♨️ ابراهیم روحیات جالب و عجیبی داشت. بارها دیده بودم که در مسابقات، اجازه می داد که حریف او را خاک کند!
به او اعتراض می کردم که چرا فلان فن را نزدی؟ می گفت: "خب این بنده "خدا" هم تمرین کرده و سختی کشیده. او هم آرزو داره که حریفش را خاک کند."
من واقعا نمی فهمیدم که ابراهیم چی میگه؟! مگه میشه آدم این همه تمرین کنه و توی مسابقه برای حریفش دلسوزی کنه؟!
#شهید_ابراهیم_هادی
🌷🕊
#یادت_باشه
ڪه شهــداهمیشہدستتومیگیـرن
بہشرطاینڪه صداشـون ڪنی
#شهید_ابراهیم_هادی 🕊
#عاقبتمون_شهدایی
╭🌷🕊 ┅─────
🍃اگر نفس خود را خدایی کنیم، خدا کاری می کند، که به جای تیربار و رگبار، فقط صدایت، صدای اذانت، نفس را در گلوی دشمن حبس کند و آنان را تسلیم کند..
🌹درست مثل ابراهیم...!
#شهید_ابراهیم_هادی
🌴💎🌹💎
13.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️خاطره عجیب خواهر #شهید_ابراهیم_هادی از معجزه برادر شهیدش برای برآورده کردن آرزویش در روز تشییع پیکر شهید حاج قاسم سلیمانی در مشهد
خوشابحال آنانکه باشهادت رفتند🌹🌹
🌷شادی روح جمیع شهدا صلوات
# تا آخر ایستاده ایم.
┏━━━━━🌺🍃━┓
🇮🇷🌐 دفاع مدیا قزوین
https://eitaa.com/Media_Defa_Qazvin1402
┗━━🌺🍃━━━━┛
🌷بسم رب الشهداء والصدیقین🌷
یاد شهدا کمتر از شهادت نیست.
#آیت_الله_خامنه_ای
#شهید_ابراهیم_هادی
🌷🍃 میهمان شهید امروز ما
شهید ابراهیم هادی هست
هدیه به روح پرفتوح شهید
ابراهیم هادی و همه شهدای اسلام
از صدر اسلام تا حالا صلوات بر
محمد و آل محمد
اللهم صل علی محمد و آل محمد
وعجل الفرجهم🌷🍃
#اللهـم_عجـل_لولیڪالفـرج
💫 #قضیه_سوزن_زدن_شهید_ابراهیم_هادی_به_صورت_و_پشت_پلک_چشمش 💫
ابراهیم توی اتاق دیگه تنها نشسته بود و توی حال خودش بود. وقتی بچهها رفتن اومدم پیش ابراهیم،
هنوز متوجه حضور من نشده بود با تعجب دیدم هر چند لحظه یکبار سوزنی را به صورتش و به پشت پلک چشمش میزنه.
یکدفعه گفتم: "چیکار میکنی داش ابرام ؟!"
انگار تازه متوجه حضور من شده باشه از جا پرید و از حال خودش خارج شد. بعد مکثی کرد و گفت:
"هیچی، هیچی، چیزی نیست".
گفتم: "به جون ابرام ولت نمیکنم. باید بگی برا چی سوزن زدی تو صورتت" مکثی کرد و خیلی آرام مثل آدمهائی که بغض کردهاند گفت:
"سزای چشمی که به نامحرم بیفته همینه."
