eitaa logo
🌻🌻🌻🌻 طلوع 🌻🌻🌻🌻
1.9هزار دنبال‌کننده
65.2هزار عکس
67.6هزار ویدیو
2.7هزار فایل
اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید. @tofirmo
مشاهده در ایتا
دانلود
🎧 | ☑️ ملاصدرا و نقشه راه (خوانش حکمت متعالیه) جلسه نهم: صنعت؛ نحوه تجرد وجود انسانی 👤مهدی امامی جمعه، عضو هیئت علمی دانشگاه اصفهان
ملاصدرا و نقشه راه9.mp3
34.33M
🎧 | ☑️ ملاصدرا و نقشه راه (خوانش حکمت متعالیه) 🎙مهدی امامی جمعه، عضو هیئت علمی دانشگاه اصفهان جلسه نهم: صنعت، نحوه تجرد وجود انسانی دیدگاه صدرا در عمران دنیا 8:00 زهد در حکمت متعالیه 14:00 فلسفه زبان در عالم انسانی 26:50 تجرد نفس، مستلزم زبان 34:20 توسعه زبانی در انسان 39:15 صنعت در عالم انسانی 46:40 تعلیم و بقاء نظام صنعت 56:40
51.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸 | 🔖برگ پانزدهم ☑️ گشودن دروازه امید فراسوی جهان مدرن 🎙صادق عبداللهی، پژوهشگر پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی 🔹اتفاقی که جمهوری اسلامی در حال رقم زدن آن است، گویی گشودن مجدد دروازه‌های بهشت به سوی جهانی است که در مدرنیته غرق شده است. مدرنیته‌ای که متافیزیک را از یاد برد و از قرن 18 به بعد حتی هنر را هم محدود به منطقه حس می‌داند و بحث هنر برای هنر پیش می‌آید. 🔸پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی یکی از نهادهایی است که در خط مقدم گشودن دروازه‌های بهشت به‌جهان غرب ایستاده است. پژوهشگاه در تلاش است تا در پدیداری امید برای انسان مسلمان در جهان جدید، سهم قابل توجهی داشته باشد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-فریاد‌بزنم‌ک‌دوستت‌دارم-💖🤍 صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚 🍃رو به شش گوشه‌ترین قبله‌ی عالم هر صبح بردن نام حسیـــن بن علی میچسبد: چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست اَبــاعَبـــــدالله... هرکسی داد سَلامی به تو و اَشکَش ریخت ،،، او نَظـَرکَــرده‌ی زَهــراست... اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ وعَلی العباس الحسُیْن... ارباب بي‌کفن ســــــــلام...
شرابِ روحانی ساقیا بده جامی جز شراب روحانی کان شراب روحانی آورد پشیمانی بد مرامِ بی فرهنگ،کرد خُلق ما را تَنگ کرد چون به درد ما خنده های پنهانی ریش رنگی او را چون به یاد خویش آرم می نهم پریشانی بر سر پریشانی بس رشیدها گفتند از شروع غوغایش وه چه شعرها گفتند پر خروش و طوفانی او فقط نه یک شخص است مکتبی ست که دارد ابتدای طوفانی،انتهای بحرانی دار و دسته ای هستند ،سخت تشنه ی قدرت هست توی دلهاشان عشقِ عالمِ فانی اعتقادشان این است پیش کدخدا باید سر بیاوری پایین ،پایِ! خود بجنبانی! گر تو را نصیبی از لطفِ کدخدایان نیست مثل نقطه چینِ شَل، تویِ گل فرو مانی گرچه ظاهرا آنها در مسیر اصلاحند یک نشانه از اصلاح در وجود آنان نی،... با درایت آنان در وطن شود تصویب یک توافق حساس در دقیقه نه،آنی وعده ها دهند آنان ،زان زمان که می بارد رویِ مردم ایران، مثل ابر بارانی بچه هایشان هستند جمله داخلِ!خارج می خورند با جوجه چیزِ بد که نه،..رانی! با برادر و خواهر پست ها شود تقسیم سفره ایست گسترده،مثلِ وقتِ مهمانی می خورند از سفره خانوادگی ،باهم نان و آبِ تنها نه،مرغ،مرغِ بریانی گوش کن عزیزِ من،از قماش آنان است آنکه اولش لاری ست، یا که آخرش جانی وقت انتخاب ای دوست کن گریز از غفلت در نتیجه ی غفلت تا ابد خجل مانی
