9.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 بدون تعارف با پزشک وطندوستی که چند روز قبل بهعنوان برترین پزشک غدد کودکان در جهان انتخاب شد
8.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥وقتی تیمسار ایرانی صدام را به دوئل دعوت می کند!
8 مهرماه سالروز شهادت #حسن_آبشناسان_شیر_صحرا
🎥وقتی تیمسار ایرانی صدام را به دوئل دعوت می کند
8 مهرماه سالروز شهادت #حسن_آبشناسان_شیر_صحرا
☀️حسن با کمک هشت کلاه سبز ایرانی در منطقه دشت عباس چنان بلایی بر سر نیروهای عراقی آورد که رادیو عراق اعلام کرد؛ یک لشکر از نیروهای ایرانی در دشت عباس مستقر شده است!... وی اولین کسی بود که در دوران دفاع مقدس توانست نیروهای عراقی را به اسارت بگیرد. او طی نامه ای به صدام وی را به نبرد در دشت عباس فرا خواند. صدام یک لشگر به فرماندهی "ژنرال "عبدالحمید" به منطقه دشت عباس فرستاد، "عبدالحمید" کسی بود که در اسکاتلند از حسن آبشناسان شکست خورده بود و هفتم شده بود. پس از نبردی نابرابر و طولانی عراقی ها شکست خوردند و او شخصا ژنرال عبدالحمید را به اسارت گرفت... در سال 1362 به فرماندهی قرارگاه حمزه و سپس فرماندهی لشگر 23 نیروهای ویژه منسوب شد. به خاطر رشادتش در جنگ به او لقب "شیرصحرا" دادند...کتاب فاتحان قله های عاشقی, ناصرکاوه برشی از زندگی امیر سرلشگر شهید, حسن آبشناسان, فرمانده نیروهای ویژه ارتش
☀️وقتي برای آخرین بار دیدمش سفيد مثل مهتابي شده بود. تازه اصلاح كرده بود. چشمهايش باز بود. تفنگ را به زور از دستش در آورده بودند. اگر سوراخ روي قلبش نبود ميگفتم خوابيده... گوشهي لبهايش چين خورده بود... درد داشت. آنقدر به خطوط صورتش، حالت لبهايش دقت كرده بودم كه فهميدم چه معنايي دارد. به پسرها گفتم: "كف پاي بابا را ببوسيد. پاي بابا خيلي خسته است"... بعد هم يك پروانه آمد نشست روي پيكر حسن. بعد پرواز كرد و با حسن آمد تا قبر. لباسهاي خونياش را پسرها شستند و من همهي آنها را تميز و مرتّب در كمد نگه داشتهام. حالا سالهاست كه از رفتن حسن ميگذرد؛ مينشينم و عكسها را جلويم ميچينم و نگاه شان ميكنم و بر تنهائيم فكر ميكنم. بچهها هستند اما حسن نيست... کتاب خاطرات دردناک، ناصرکاوهروایتی از همسر سرلشگر شهید, آبشناسان
📌 فرمانده ای که لحظه شهادت دعایش مستجاب شد
🔹️ حاج حسین یکتا می گفت: برا خدا ناز کنید ؛ شهدا برا خدا ناز می کردن. گناه نمی کردن ولی عوضش برا خدا ناز می کردن ،
خدا هم نازشون رو می خرید!
◇ حاج احمد کریمی تیر خورد ، وقتی رسیدن بالا سرش. میگفت: من دلم نمی خواد شهید بشم!
◇ با تعجب گفتن: یعنی چی نمیخوای شهید بشی؟برا خدا داری ناز میکنی؟
◇ گفت: آره، من نمیخوام اینجوری شهید بشم ، میخوام مثل اربابم امام حسین ارباً اربا بشم...
◇ حاج احمد رفت به سمت آمبولانس، بیسیم چی هم حرکت کرد ،علی آزاد پناه هم حرکت کرد ، یکدفعه یه خمپاره اومد خورد وسطشون، دیدم حاج احمد ارباً اربا شده.
◇ کل هیکل حاج احمد کریمی شد یه گونی پلاستیکی!
🔻 دوست داری برا خدا ناز کنی؟
خدا هم بخرتت؟
◇ تو بخوای معشوق باشی ، خدا هم عاشقت میشه ...
🔹️