#شهید_ابراهیم_هادی
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
#سلام_بر_ابراهیم 🌻✨
"جعفر جون،نوبت ما هم میرسه😂"
•در ايام مجروحيت ابراهيم به ديدنش رفتم و بعد با موتور به منزل يكي از رفقا براي مراسم افطاري رفتيم،صاحبخانه از دوستان نزديك ابراهيم بود و خيلي تعارف ميكرد. ابراهيم هم كه به تعارف احتياج نداشت،كم نگذاشت و تقريباً چيزي از سفره اتاق ما اضافه نيامد.جعفر هم آنجا بود،بعد از افطار مرتب داخل اتاق مجاور میرفت و دوستانش را صدا ميكرد و يكييكي آنها را ميآورد و ميگفت:"ابرام جون،ايشون خيلي دوست داشتن شما رو ببينن و..."ابراهيم هم كه خيلي خورده بود و به خاطر مجروحيت پاش درد ميكرد مجبور بود به احترام افراد بلند شه و روبوسي كنه.جعفر هم پشت سرشان آروم و بيصدا ميخنديد.😅
وقتي ابراهيم مينشست،جعفر ميرفت و نفر بعدي رو ميآورد و چندين بار اين كار رو تكرار كرد.ابراهيم كه خيلي اذيت شده بود با آرامش خاصي گفت:"جعفر جون،نوبت ما هم ميرسه!"😉
شب وقتي ميخواستيم برگرديم ابراهيم سوار موتور من شد و گفت:"اكبر سريع حركت كن"،جعفر هم سوار موتور خودش شد و دنبال ما راه افتاد،فاصله ما با جعفر زياد شده بود كه رسيديم به ايست و بازرسي من ايستادم.ابراهيم سريع گفت: برادر بيا اينجا،يكي از جوانهاي مسلح جلو اومد و ابراهيم ادامه داد:"دوست عزيز،بنده جانباز هستم و اين آقاي راننده هم از بچههاي سپاه هستن.يه موتور دنبال ما داره مياد كه...بعد كمي مكث كرد و گفت:من چيزي نگم بهتره فقط خيلي مواظب باشين.فكركنم مسلحه!و بعد هم گفت:"بااجازه"و حركت کردیم😂 حدود صدمتر جلوتر رفتم توي پيادهرو و ايستادم.دوتايي داشتيم ميخنديديم كه موتور جعفر رسيد،سه چهار نفر مسلح دور موتور رو گرفتن و بعد متوجه اسلحه كمري جعفر شدن و ديگه هر چي ميگفت كسي اهميت نميداد🤦🏻♂تقريباً نيم ساعت بعد مسئول گروه اومد و حاج جعفر رو شناخت و كلي معذرت خواهي كرد و به بچههاي گروهش گفت:"ايشون،حاج جعفر از فرماندهان سپاه هستن".بچههاي اون گروه،با خجالت از ايشون معذرت خواهي كردن و جعفر هم كه خيلي عصباني شده بود،بدون اينكه حرفي بزنه اسلحهاش رو تحويل گرفت و سوار موتور شد و حركت كرد.كمي جلوتر كه اومد با تعجب ابراهيم رو ديد كه در پياده رو ايستاده و شديد ميخنده.تازه فهميد كه چه اتفاقي افتاده و چرا اون رو متوقف کرده بودن😁ابراهيم جلو اومد،جعفر رو بغل كرد و بوسيد.اخماي جعفر بازشد و او هم خندهاش گرفت و با خنده همه چيز تمام شد😌🌸
#شهید_ابراهیم_هادی 🦋🌱
#سلام_بر_ابراهیم 🌻✨
"جعفر جون،نوبت ما هم میرسه😂"
•در ايام مجروحيت ابراهيم به ديدنش رفتم و بعد با موتور به منزل يكي از رفقا براي مراسم افطاري رفتيم،صاحبخانه از دوستان نزديك ابراهيم بود و خيلي تعارف ميكرد. ابراهيم هم كه به تعارف احتياج نداشت،كم نگذاشت و تقريباً چيزي از سفره اتاق ما اضافه نيامد.جعفر هم آنجا بود،بعد از افطار مرتب داخل اتاق مجاور میرفت و دوستانش را صدا ميكرد و يكييكي آنها را ميآورد و ميگفت:"ابرام جون،ايشون خيلي دوست داشتن شما رو ببينن و..."ابراهيم هم كه خيلي خورده بود و به خاطر مجروحيت پاش درد ميكرد مجبور بود به احترام افراد بلند شه و روبوسي كنه.جعفر هم پشت سرشان آروم و بيصدا ميخنديد.😅
وقتي ابراهيم مينشست،جعفر ميرفت و نفر بعدي رو ميآورد و چندين بار اين كار رو تكرار كرد.ابراهيم كه خيلي اذيت شده بود با آرامش خاصي گفت:"جعفر جون،نوبت ما هم ميرسه!"😉