💢 در ، بازیگر فیلم عنکبوت مقدس و هرزۀ بزک‌شده به دست دشمنان اسلام و قرآن و نیز عرض ارادت به ساحت حضرت علی‌بن‌موسی الرضا علیه آلاف التحیة والثناء 👾هرزۀ فرومایه ای زنک گفته‌ای که زَر شده‌ای فکر کردی که مفتخر شده‌ای مفت‌‌مفتی ولی تو خر شده‌ای باز هتّاک و پرده‌در شده‌ای هرزه بودی و هرزه‌تر شده‌ای ننگ این مرز پرگُهر شده‌ای لعنت بی‌حدوعدد بر تو خواری و عار تا ابد بر تو تو به‌ظاهر شدی ستارۀ کَن با فروش تن و تبار و وطن پای تا سر، تو را گرفته لجن به بهای چه می‌فروشی تن؟ داده‌ای روح خود به اهریمن بر تو نفرین مرد و لعنت زن تو به شیطان فروختی خود را شدی عفریته، سوختی خود را جز بدی هیچ نیست زینت تو راه ابلیس شد طریقت تو فسق و بی‌عفتی شریعت تو مرگ بر این‌همه رذیلت تو گشت "بَل هُم اَضَلّ" حقیقت تو شده از کَن، لجن غنیمت تو شدی از مستی هوس، کر و کور بر سرت خاک عالم ای مزدور! ای فرومایۀ پلید دَبَنگ بندۀ شهوتی و بند فرنگ هنرت نیست جز جفا و جفنگ پر شد آیینۀ دلت از زنگ خوردی از جام جهل غرب، شرنگ کرده‌ای باز پاره پالاهنگ جفتک انداختی چو ماده‌خران تا شوی رام جشن بی‌هنران هنر هفتم تو شد گندم کردی اصل و نژاد خود را گم پشت کردی به قبلۀ هفتم تا شوی برگزیده در کَن و رُم شده‌ای چارپای بی دم و سُم در جهنم شود تنت هیزم فکر کردی شدی هنرپیشه زدی اما به ریشه‌ات تیشه گر که عریان شدن هنر باشد هر سگ و خوک از تو سر باشد هنرت هتک دین اگر باشد سود هم جملگی ضرر باشد گرچه گوشِ دل تو کر باشد حرفم این بیتِ مختصر باشد توبه کن توبه، از عذاب بترس! ای تبهکار، از عقاب بترس! شب‌پره نور را چه می‌فهمد؟ بت‌پرست از خدا چه می‌فهمد؟ نانجیب از حیا چه می‌فهمد؟ زن هرزه وفا چه می‌فهمد؟ نجسی از طلا چه می‌فهمد؟ گبر و مرتد، رضا چه می‌فهمد؟ با رضا آشنا اگر بودی کی چنین هیزم سَقَر بودی عشق ما جان ما امام رضاست نور چشمان ما امام رضاست سروسامان ما امام رضاست میر و سلطان ما امام رضاست قلب ایران ما امام رضاست شرط ایمان ما امام رضاست با تبار علی درافتادی دشمنی کردی و برافتادی ای رضا، جان ما فدای تو باد می‌برد درد و غصه را از یاد سُکر سرشار صحن گوهرشاد دست در دست پنجره‌فولاد می‌کنیم از تو باز استمداد کن نگاهی به ما به حق جواد ما همه ریزه‌خوار خوان توییم خادم کوی و آستان توییم ماه و خورشید و آسمان با توست هم زمین با تو، هم زمان با توست رأفت و لطف حق عیان با توست شوکت و مجد در جهان با توست در صف حشر که امان با توست شکر حق، ما حسابمان با توست "ما گدایان خیل سلطانیم" عاشق و خادم رضاجانیم ✍️ ، خردادماه ۱۴۰۱
