@AHANGMAZANI.mp3
3.41M
نیما گلنژاد- بارون
@TOEITA
┅────💞────┅
👌🌷تو ایتا🌷👌
29.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مه دلِ درد ره فقط تو دونّی
عزیز چیسّه نمونّی
@TOEITA
┅────💞────┅
👌🌷تو ایتا🌷👌
AHANGMAZANI (1).mp3
2.73M
مهرداد پازواری
جدید😍
https://eitaa.com/joinchat/2125856775Cc4faf1e3b9
┅────💞────┅
👌🌷تو ایتا🌷👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی انگلیسی خوندی بری خارج ولی جور نشد و موندی ایران😄😄😂
@TOEITA
┅────💞────┅
👌🌷تو ایتا🌷👌
4_5816533707707651270.mp3
7.44M
برار شمسعلی چپون
@TOEITA
┅────💞────┅
👌🌷تو ایتا🌷👌
روز معلم بر فرهنگیان پرتلاش و مهربان مبارکباد 😍😍
@TOEITA
┅────💞────┅
👌🌷تو ایتا🌷👌
12.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یک شب پر از آرامش
یک دل شاد و بی غصه
یک زندگی آرومو عاشقانه
و یک دعای خیر از ته دل
نصیب لحظه هاتون...
شبتون بخیرو شادی💕🩷
@TOElTA
____💞________
👌🌷تو ایتا 🌷👌
🎵مجله ی شمالی🎵
گلستان ،مازندران و گیلان
داستان 🌸 چشم آبی🌸 قسمت هفتم با رفتن مامان فریده تا یکهفته عموعلی و زنش با من خوب بودن و با اینکه ا
داستان 🌸 چشم آبی🌸
قسمت هشتم
وقتی رسیدم خونه نمیدونم کدوم یکی از بچه ها منو دیدن که با اون پیرمرد حرف زدم و به مادرشون( زن عموعلی) گفتن
زن عمو علی هم هرچی فحش و ناسزا بلد بود نثار من کرد و آخرش تهدیدم کرد که اگه تو کلبه و با بچه ها بخوابم شاید اونارو هم از راه به در کنم
گفت هوا هم که از شانست خوبه همون بیرون کلبه بخواب
هرچه گریه کردم و گفتم می ترسم زیر بار نرفت و گفت تا تو باشی عصمتتو دست یه پیرمرد ندی
اعصابم خرد شد و گفتم اون پیرمرد جای پدربزرگمه و بر عکس اونچیزی که تو فکرتونه خیلی هم مرد خوبی بود
زن عموعلی با تمسخر خندید و گفت علی خان بیا تحویل بگیر یه هرزه ی کثافت رو آوردی تو خونه م فردا اگه مشکلی پیدا کردم گله نکنیا!!!
اشکم در اومد و اولین بار بود که چنین فحش های رکیکی می شنیدم برای اینکه ساکت بشه گفتم باشه بیرون میخوابم
دوباره با تمسخر گفت آره بیرون بخواب لابد باهاش قرار داری دستمو گرفت و پرتم کرد تو کلبه و گفت بیا برو تو دیگه حق نداری تنهایی جایی بری پرتم کرد تو کلبه و شروع کرد به کتک زدنم بچه هاش هم افتادن به جونمو کتکم میزدن
وقتی پرتم کرد سرم خورد به ستون چوبی کلبه و پیشونیم شکست چون گرمای خونو رو پیشونیم حس کردم دستمو به پیشونیم کشیدم با دیدن دستهای خونیم ترسیدم و هرچه التماس کردم که کمکم کنن اصلا قبول نکردن و گفتن دروغ میگی اما وقتی عموعلی سر خونی منو دید با یه پارچه کهنه بست و گفت زیاد حرکت نکنی زود خوب میشه
اون شب با اینکه تنم از کتکهای زن عموعلی و بچه هاش درد میکرد ولی به سختی خوابیدم و چندین بار در خواب دیدم که اون پیرمرد در بیشتر مشکلات به من کمک میکنه و حرفهای قشنگ میزنه
نمیدونم ساعت چند بود که تو خواب خندیدم و یکهویی زن عمو علی مثل خرس زخم خورده بالای سرم ظاهر شد و گفت چرا نخندی لابد بهت خوش گذشته دختره ی چش سفید چه خوش شانسم هست از زمین و آسمون براش میباره
گفتم زن عمو من همه ش هشت سالمه