شب وقتي ميخواستيم برگرديم ابراهيم سوار موتور من شد و گفت:"اكبر سريع حركت كن"،جعفر هم سوار موتور خودش شد و دنبال ما راه افتاد،فاصله ما با جعفر زياد شده بود كه رسيديم به ايست و بازرسي من ايستادم.ابراهيم سريع گفت: برادر بيا اينجا،يكي از جوانهاي مسلح جلو اومد و ابراهيم ادامه داد:"دوست عزيز،بنده جانباز هستم و اين آقاي راننده هم از بچههاي سپاه هستن.يه موتور دنبال ما داره مياد كه...بعد كمي مكث كرد و گفت:من چيزي نگم بهتره فقط خيلي مواظب باشين.فكركنم مسلحه!و بعد هم گفت:"بااجازه"و حركت کردیم😂 حدود صدمتر جلوتر رفتم توي پيادهرو و ايستادم.دوتايي داشتيم ميخنديديم كه موتور جعفر رسيد،سه چهار نفر مسلح دور موتور رو گرفتن و بعد متوجه اسلحه كمري جعفر شدن و ديگه هر چي ميگفت كسي اهميت نميداد🤦🏻♂تقريباً نيم ساعت بعد مسئول گروه اومد و حاج جعفر رو شناخت و كلي معذرت خواهي كرد و به بچههاي گروهش گفت:"ايشون،حاج جعفر از فرماندهان سپاه هستن".بچههاي اون گروه،با خجالت از ايشون معذرت خواهي كردن و جعفر هم كه خيلي عصباني شده بود،بدون اينكه حرفي بزنه اسلحهاش رو تحويل گرفت و سوار موتور شد و حركت كرد.كمي جلوتر كه اومد با تعجب ابراهيم رو ديد كه در پياده رو ايستاده و شديد ميخنده.تازه فهميد كه چه اتفاقي افتاده و چرا اون رو متوقف کرده بودن😁ابراهيم جلو اومد،جعفر رو بغل كرد و بوسيد.اخماي جعفر بازشد و او هم خندهاش گرفت و با خنده همه چيز تمام شد😌🌸
#شهید_ابراهیم_هادی 🦋🌱
توسل این دختر به حضرت ابوالفضل(ع) برای رفتن به کانال کمیل
دختر شهید مدافع حرم علی آقازادهنژاد در سفر راهیان نور متوجه میشود که قرار نیست زائر کانال کمیل و محل شهادت ابراهیم هادی شوند؛ او از پدرش که در سوریه بود خواست دعا کند تا به کانال کمیل هم بروند.
زمستان ۲ سال قبل که پدرم در سوریه مأموریت بود، همزمان با خواهرم سفر راهیان نور رفته بودیم و همان ابتدای سفر از مسئول کاروانمان درباره برنامههای سفر پرسیدم و متوجه شدم کانال کمیل جزو مناطق نیست خیلی ناراحت شدم و دلم شکست؛ چون به شهید ابراهیم هادی به طور ویژهای ارادت داشتم و دارم و کانال کمیل هم محل شهادت این شهید و به نظرم قلب راهیان نور است.
همان موقع به پدرم داخل ایتا پیام دادم و گفتم: خیلی دوست دارم کانال کمیل بروم اما مسئولان گفتند چون از قبل هماهنگ نشده، در برنامهمان نیست و همچنین بهخاطر بارندگی هوای خوزستان اصلاً امکانش نیست. پدرم در یک پیام پاسخ داد که از حضرت ابوالفضل (ع) طلب کن ان شاءالله نصیبتون میشه!
پیام پدر خیلی برام تسلی بخش بود
فردای آن روز منطقه فکه رفتیم. بعد از زیارت منطقه فکه داخل اتوبوسهای راهیان نور نشستیم که برای شب به محل اسکان برویم. همینطور که سرم روی شیشه اتوبوس گذاشته بودم و در حال اشک ریختن بودم، یاد پیام پدر افتادم و در اوج ناامیدی به حضرت ابوالفضل(ع) توسل کردم. اشک از چشمانم سرازیر شد. یک لحظه که به خودم آمدم، تابلوی کانال کمیل مقابل چشمانم بود. باورم نمیشد، همانجا اتوبوس ما توقف کرد و زائر کانال کمیل شدیم.
شهید علی آقازادهنژاد فرمانده و بنیانگذار تیپ زینبیون و قهرمانی بود که چندین سال رژیمِ صهیونیستی دنبال ترور او بود؛ سرانجام این شهید راه قدس به همراه شهید سعید کریمی در ۳۰ دی ماه ۱۴۰۲ در حمله تروریستی رژیم صهیونیستی در سوریه به شهادت رسیدند. از این شهید ۴ دختر به یادگار مانده است.
#راهیان_نور
#شهید_علی_آقازاده_نژاد
#کانال_کمیل
#شهید_ابراهیم_هادی
روزی که «شهید ابراهیم هادی» قید تیم ملی کشتی را زد
شهید «ابراهیم هادی» هم معلم بود و هم ورزشکار؛ او معلمی بود که میگفت باید نسلی را تربیت کنیم تا مملکت اسلامی را بسازد. دوستانش میگفتند در ورزش از مرام و مردانگیاش مثل پوریای ولی بود.
خبرگزاری فارس ـ حوزه حماسه و مقاومت: اول اردیبهشت ماه سالروز تولد ابراهیم هادی و روز شهدای ورزشکار است و در این روز یاد میکنیم از شهید جاویدالاثر «ابراهیم هادی»؛ شهید ورزشکاری که دنبال نام و شهرت نبود وقتی هم که در میدان جنگ بود، خودش هم میخواست بعد از شهادتش گمنام بماند.