چرا ادبیات نمی دانیم؟ کشورهای دنیا را با نامی برجسته می شناسند. روسیه را با رمان نویسی، آلمان را با فلسفه، انگلستان را با نمایشنامه و ایران با ادبیات و شعر زبانزد شده است. ادبیات کلاسیک ایران از هر سمت که نگاهش می کنی آن قدر پر بار هست که هیچ گونه نمی توان ایران را خالی از شعر و ادبیات تصور کرد. این روزها اما حال و روز ادبیات خوش نیست به قول اصغر فرهادی که گفته بود :"توی فرانسه از من پرسیدند :آن پسرک توی فیلم سر چهارراه مواد می فروخت؟" گفتم:" فال حافظ"  و حیرت کردند که در ایران و سرچهاراه هایش شعر شاعرانش را می فروشند؟! روز حافظ ، کلیپ مستندی دست به دست شد که از جوانان دانشجو می پرسیدند شعری از حافظ بلدی و به زور دست و پا شکسته مصرعی جور می شد. کشوری که بنیان فکریش بر شعر و نظم ادبی استوار شده به جایی رسیده است که نسل دانشجوی هنر، شاعر ملی اش را نمی شناسد دلیل کجاست؟ درس ادبیات را به مثابه ی علوم باید پاس کرد و چند لغت را طوطی وار حفظ نمود که کارنامه پر طمطراق جلوه دهدکه دانش آموز این ها را یاد گرفته است. وقتی به جای درست خوانی به دانش آموز می گوییم معنی اش را بنویس و حفظ کن، می شود کتاب فارسی که وقتی بازش می کنی زیر تمام جملات و اشعار معنی با مداد نوشته شده است مگر حافظ و سعدی و فردوسی و...به زبانی غیر از فارسی  شعر سروده اند که نیاز به ترجمه دارد؟ و اجازه نمی دهیم ذهن بر اثر تمرین و ممارست خودش  معانی و صور خیالش را کشف  و ضبط کند. ادبیات روح زنده ی هر جامعه است که با هارمونی کلامی و ایماژ ذهنی رفتار را به سمت تبادل فکر و تعادل روح پیش می برد. این که خاقانی شناسی درسی باشد برای ارشد ادبیات، ناشی از سختی زبان خاقانی نیست. از تنبلی ذهنی نسلی است که نمی داند چطور باید کلمات را استفاده کند و معانی هم پایه را بیرون بکشد. با چنین نگاهی هرگز بیدل را نمی فهمیم  اما کمی آن طرف تر برای فارسی زبانان هندوستان،حکم حافظ را برای ما دارد! بحث بر سر چگونگی شعر کلاسیک و ادبیات معاصر نیست بحث بر سر اینست که تصویر جهان از ما به واسطه ادبیات در حال کمرنگ شدن است. شعرای نسل نو ما در حال کپی کردن از روی دست هم هستند و دانشجوهای ما شعر بلد نیستند حتی از رو بخوانند و بعد می گوییم چرا بلد نیستیم حرف هم را بفهمیم؟! حرفِ هم را فهمیدن، لازمه اش اینست که هر دو طرف معانی مشترکی از کلمات داشته باشند ودر جا و مکان و موقعیت خاص خود به کار ببرند. جامعه ای که ادبیات نداشته باشند با دست هایشان حرف خواهند زد و دست بلد نیست با ذهن هماهنگ شود و خشونت حتمی است. شعار سال بهداشت جهانی را باید جدی بگیریم و لازمه حرف زدن، تسلط به نحو جمله است و بار معنایی که هر کلمه می دهند  و کشف ایهام و کنایه و آرایه های ادبی ...ما معمولا نیم ساعت از دعوا که می گذرد انتهای بی حالی در جر و بحث می گوییم که( منظور من این نبود شما بد برداشت کردید) ادبیات را باید از دروس نمره دهی جدا کرد و به کارکرد پژوهشی نمره داد تا اینکه بخواهیم معنی کلمه به کلمه ی شعری را بگویند که فارسی سلیس نوشته شده است. ادبیات روح سیال هرجامعه ای است و هرچه غنی تر باشد روح سبک تر می تواند در جریان زیبایی سیر کند و کمتر دچار افسردگی و خستگی خواهد شد و اگر نگران خمودگی جامعه  هستیم  لازمه اش دانستن ادبیات کشور است.
