🌸🍃🌸🍃
📚 #کار_خوبه_خدا_درست_کنه
✍دو گدا بودند یک بسیار چاپلوس
و دیگری آرام و ساکت.
گدای چاپلوس وقتی شاه محمود و یا وزیرنش را می دید بسیار چاپلوسی می کرد
و از سلطان محمود تعریف می کرد و هدیه میگرفت ولی اون یکی ساکت بود .
اون گدای چاپلوس روزی به گدای ساکت گفت چرا تو هم وقتی شاه رو می بینی چیزی نمیگی تا به تو هم پولی داده بشه.
🔺گدای ساکت گفت:
کار خوبه خدا درست کنه
سلطان محمود خر کیه؟
برای سلطان محمود این سوال پیش اومده بود، که چرا یک گدا ساکته و هیچی نمی گه.
وقتی از اطرافیان خود پرسید .
به او گفتند که این گدا گفته
کار خوبه خدا درست کنه سلطان محمود خر کیه؟
سلطان محمود ناراحت شد.
گفت حالا که اینطوری فکر می کنه
🔺فردا مرغی بریان شده که در شکمش
الماسی باشد را به گدایی که چاپلوسی می کند بدهید
تا بفهمد سلطان محمود خر کیه ؟
صبح روز بعد همینکار را انجام دادند
غافل از اینکه وزیر بوقلمونی برای گدا برده
و گدای متملق سیر است.
پس وقتی که مرغ بریان شده را به او دادند او که سیر بود مرغ را به گدای ساکت داد و گفت :
امروز چند سکه درآمد داشتی ؟
او گفت سه سکه.
🔺گدای متملق گفت :
این مرغ رو به سه سکه به تو می فروشم
و آن گدا قبول نکرد و آخر سر پس از چانه
زنی مرغ بریان را بدون دادن حتی یک سکه صاحب شد.
لقمه اول را که خورد چشمش به آن سنگ قیمتی افتاد و به رفیق خود گفت.
فکر می کنم از فردا دیگه همدیگر را نبینیم .
فردای آن روز سلطان محمود دید
که باز گدای متملق اونجاست و گدایی می کنه
🔺از او پرسید چرا هنوز گدایی می کنی ؟
گفت : خب باید خرج زن و بچه ام را درآورم.
سلطان محمود با تعجب پرسید :
مگر ما دیروز برای شما تحفه ای نفرستادیم ؟
گدای متملق گفت :
بله دست شما درد نکنه وزیر شما قبل از اینکه شما مرغ را بفرستید بوقلمونی آوردند
و من خوردم.
چون من سیر بودم مرغ را به رفیقم دادم
و دیگر خبری هم از رفیقم ندارم .
سلطان محمود عصبانی شد.
🔺گفت: دست و پایش را ببندید.
و به قصر بیاریدش.
در قصر به گدا گفت بگو کارو باید خدا درست کنه سلطان محمود خر کیه.
گدا این را نمی گفت و سلطان محمود میگفت بزنیدش تا بگه.
سلطان خطاب به گدای چاپلوس میگفت :
من می گم تو هم بگو
کار خوبه خدا درستش کنه سلطان محمود خر کیه ؟