣٥). برخى از علماء قائل هستند كه(التقوى)مصدر مى باشد كه اصل آن(الوقوى)بوده و به دليل تخفيف در تلفّظ{زيرا تلفّظ كردن(واو)در صورتى كه در ابتداء كلمه باشد,ثقيل است},(واو) قلب به(تاء)شده,كه بنابر اين ديدگاه(التقوى)بايد مصدر فعل(وَقَى)باشد كه با مراجعه به برخى كتب لغت مى فهميم كه(التقوى)به عنوان مصدر(وَقَى)استعمال نشده: وقِى: وَقَاهُ يَقِيهِ وَقْياً بِالْفَتْح،و وِقايَةً بالكسْر،و وَاقِيَةً على فاعِلَةٍ.(تاج العروس-ج٤٠-ص٢٢٦). وَقَى: وقاهُ اللهُ وَقْياً و َوِقايةً وواقِيةً.(لسان العرب-ج١٥-ص٤٠١). و برخى ديگر(التقوى)را اسم مصدر مى دانند كه اين قول صحيح است زيرا(التقوى)از(همزه)و(تاء)در فعل(اتَّقَى)لفظًا و تقديرًا بدون عوض خالى مى باشد كه در نتيجه(التقوى), اسم مصدر است از(اتَّقَى) و علت اينكه(واو)در(الوقوى)قلب به(تاء)شده اين است كه(واو)در باب افتعال قبل از(تاء)در (اتَّقَى)واقع شده كه اصل آن(اوْتَقَى)بوده كه به علت مكسور بودن ماقبل(واو),(واو)قلب به(ياء)شده و بعد تبديل به(تاء)شده و در(تاء)باب افتعال ادغام شده,در نتيجه چون در فعل(اتَّقَى) ابدال رخ داده در اسم مصدر آن هم كه(التقوى)هست ابدال رخ داده و اصل(التقوى),(الوقيا)بوده كه به علت ايجاد فرق بين اسم و صفت(تَقِيّ),(ياء)در(الوقيا)قلب به(واو)شده:(الوقوى). :اسم-مفرد-جامد-غير مصدر(اسم فعل)-ثلاثي مزيد-از ماده(وقي)-بر وزن (فَعْلَى). منبع ( بسم الله الرحمن الرحیم ) @oloomhowzeh_ir