نشانده خنجر جهل زمانه بوسه به حلقوم جهان کور و کران است و عمق فاجعه معلوم میان آتش و دود است شهر «غزه» و جمعی به اشک فاتحه خوانند بر قداست موهوم کسی که لقمه ی ناپاک خورده است، نشسته به گریه در غم ظالم به جای مردم مظلوم اسیر بازی ابلیس های پوچ یهودند که بسته اند به صورت نقاب چهره ی معصوم به سمت قبله ی شیطان نماز بسته جهانی چقدر فاجعه هستند این جماعت ماموم میان ظلمت محضیم و حرف از آمدن نور همیشه از طرف ایل مسخ ها شده محکوم ولی به کوری چشم یهود آمدن او به مرگ غاصب قدس و یزدیان شده مرقوم و او به امر خدا می رسد به داد دل ما همیشه رابطه ای هست بین لازم و ملزوم محمدجوادمنوچهری
دیو با مردم نیامیزد مترس بل بترس از مردمان دیوسار
سهم من چیست غیر گریه و شعر بین یک روز خوب و بالأخره تا خود ِ صبح ، خواب و بیداری زل زدن توی چشم یک حشره مشت هایم به بالش ِ بی پر گریه زیر پتوی یک نفره با خودت حرف می زنی گاهی مثل دیوانه ها بلند ، بلند چون که تنهاتر از خودت هستی همه از چشم هات می ترسند پس به کابوسشان ادامه نده پس به این بغض ها بگیر و بخند ساده بودیم و سخت بر ما رفت خوب بودیم و زندگی بد شد آنکه باید به دادمان برسد آمد و از کنارمان رد شد! هیچ کس واقعا ً نمی داند آخر داستان چه خواهد شد صبح تا عصر کار و کار و کار لذت درد در فراموشی به کسی که نبوده زنگ زدن گریه ات با صدای خاموشی غصّه ی آخرین خداحافظ حسرت ِ اوّلین هم آغوشی از هرآنچه که هست بیزاری از هرآنچه که نیست دلگیری از زبان و زمان گریخته ای مثل دیوانه های زنجیری همه ی دلخوشیت یک چیز است اینکه پایان قصّه می میری 🍃
او که طرحی نو میان سیل غم انداخته یک جهان را مات خود کرده است یا دلباخته انقلابش انفجار نور بود و دشمنش بیشتر از هرکسی به مدح او پرداخته کوهِ پا برجاست ، زیر هجمه ی نمرودیان آنچه روح الله با خون شهیدان ساخته گفته اند و بارها تفسیر شد این شاهکار باز هم بکر است و بُعدش را کسی نشناخته در قطار انقلابیم و فرج در پیش رو هرکسی از این قطار افتاده بیرون، باخته
بودیم مشغولِ مصیبت‌نامه خوانی در ظلمت شاهی و اربابی و خانی در پچ‌ پچ از بیمِ شُنودِ شاه بودیم حتی زمان گفتنِ حرفی نهانی زیر زبان زورگوی قلدران بود سهم تمام مردم ما بی‌زبانی شاهی که در راه ستم بر مردم خویش می‌کرد با عُمال اهریمن تبانی ایران ما در زیر یوغِ دشمنان بود از قدرت و عزم و صلابت، بی‌نشانی تا اینکه طرحِ عزت ما را رقَم زد مردی که آمد با ندایی آسمانی او که تمام هستی‌اش وقفِ خدا بود دل کنده بود از لذت دنیای فانی بر هستی فرعونیان رنگ عدم زد موسای بی‌پروا به دریایِ معانی ما طعم شیرین عدالت را چشیدیم از عطر لبخند امام مهربانی از برکت و لطف وجودِ خیرخواهش شد سهم محرومین ایران، شادمانی شکرِ خدا از برکت نامِ خمینی(ره) جمهوری اسلامی ما شد جهانی این انقلابی که به لطف حضرت حق راهی‌ست سویِ قله‌هایِ آرمانی همچون رجایی‌ها، رئیسی‌هایِ خادم دارد برایِ نهضت خدمترسانی با یاریِ حق تا قیامِ حضرتِ عشق پاینده است این کشورِ صاحب زمانی(عج) "اللهم عجل لولیک الفرج"
