eitaa logo
🌻🌻🌻🌻 طلوع 🌻🌻🌻🌻
2.1هزار دنبال‌کننده
80هزار عکس
85.1هزار ویدیو
3.3هزار فایل
اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید. @tofirmo
مشاهده در ایتا
دانلود
سال 95 وسی‌روز قبل از اربعین بود که من و حسین و رسول و چندنفر از همکارانم در واحد ضدجاسوسی و ضد تروریسم ستاد، طی ماموریتی به عراق رفتیم. یکی از ماموریت‌های ما این بود که در پوشش‌های مختلف مستقر بشویم و چهره زنی کنیم. خیانت برخی از افسران عراقی در زمان حضور داعش بیش از حد بود و چون که نزدیک اربعین بود، هراتفافی محتمل بود. یک هفته قبل از اربعین از بالا به من دستور دادند که از کربلا خارج میشوی و می‌روی به سمت سامراء و در فلان نقطه مستقر می‌شوی! فورا با یکی از همکاران و با یک خودروی پرادو عازم شدیم سمت سامراء! اما... شب اربعین شد من در 2 کیلومتری حرم ایستاده بودم و گاهی هم برخی خیابان‌ها را قدم میزدم و مشغول چهره‌زنی بودم. در حین مأموریت، به یک نفر مشکوک شدم. وقتی نگاهم به او افتاد، زیر نظرش گرفتم تا اینکه رفت و در گوشه‌ای از خیابان روی جدول پیاده رو نشست. خیلی نامحسوس او را زیر نظر و زیر چتر امنیتی‌ام گرفتم. به مرصاد که به دستور سازمان از کربلا به سامراء آمده بود، با اشاره‌ای هشدار دادم که حواسش را جمع کند. اما سوژه... نیم ساعتب گذشته بود که دیدم مرد عرب که محاسن بلندی هم داشت و دشداشه مشکی پوشیده بود وَ روی دشداشه‌اش کاپشنی هم پوشیده بود، کمی دست به محاسن و دستار سرش کشید از جایش بلند شد. به مرصاد که حالا به من نزدیک‌تر شده بود و سوژه را چهار چشمی زیر نظر داشت، اشاره‌ای زدم که باید برویم دنبالش. مرد عرب که لاغر اندام بود، لحظه به لحظه به حرم نزدیک‌تر می‌شد. یک لحظه احساس کردم طبیعی راه نمیرود و برخلاف زمان نشستن روی زمین، لباسش حالا کمی گشادتر به نظر می‌رسد. چون موقع نشستن لباس جمع میشود و نمیشود به خوبی تشخیص داد. حالا داشتم یقین می‌کردم که فیس‌آف کرده و حالت لباس این مرد طبیعی به نظر نمی‌رسد و به جثه‌اش نمی‌خورد. اما اینکه این آدم چطور با خیانت برخی افسران عراقی حالا به 2 کیلو متری حرم رسیده بود هم بماند. یک ایست بازرسی بود که نمیخواستم به او به آنجا برسد. چون فاجعه بود. احساس میکردم این آدم می‌تواند عامل انتحاری باشد... مرصاد کمی دورتر از من و از پشت سرم حرکت میکرد تا من را کاور «تامین» کند و درصورت لزوم، سایه سوژه شود. مظنون عرب، مجددا به سمت پیاده رو رفت و کنار یک مغازه‌ای که کرکره‌اش پایین بود نشست. حواسش فقط به سمت مسیر حرم بود. یقین داشتم در زیر لباسش خالی از سلاح یا جلیقه نیست. چون برآمدگی دور کمرش را میتوانستنم به خوبی ببینم. رفتم نزدیکش و به آرامی نشستم. خلاصه بعد از سال‌ها کارهای اطلاعاتی و امنیتی و عملیاتی در داخل مرزها و بیرون از مرزها، میدانستم که نسبت به چه کسی باید حساس شد. کمی به او نزدیک‌تر شدم، همینطور مرصاد. مرد عرب خودش را جمع کرد. معلوم بود ترسیده. احساس کردم دستش را دارد آرام آرام به سمت جیبش می‌برد تا چیزی را خارج کند. نزدیک تر شدم. حساس تر شدم. استرس گرفتم... دیدم دستش را کامل به داخل جیبش برد همزمان بلند شد الله اکبر بلندی گفت... چشمانم گرد شد مرصاد منتظر حرکت من بود... مرد عرب دستانش را که بیرون آورد ریموت را در دستانش دیدم... او یک کیس انتحاری بود... خودم را فورا بر روی او انداختم. طوری که سر هر دویمان خورد به کرکره مغازه. زائران وحشت زده بودند... فورا مچ دست سمت چپش را که ریموت در آن بود، به زور بازش کردم و مرصاد با اسلحه بالای سرش حاضر شد و با لگدی محکم به صورتش کوبید. ریموت را گرفتم و گذاشتم در جیبم... برش‌گرداندم و فورا به دستانش دستبند زدم و سپس با بچه‌های حشدالشعبی که نزدیکمان بودند هماهنگ شدیم تا منطقه را خلوت و سوژه را به جای امن و خلوت‌تری جهت از کار انداختن جلیقه ببرند. لحظه بردن سوژه، لبخندی تحویلم داد... بچه‌های حشد او را بردند و حدود 500 متر از ما فاصله گرفتند تا اینکه صدای یک انفجار، تمام وجودم را به هم ریخت... نیروی انتحاری داعش، عمل کننده از راه دور داشت... ریموت از راه دور توسط هادی ِ نیروی اجرایی عملیاتِ انتحاری، زده شد... 5 تن از بچه‌های حشد شهید شدند...
