#داستان واقعی
طمع چوپانی در مقابل ژنرال انگلیس
[وطن فروش]
این داستان بسیار آموزنده حکایتی واقعی از زمان اشغال ایران توسط نیروهای انگلیسی و برگرفته از ترجمهی این داستان «رسانه های بین المللی» است.
سالها قبل در زمان اشغال ایران توسط نیروهای انگلیسی، ژنرال «سانی مود» که در یکی از مناطق کشور حرکت میکرد در میان راه نگاهش به چوپانی افتاد و ایستاد.
به مترجمی که همراه خود داشت گفت برو به این چوپان بگو که ژنرال سانی میگوید که اگر این سگ گلهات را سر ببُری یک پوند انگلیس به تو میدهم!
چوپان که با یک لیرهی استرلینگ انگلیسی میتوانست نصف گله گوسفند بخرد! بی درنگ سگ را گرفت و آن را سر برید! آنگاه ژنرال دوباره به چوپان گفت که اگر این سگ را سلاخی کنی، یک پوند دیگر هم به تو میدهم. و چوپان هم پوند دوم را گرفت و سگ را سلاخی کرد.
سپس ژنرال برای بار سوم توسط مترجم خود به چوپان گفت که این پوند سومی را هم بگیر و این سگ را تکهتکه کن! و چوپان پوند سوم را گرفت و سگ گله را تکهتکه کرد.
وقتی ژنرال انگلیسی به راه افتاد، چوپان به دنبال او دوید و گفت اگر پوند چهارم را هم به من بدهی، من این سگ را طبخ می کنم.
ژنرال سانی مود گفت نه! من خواستم که آداب و رفتارهای مردم این مرز و بوم را ببینم و به سربازانم نشان دهم.
تو بخاطر سه پوند حاضر شدی که این سگ گلهات را که رفیق تو و حامی تو و گلهی گوسفندان توست سر ببری، و سلاخی کنی، و آن را تکهتکه کنی، و اگر پوند چهارمی را به تو می دادم، آنرا می پختی! و معلوم نیست با پوند پنجم به بعد چه کارها که نخواهی کرد.
آنگاه ژنرال سانی رو به سوی نظامیان همراهش کرد و گفت: «تا وقتی که از این نمونه مردم در این کشور وجود داشته باشند، شما نگران هیچ چیز نباشید».
پول حتی علایق و احساسات انسان ها را عوض می کند. قرن ها پیش هم اسکندر مقدونی در نبرد با آریو برزن فرمانده دلیر ایرانی با خیانت یک چوپان، توانست بر ایران مسلط شود.
مراقب باشیم...
دشمن دلش به آدمهای نا آگاه وطماع خوش است...
فتنه ۸۸؛ آشوب ۹دی؛
کاپیتولاسیون ۱۳۴۳ که امام خمینی فرمود: عزت ما پایکوب شد؛ عظمت ایران از دست رفت...
منظورش همین جهل وطمع است که
کشوری را تحقیر و عزتش را نابودمیسازد
#داستان
🌺به خدا ایمان داشته باشیم ؛کسی چه میداند شاید (خیر) باشد شاید (شر)
در یکی از روستاهای چین پیرمردی فقیر زندگی میکرد.
روزی اسب او گریخت و رفت
اهالی به دیدارش آمدند و اظهار همدردی کردند.
پیرمرد گفت؛ کسی چه میداند شاید خیر است شاید شر
چند روز بعد اسب او همراه عده ای اسب وحشی به خانه برگشت
دوباره اهالی آمدند و اظهار شادی کردند
باز پیرمرد گفت؛ کسی چه میداند شاید خیر باشد شاید شر.
پسر پیرمرد هنگام تعلیم اسب ها زمین خورد و پایش شکست باز اهالی آمدند و اظهار همدردی کردند
پیرمرد باز گفت ؛کسی چه میداند شاید خیر باشد شاید شر
از قضا از طرف فرمانروا برای سرباز گیری آمدند و پسر پیرمرد که پایش شکسته بود را نبردند .
اما اسب ها را در عوض کمک پیرمرد به ارتش با خود بردند.
اهالی دیگر هیچ نگفتند
کسی چه میداند شاید (خیر) باشد شاید (شر)
#خواندنی
💠 #داستان
👈استخاره!
فردی نزد آیةاللهالعظمی سید ابوالحسن اصفهانی رضوان الله تعالی علیه، مرجع بزرگ شیعه آمد و گفت:
میخواهم خری بخرم که مرا کمک کند. استخاره بگیرید!
سید با قرآن استخاره کرد و فرمود: استخاره خوب است.
شخص پرسید: سیدنا! چه آیهای آمد؟
سید فرمود: مهم این است که استخاره خوب آمد.
از آن شخص اصرار که چه آیهای آمده و از آقا سید ابوالحسن اصفهانی کتمان!
بالاخره با اصرار شخص، سید آیه را خواند:
قالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخيكَ وَ ... .
"آیه می فرماید: به زودی قدرتت را به وسیله «برادرت» افزون کنیم🙈😄"
📚قصص العلما، مرحوم تنکابنی ص35