5.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺 این آقا پسر شیطون لیزر زده تو چشمش
و برای همیشه کم بینا و احتمالاً نابینا شده
🔸به همین سادگی از یک چشم نابینا شد
#قصه_های_مثنوی
#قصه_کودکانه
#عنوان_قصه: مرد مغرور و کشتیبان
روزی، روزگاری، کشتیبانی بود پیر و باتجربه. سالهای سال با کشتیاش روی دریاها کار کرده و مسافرهای زیادی را به این طرف و آن طرف برده بود.
بارها و بارها در توفان گیر کرده؛ امّا با تجربهای که به دست آورده بود، کشتی را از دل موجها به سلامت بیرون برده بود.
مردمی که این کشتیبان را میشناختند، هر وقت سوار کشتی او میشدند، با خیال راحت به سفر میرفتند و از توفان و موجها ترسی نداشتند.
روزگار گذشت. تا اینکه روزی از روزها، مسافری وارد کشتی شد؛ مسافری که با همۀ مسافرهای دیگر فرق داشت مردی بود چاق، با شکمی بزرگ و برآمده و لباسهای نو و گرانبها. دستهای چاق و تمیزش نشان میداد که در تمام عمرش کار نکرده و فقط یک جا نشسته و کتاب خوانده است؛ چون حتّی وقتی وارد کشتی هم شد، کتاب بزرگ و قطورش را همراه خود داشت.
گهگاهی هم آن را ورق میزد و میخواند.
این مسافر مغرور و از خود راضی، وقتی از کنار کشتیبان رد میشد، رو به او کرد و پرسید: «ای کشتیبان، شنیدهام ناخدای خیلی واردی هستی. آیا از صرف و نحو و لغت چیزی نمیدانی؟»
کشتیبان گفت: «نه، من از صرف و نحو و کلمهها و لغتها چیزی نمیدانم.»
مسافر پوزخندی زد و گفت: «اگر چیزی از صرف و نحو نمیدانی، نصف عمرت را فنا کردهای! کسی که این علم را بلد نباشد، انگار هیچ چیز نمیداند.»
کشتیبان که جلو دیگران تحقیر شده بود، حرفی نزد و رفت دنبال کار خودش؛ چون میبایست کشتی را به حرکت در میآورد.
کشتی حرکت کرد و هر کس سرگرم کار خود بود. وقتی به وسط دریا رسیدند، کمکم هوا ابری شد و ابرهای سیاه، آسمان را پوشاند. بعد باد هم شروع به وزیدن کرد و موج یکی بعد از دیگر خود را به کشتی میکوبیدند. در مدّت کوتاهی، باد شدیدتر شد و باران تندتر. رعد و برق، همۀ مسافرها را ترسانده بود. توفان آن قدر شدید شد که کشتی بالا و پایین میرفت.
این بالا و پایین رفتنها، شدید و شدیدتر شد.موجهای بلند به بدنۀ کشتی میخوردند و آب را داخل کشتی میریختند؛ طوری که کف کشتی پر از آب شد. کشتی که سنگین شده بود، در آب فرو رفت و خطر غرق شدن آن نزدیک شده بود.
در این زمان، کشتیبان، به فکر نجات جان مسافرها افتاد. به همه هشدار داد که آماده باشند؛ چون کشتی در حال غرق شدن بود. کشتیبان به همه سفارش میکرد که هر طور شده، شنا کنند و جان خود را نجات دهند. او به مرد مغرور که رسید، از او پرسید: «ای مرد، میبینی که توفان شده و ممکن است کشتی ما غرق شود. آیا شنا بلد هستی که خودت را نجات بدهی؟»
مرد گفت: «نه، من اصلاً شنا بلد نیستم.»
کشتیبان گفت: «حالا که شنا بلد نیستی، همۀ عمرت بر باد میرود؛ چرا که کشتی در حال غرق شدن است و تو هم غرق میشوی!»
مرد مغرور، از حرفی که زده بود، پشیمان شد و از کشتیبان عذرخواهی کرد؛ امّا عذرخواهی فایدهای نداشت.
مرد مغرور به فکر فرو رفت...
🦋🌼🌸🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️تشکر ویژه از پزشکیان و برخی وزرا
📌به روایت دکتر رئیسی 😔
🖋 #محمد_جوانی
دیدار خانواده شهید ابومهدی المهندس با رهبر انقلاب
🔹هفتهنامه خطحزبالله خبری اختصاصی نوشت:
خانواده شهید ابومهدی المهندس فرمانده فقید بسیج مردمی عراق (حشد الشعبی) در آستانۀ پنجمین سالگرد شهادت این شهید عزیز، روز یکشنبه نهم دیماه ۱۴۰۳ پس از اقامه نماز ظهر و عصر، با حضرت آیتالله خامنهای رهبر انقلاب اسلامی دیدار و گفتوگو کردند.
🔹در این دیدار دختر شهید ابومهدی المهندس از رهبر انقلاب درباره وظایف جوانان در شرایط کنونی منطقه پرسشی مطرح کرد. بیانات حضرت آیتالله خامنهای در پاسخ به این سؤال، بهزودی منتشر خواهد شد.
🔹شهید ابومهدی المهندس فرمانده نیروهای بسیج مردمی عراق، بامداد جمعه سیزدهم دیماه ۱۳۹۸ در کنار شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی در فرودگاه بغداد به شهادت رسید.
@Farsna