زن عموعلی گفت من همسن تو بودم یه خونواده رو می گردوندم چرا فکر میکنی کوچیکی
دوباره کتکم زد و با گریه خوابم برد و صبح وقتی بیدار شدم بچه ی کوچیکشو بست رو دوشم و گفت این همرات باشه تا باز ازون غلطا نکنی
بچه ی سه ساله شو که چاق هم بود و با اینکه میتونست راه بره بست به پشتم و من هم بزور وزنشو تحمل کردم
یه دختر نق نقو که دائما ونگ ونگش بلند بود
تو راه چشمه به پیرمرد فکر میکردم
مهربونیش به کنار شباهت رنگ چشمش به چشمهای من باعث شده بود که علاقه ی خاصی بهش پیدا کنم با خودم گفتم لابد خدا دلش برام سوخته و وقتی دیده مامان فریده رو از دست دادم این پیرمرد رو سر راهم قرار داده که مهر پدری را هم تجربه کنم
اتفاقا موقع برگشتن پیرمرد را دیدم که خوشحال و خندان صدایم زد و گفت چطوری دختر
گفتم خوبم اما با گریه گفتم دیشب بخاطر شما کتک خوردم و تمام تنم هنوز درد میکنه خواهش میکنم بروووو
گفت اگه تنت درد میکنه پس این خرس گنده رو چرا بستی پشتت تو خودت بزور راه میری که
گفتم زن عموعلی مجبورم کرد بیارمش
پیرمرد گفت دختر خوشگل یادته بهت گفتم یه خبر خوب بهت می رسه
گفتم آره یادمه ولی از دیشب تا الان جز بدبختی چیزی ندیدم رفتم سرمو بذارم رو شونه شو زار زار گریه کنم با احتیاط کنارم زد و گفت مگه نگفتم تو دیگه بزرگ شدی نباید به نامحرم اینقدر نزدیک بشی
گفتم ولی من شمارو مثل پدرم میدونم گفت بله درسته منم تورو مثل نوه ام میدونم ولی رعایت کنیم بهتره
گفتم پدرجان گریه امونم نمیده پس کو اون خبر خوب
گفت چقدر کم حوصله ای و نگاهی به پشتش انداخت و گفت خبر خوب تو راهه صبور باش
همینجور داشتم گریه میکردم و اشک میریختم و دختر عموعلی هم با پاش محکم به پشتم میزد که بریم خسته شدم چقد حرف میزنی تو
گفتم الان میریم
دختره هم گفت باشه به مامان میگم که با یه مرد غریبه حرف زدی
گفتم دیدی پدرجان امشب هم باید کتک بخورم ولی چون بخاطر شماست عیبی نداره من حاضرم هر شب کتک بخورم اما بتونم لااقل روزی چند دقیقه پای صحبتت بشینم خیلی قشنگ حرف میزنی خندید و گفت ساکت باش تا خبر خوبه رو بهت بدم
در همین حین صدایی به گوشم رسید که مدتها دلتنگش بودم وقتی نگاهم به خیابون افتاد پیرزنی را دیدم که عصازنان در حالی که زمین میخورد و بلند میشد بطرف ما می آمد و دخترم دخترم میگفت
با دیدنش از ذوق زبونم بند اومده بود و سرجایم میخکوب شدم
ادامه دارد ....
نویسنده: سید ذکریا ساداتی
AHANGMAZANI❤️
☘کانال آهنگ مازنی☘
21.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
@TOEITA
┅────💞────┅
👌🌷تو ایتا🌷👌
4_5972194158717178785.mp3
3.87M
@TOEITA
┅────💞────┅
👌🌷تو ایتا🌷👌
https://eitaa.com/joinchat/3137602194C0153dadb46
دیار مازندران😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام امام زمانم✋🌸
آقاجان امروز میخوام به همه بگم:
کمربندها رو محکمتر ببنديد؛
هرچه به نوک قلّه نزديکتر میشيم؛
هوا کمتر ميشه...
و امتحانها سختتر!
هرچه به رؤيت امام زمان "عجلاللهتعالیفرجه" نزديکتر میشيم؛ افتادنها سنگينتر ميشه!
🌷أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌷
@TOElTA
_______💞___________
👌🌷تو ایتا 🌷👌