eitaa logo
🌻🌻🌻🌻 طلوع 🌻🌻🌻🌻
2.1هزار دنبال‌کننده
80.1هزار عکس
85.3هزار ویدیو
3.3هزار فایل
اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید. @tofirmo
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 امـام صـادق عـلـیـه‌السلام: خـانـه‌ای که در آن قـرآن خوانده نمی‌شود و از خدا یاد نمی‌گردد، ۳ گرفتاری در آن خانه به وجود می‌آید: ۱- برکتش کم شده ۲- فرشتگان آن را ترک می‌کنند. ۳- شیاطین در آن حضور می‌یابند. (مجادلات و اختلاف‌ها را شیاطین و اجنه در خانه‌ها ایجاد می‌کنند) 🌤«اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج»🌤 نماز شب رابه نیت ظهور بخوانیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اینجا غزه بچه ها زود مادر میشوند کودکان در غزه خیلی زود مسئولایتهای مادرانه را بر دوش می گیرند... 💔
🔻 دریای سرخ دیگر محل گردش و تفریح آمریکایی‌ها نیست «محمدعلی الحوثی» عضو شورای عالی سیاسی یمن امروز با تاکید بر تداوم حضور نیروهای یمنی در آب‌های بین‌المللی، مبارزه با ائتلاف آمریکایی را رو به پیشرفت خواند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 در خیابان در حال حرکت هستی ناگهان یک سانتافه که اطرافش را زره پوش کرده اند میرسد اول تعجب میکنی بعد میفهمی باید دنده عقب بگیری و البته صدای انفجار فیلمی از یک انتحاری داعش در عراق مربوط به سالها قبل تصویری که هر روز در کشور همسایه ما تکرار میشد. رحمت خدا بر مدافعان حرم و تمام کسانی که رفتند تا ایران بهشتِ این جنایات نشود....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم رب العشق چهل و سه - 😍علمـــــدارعشــــق😍# مرتضی اینا که رفتن دیدم گوشیم داره ویبره میره اس مس بود باز کردم از طرف زهرا بود زنداداش جونم داداشم میگه فردا ساعت ۸ حاضرباش خانم بیایم دنبالت بریم آزمایشگاه - چشم خواهرشوهر جان از خواب بیدارشدم - مامان مامان من کدوم مانتو و روسریم بپوشم عزیزجون : الان میام کمکت چی شده نرگس جان - مامان الان میان من چـــــــــــی بپوشم عزیزجون: اون مانتو صورتی آستین سه ربع با شلوار دمپا مشکی با ساق دست سفید و روسری سفید داشتم حاضر میشدم صدای زنگ دراومد عزیزجون : پسرم بیاید بالا + ممنونم مادرجان به نرگس خانم میگید بیان یهو رفتم بیرون باخجالت گفتم من حاضرم قرار بود زهرا و همسرشم باما بیان آزمایش دادیم گفتن فردا جواب حاضره قرارشد مرتضی بره جواب بگیره اگه مشکلی نبود با بچه ها بیان دنبالم بریم برای خرید حلقه خیلی استرس داشتم گوشی گرفته بودم دستم بهش زل زده بودم شماره زهرا نمایان شد . - جانم زهرا √ حاضرباش میایم دنبالت - باشه وارد پاساژ شدیم زهراگفت : علی جان من اینجا یه لباس دیدم بریم اون ببین بعد رو به ما گفت شماهم برید حلقه بخرید با مرتضی آروم و خجول به حلقه ها نگاه میکردیم + نرگس خانم اگه از حلقه ای خوشتون اومد حتما بگید - بریم داخل دوتا رینگ ساده سفیدانتخاب کردیم داشتم از مغازه میومدم بیرون که مرتضی صدام کرد + نرگس خانم یه لحظه بیا این انگشتر زمرد ببین انگشتر گرفت سمتم قشنگه خانم ؟ - بله قشنگه + مبارکت باشه -آخه این خیلی گرون آقای کرمی +نرگس خانم دیگه از بعد شما سادات منی منم همسرت بانوجان دیگه اون طوری صدام نکن -چشم اما این گرونه 😥😥😥🙈🙈 + نه نیست مبارکت باشه نویسنده بانـــــو.... ش بامــــاهمـــراه باشــید🌹 🌴📚🌼📚🌴