✨🔹✨🔹✨🔹✨🔹✨ ✨ ⭕️چرا متوکل «امام هادی» (علیه السلام) را از مدينه به سامرا منتقل کرد؟ 🔹 براى زير نظر گرفتن (علیه السلام) از روش نياكان پليد خود استفاده مى كرد و در صدد بود به هر وسيله ممكن فكر خود را از طرف حضرت راحت كند. مأمون از طريق وصلتى كه با حضرت جواد (علیه السلام) برقرار كرد، توانست كنترل و سانسور را حتى در درون خانه امام برقرار سازد، و تمام حركات و ملاقات هاى حضرت را زير نظر داشته باشد. 🔹پس از شهادت امام جواد (علیه السلام) و جانشينى (عليه السلام) به جاى پدر، ضرورت اجراى چنين نقشه‏ اى بر خليفه وقت كاملاً روشن بود، زيرا اگر (علیه السلام) در مدينه اقامت مى كرد و خليفه به او دسترسى نمى داشت، قطعاً براى حكومت جابرانه او خطر جدى در بر مى داشت. اينجا بود كه كوچكترين گزارشى درباره خطر احتمالى ، خليفه را به شدت نگران ساخت و منجر به انتقال امام به گشت. 🔹توضيح اينكه: «عبدالله بن محمد هاشمى»، فرماندار وقت مدينه، طى نامه‏ اى خليفه را به شدت از فعاليت هاى سياسى (علیه السلام) نگران ساخت و پايگاه اجتماعى آن حضرت را براى تشريح كرد؛ [۱] ولى حضرت با ارسال نامه‏ اى براى متوكل ادعاهاى «عبدالله» را رد كرد و از او به متوكل شكايت كرد. مانند اغلب سياستمداران جهان، با يك حركت مزورانه و دو پهلو، از يك طرف «عبدالله بن محمد» را از كار بركنار كرد و از طرف ديگر به كاتب دربار خويش دستور داد نامه‏ اى به حضرت بنويسد كه بر حسب ظاهر علاقه متوكل را نسبت به (علیه السلام) بيان مى كرد، ولى در واقع دستور جلب محترمانه! حضرت بود. 🔹نامه بدين مضمون بود: «به نام خدا، پس از حمد و ثناى خداوند، اميرالمؤمنين شما را خوب مى شناسد، شخصيت، بزرگوارى و نسبت و قرابت شما را با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رعايت مى كند، و تنها هدف او جلب رضايت و خشنودى خداوند و شما است. اكنون دستور دادند كه طبق درخواست شما فرمانده جنگ و امام جمعه شهر، عبدالله بن محمد، كه مرتكب خلاف اهانت به شما شده است، بركنار و به جاى او محمد بن فضل منصوب شود. او دستور دارد در برابر امر شما مطيع بوده در تكريم و تعظيم شما نهايت سعى و كوشش را به عمل آورد تا بدان وسيله به خدا و رسول او و اميرالمؤمنين (متوكل) تقرب جويد؛ 🔹اميرالمؤمنين مشتاق ديدار شما است تا تجديد عهدى صورت گيرد، اگر مايل به زيارت خليفه باشيد و به آن علاقه داريد مى توانيد به اتفاق خانواده و دوستان و علاقه‌مندان حركت كنيد. برنامه سفر به اختيار خودتان است، هرجا خواستيد توقف نماييد. در صورت تمايل، خدمتگزار خليفه، «يحيى بن هرثمه»، ملازم ركاب خواهد بود و به خدمتگزارى شما مفتخر خواهد شد، زيرا شما نزد ما محترم هستيد و ما شديداً به شما علاقه‌منديم. والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته». [۲] 🔹بدون ترديد (علیه السلام) از سوء نيت آگاه بود، ولى چاره‏ اى جز رفتن به نداشت، زيرا قبول نكردن دعوت متوكل سندى در تأييد گفتار سعايت كنندگان مى شد، و باعث تحريك بيشتر مى گرديد و بهانه بيشترى به دست او مى داد كه تضييقات و مشكلات فراوانى را براى حضرت فراهم كند. دليل اينكه (علیه السلام) از نيت شوم متوكل آگاه بود و به ناچار به اين سفر اقدام نمود، جملاتى است كه امام بعدها در سامرّاء مى فرمود: «مرا از مدينه با با سامرّاء آوردند». [۳] در هر حال امام نامه دعوت را دريافت داشت و ناگزير همراه «يحيى بن هرثمه» عازم سامرّاء گرديد. [۴] پی نوشت‌ها: [۱] مجلسى، بحار الأنوار، الطبعه الثانيه، المكتبه الاسلاميه، ۱۳۹۵ق، ج‏ ۵۰، ص ۲۰۰، شيخ مفيد، الارشاد، قم، مكتبه بصيرتى، ص ۳۳۳. علاوه بر عبدالله بن محمد، طبق نقل مسعودى، «بريحه عباسى» نيز، كه مسئول نظارت بر اقامه نماز در حرمين (مكه و مدينه) بود، بارها به متوكل نوشت: اگر احتياجى به حرمين دارى، على بن محمد را از آنجا اخراج كن، زيرا او مردم را به سوى خود دعوت مى كند و گروه انبوهى به او گرويده‏ اند (اثبات الوصيه، الطبعه الرابعه، نجف، المطبعه الحيدريه، ۱۳۷۴ق، ص ۲۲۵). [۲] مجلسى، همان كتاب، ج ۵۰، ص ۲۰۰ [۳] مجلسى، همان كتاب، ص ۱۲۹ 📕سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی، موسسه امام صادق(علیه السلام)، قم، ۱۳۹۰ش، ص ۵۷۷ منبع: وبسایت آیت الله العظمی مکارم شیرازی (بخش آئین رحمت) @tabyinchannel