از غصه نشد قلب تو عاجز هرگز از گریه نشد چشم تو قرمز هرگز با این همه بیداد، عزیزِ دلِ من! از یــاد نمی‌روی تـو، هـرگـز هـرگـز! خط‌خطی‌های جواد
*داستان کوتاه امشب* بسیار آموزنده امروز ساعت ۵ صبح دخترم بیدارم کرد گفت بابا من عروس دارم من و میبری سالن گفتم اره دخترم میبرم وقتی امدم از در پارکینگ بیرون تو ماشین نشستم تا دخترم بیاد دیدم یه اقای پاکبانی داره کوچه رو جارو میکنه ولی خیلی ناشیانه و اصلا معلومه بلد نیست خب من پاکبان کوچه رو میشناختم اقای عزیزی یه پیرمرد خوش برخورد و با حال بود.. ولی نوع جارو كردن این كمى ناشيانه بود؛ تا حالا  در طى صدها روز ده ها پاكبان رو ديدم و حاليم بود كه اين يارو اين كاره نيست؛  رفتم دخترم و رساندم و برگشتم دیدم هنوز داره با آشغالها بازی میکنه. كم كم اين مشكوك بودنش رفت رو مُخم. در ماشین  رو باز كردم و صداش كردم «عزيز   خوبى؟ يه لحظه تشريف بيار. خيلى شق و رق   اومد جلو و از پشت عينك ظريف و نيم فريمش خيلى شُسته رُفته جواب داد: «سلام. در خدمتم  مشكلى پيش اومده؟» از لحن و نوع برخوردش جا خوردم. نفس هاش تو سحرگاه زیادی پر انرژی بود؛ به ذهنم رسید که یه کم مهربان تر برخورد کنم. "خسته نباشی گفتم بیا تو الاچیق یه قهوه بزنیم" بعد تكه پاره كردن يه چندتا تعارف  اومد داخل و نشست. اون يكى هدفون هم از گوشش در آورد؛ دنباله سيم هدفون رو با نگاهم دنبال كردم كه ميرفت تو يقه ش و زير لباس نارنجى شهرداريش محو مي شد. پرسيدم «چى گوش ميدى؟». گفت: «يه كتاب صوتى به زبان انگليسيه». كنجكاوتر شدم : « انگليسى؟! موضوعش چيه؟» گردنشو كج كرد و گفت: «در زمينه اقتصادسنجى». شكّم ديگه داشت سر ريز مي شد! « فضولى نباشه؛ واسه چى يه همچی چيزى رو مى خونى؟». با يه حالت نيم خنده تو چهره ش گفت: «چيه؟ به يه پاكبان نمياد كه مطالعه داشته باشه؟ ... به خاطر شغلمه. » از سرایدار ساختمان دو تا ابجوش گرفتم دو تا علی کافه انداختم رفتم سر میز متعجب تر پرسیدم که  متوجه نميشم اين اقتصاد و سنجش و اين داستان ها چه ربطي به كار شما داره؟». نگاه ش را يه لحظه برگردوند و بعد دوباره به سمت من نگاه كرد و گفت: « من استاد هستم تو دانشگاه. » قبل از اينكه بخام چيزي بپرسم انگار خودش فهميد گيج شدم و ادامه داد: « من پدرم پاكبان اين منطقه است. اقاى عزيز پدرم در مورد شما  و روانشاد پسرتونم  هم براى ما خيلى تعريف كرده همیشه میگفت یه پهلوون تو کوچه هست که مهربانه.   امشب تا دیدم شناختمون چون عکس تون رو با بابا دیده بودم.  جناب خمارلو  من دكتراى اقتصاد دارم؛ و دو تا داداشم يكي مهندسه و اون يكى هم داره دكتراشو مي گيره. به پدرم هر چى ميگيم زير بار نمى ره که بازخريد شه؛ ما هم هر ماه روزايي رو به جاى پدرمون ميايم كار مى كنيم كه استراحت كنه. هم كمكش كرده باشيم هم يادمون نره با چه زحمتى و چطورى پدرمون ما رو به اينجا رسوند.» *چند لحظه سكوت فضای بین ما  رو گرفت و نگاه مون تو هم قفل شده بود*. *استكان رو گذاشتم رو ميز و بلند شدم رفتم سمتش*. *بغلش كردم و گفتم «درود به شرفت مرد*. *قدر باباتم بدون*. *خيلى آدم درست و مهربونیه*.. ✍️ سپهرخمارلو