بسم رب العشق چهل و چهار - 😍علمـــــدارعشـــــق😍# چندساعت دیگه منو مرتضی محرم میشیم قرارمون این شد که یه صیغه ای موقت محرمیت بینمون خونده بشه تا روزجشن حجاب خطبه عقدمون تو دانشگاه خونده بشه همه مهمونا تو پذیرایی بودن منم با لباس سرتاسر سفید تو اتاقم مادر آقامرتضی که دیگه مادرجون صداش میکردم با زهرا اومدن تو اتاق مادرجون : ماشاالله عروسم چقدر نازشده عزیز مادر این چادر سرت کن مرتضی بیرون منتظره - چشم مادرجون چادرم سر کردم چون آقایون هم شامل دامادمون بودن تو اتاق بودن من کت وشلوارسفید پوشیده بود دو صندلی کنار بود یه سفره عقد روبرمون یه طرف قرآن من گرفته بودم یه طرفش مرتضی عاقد واردشد شروع کرد به خوندن خطبه عقد منو زهرا از قبل هماهنگ کرده بودیم زهرا بجای گل چیدن بگه عروس رفته کربلا گل بیاره عاقد: عروس خانم دوشیزه محترم مکرمه خانم سیدنرگس موسوی آیا وکیلم شما عقدموقت به مدت ۲۵ روز به عقد آقای مرتضی کرمی دربیاورم ؟ زهرا: عروس رفته کربلا گل بیاره عاقد : برای باردوم آیا وکیلم عروس خانم ؟ زهرا : عروس رفته کربلا گلاب محمدی بیاره عاقد: به سلامتی برای بار آخر آیا وکیلم - با استناد از حضرت صاحب الزمان و بااجازه پدر و مادرم و بزرگترا بله عاقد : به پای هم پیر بشید آقای مرتضی کرمی وکیلم ؟ + بله عاقد مبارک باشه نویسنده : بانــــو..... ش بامــــاهمـــراه باشــید🌹 🌴📚🌼📚🌴
بسم رب العشق چهل و پنج - 😍علمــــدارعشـــق😍# مادرجون: پسرم انگشتر حلقه دست عروست کن مرتضی دستمو گرفت تو دستش و حلقه تو دستم کرد + مبارکت باشه خانم گل - ممنونم آقا مبارک شماهم باشه و تک تک بهمون تبریک گفتن و بهمون هدیه دادن هدایا تمام شد مرتضی آروم زیر گوشم گفت : ساداتم برو چادرتو با چادرمشکی عوض کن بریم امامزاده حسین و مزارشهدا - چشم چادرم تعویض کردم سوارماشین شدیم دست تو دست هم وارد مزارشهدایم باهم سرمزار چندتا شهید رفتم - مرتضی ( برای اولین بار اسمش گفتم ) + جانم ساداتم - بریم سرمزار شهید ململی + بریم خانم گل حدود ۱ ساعتی مزار شهدا بودیم بعد رفتیم خونه تو خونه پدرم اعلام کرد بچه ها تصمیم گرفتن عقدشون تو دانشگاه به صورت ازدواج دانشجویی بگیرن ساعت ۱ نصف شب بود مهمونا رفتن همه رفته بودن فقط خودمون بودیم مادرجون اینا بلندشدن برن - خیلی خسته شدی آقا + نه عزیزم فردا میام دنبالت بریم دانشگاه دوست دااااااارررررممممم سرم انداختم‌ پایین +حرف من جواب نداشت خانم گل - منم دوست دارم نویسنده بانــــو..... ش بامــــاهمـــراه باشــید🌹 🌴💎📚💎🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«إِلٰهِى ظَلِّلْ عَلىٰ ذُنُوبِى غَمامَ رَحْمَتِکَ وَأَرْسِلْ عَلىٰ عُيُوبِى سَحابَ رَأْفَتِکَ» پروردگارا! سایه رحمتت را بر گناهانم بینداز و ابر مهربانی‌ات را به ‌سوی عیب‌هایم بفرست! 🌴❄️🌹❄️🌴