ایرج گرائی یکی از دوستان شهید قهرمان «ابراهیم هادی» در کتاب از «سلام بر ابراهیم» خاطرهای از مرام و مردانگی این شهید را روایت میکند.
مسابقات قهرمانی باشگاهها در سال ۱۳۵۵ بود. مقام اول مسابقات هم جایزه نقدی میگرفت، منتخب کشوری میشد. ابراهیم در اوج آمادگی بود. مربیان میگفتند: امسال در ۷۴ کیلو کسی حریف ابراهیم نیست. مسابقات شروع شد. ابراهیم همه را یکییکی از پیشرو بر میداشت. با چهار کشتی که برگزار کرد به نیمهنهایی رسید.
حریف پایانی او آقای «محمود. ک» بود؛ او همان سال قهرمان مسابقات ارتشهای جهان شده بود.
قبل از شروع فینال رفتم پیش ابراهیم در رختکن و گفتم: «من مسابقههای حریفت رو دیدم. خیلی ضعیفه، فقط ابراهیم جون، تورو خدا دقت کن. خوب کشتی بگیر، من مطمئنم امسال برای تیم ملی انتخاب میشی.» مربی آخرین توصیهها را به ابراهیم گوشزد میکرد. من سریع رفتم و بین تماشاگرها نشستم.
🔺 نفر دوم ایستاده از سمت چپ، شهید ابراهیم هادی
ابراهیم روی تشک رفت. حریف ابراهیم هم وارد شد. هنوز داور نیامده بود. ابراهیم جلو رفت و با لبخند به حریفش سلام کرد و دست داد. حریف او چیزی گفت که متوجه نشدم. اما ابراهیم سرش را به علامت تأیید تکان داد. بعد هم حریف او جایی را در بالای سالن بین تماشاگرها به او نشان داد. من هم برگشتم و نگاه کردم. دیدم پیرزنی تنها، تسبیح بهدست، بالای سکوها نشسته. نفهمیدم چه گفتند و چه شد. اما ابراهیم خیلی بد کشتی را شروع کرد. در آخر حریف ابراهیم، قهرمان ۷۴ کیلو شد. وقتی داور دست حریف را بالا میبرد ابراهیم خوشحال بود. انگار که خودش قهرمان شده!
از این اتفاق خیلی ناراحت بودم. جلوی درِ ورزشگاه هنوز شلوغ بود. همان حریف فینال ابراهیم با مادر و کلی از فامیلها و رفقا دور هم ایستاده بودند. خیلی خوشحال بودند. یکدفعه همان آقا من را صدا کرد. برگشتم و با اخم گفتم: «بله؟» آمد به سمت من و گفت: «شما رفیق آقا ابراهیم هستید، درسته؟» با عصبانیت گفتم: «فرمایش؟» بیمقدمه گفت: «آقا عجب رفیق بامرامی دارید. من قبل مسابقه به آقا ابراهیم گفتم شک ندارم که از شما میخورم، اما هوای ما رو داشته باش، مادر و برادرام بالای سالن نشستهاند. کاری کن ما خیلی ضایع نشیم. رفیقتون سنگتموم گذاشت.» بعد هم گریهاش گرفت و گفت: «من تازه ازدواج کردهام. به جایزه نقدی مسابقه هم خیلی احتیاج داشتم.» کمی سکوت کردم و به چهرهاش نگاه کردم. تازه فهمیدم ماجرا از چه قرار بوده. بعد گفتم: «رفیق جون، اگه من جای ابراهیم بودم، با این همه تمرین و سختیکشیدن این کار رو نمیکردم. این کارا مخصوص آدمای بزرگی مثل آقا ابراهیمه».
#روز_ورزشکار
#شهید_ابراهیم_هادی
هدایت شده از سیاست روز
✍ اردیبهشت ، ماه عجیبی شده است🤔
💔 شروع و پایانش با ابراهیم است ؛ شادی روح هر دو شهید عزیز صلوات
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_خدمت
🇮🇷 جهاد تبیین
شهید ابراهیم هادی مدتی در جنوب شهر #معلم بود
مدیر مدرسه اش میگفت آقا ابراهیم از جیب خودش پول میداد به یکی از شاگردان تا هر روز زنگ اول برای کلاس نان و پنیر بگیرد.چون آقای هادی نظرش این بود که این ها بچه های منطقه محروم هستند و اکثرا سر کلاس گرسنه هستند و بچه گرسنه هم درس را نمیفهمد.
#شهید_ابراهیم_هادی نه تنها معلم ؛ بلکه الگوی اخلاق و رفتار بچهها بود.
طاق ابروی تـو سرمشق کدام استاد است
که خرابات دلـم در پی آن آباد است
شهید_ابراهیم_هادی🌷🌷🌷