10.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ #استاد_شجاعی
♨️ #عرفه آخرین فرصت است؛
برای شورهزار باران نخوردهی خشکی، که از تشنگی، ترک برداشته است ...
- عرفه؛ آخرین فرصت است!
برای جبرانِ همهی شکستگیها!
● چرا آخرین فرصت؟
چطور، یک روز و جبران همهی شکستگیها؟
🌹کانال حوزه انقلابی خوزستان
@howzehenghelabi_khozestan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آب فقط برای احشام تنها خواسته ی چیزی دامدار خوزستانی
🌹کانال حوزه انقلابی خوزستان
@howzehenghelabi_khozestan
🔴35 هزار بطری آب آشامیدنی در مناطق درگیر تنش آبی خوزستان توزیع شد
🔸 35 هزار بطری آب آشامیدنی به همت پایگاههای مقاومت بسیج هویزه، بهبهان و ماهشهر بین مناطق درگیر تنش آبی در خوزستان توزیع شد.
🔸وی با اشاره به توزیع 15 هزار عدد بطری آب آشامیدنی به همت جهادگران در مناطق درگیر تنش آبی اظهار داشت: به همت سپاه ولیعصر (عج) خوزستان ، بسیج سازندگی و همیاری جهادگران هویزه، بستههای آب بین خانوادههای مناطق مختلف این شهرستان توزیع شد.
🌹کانال حوزه انقلابی خوزستان
@howzehenghelabi_khozestan
📡كليپ صوتی| عرفهای در کنار مادرم
🌟روایت حضرت آیتالله خامنهای از انجام اعمال #روز_عرفه در کنار خانواده در ایام نوجوانیشان
📡بشنويد👇
کار قشنگ میثم مطیعی برای خوزستان
#خوزستان
🌹کانال حوزه انقلابی خوزستان
@howzehenghelabi_khozestan
حضور دکتر محسن رضایی در میدان شهر هویزه و دیدار با مردم
📢📢منتظر حضور دیگر مسولین خوزستانی در بین مردم هستیم.
#خوزستان
#شمخانی
#نمایندگان_خوزستان_در_مجلس_خبرگان _رهبری
#نمایندگان_مجلس_شورای_اسلامی
🌹کانال حوزه انقلابی خوزستان
@howzehenghelabi_khozestan
مسولین خوزستانی جهت تسکین درد مردم در بین آنها حضور پیدا کنند و صدای آنها را بشنوند و یا حداقل با ارسال صوت در فضای مجازی مردم را به آرامش دعوت نمایند.
نماینده معزز ولی فقیه در خوزستان
نمایندگان مجلس خبرگان رهبری
نمایندگان مجلس شورای اسلامی
شمخانی و.....
#خوزستان_تنها_نیست
🌹کانال حوزه انقلابی خوزستان
@howzehenghelabi_khozestan
5.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مواظب اخبار کذب باشیم!!!!
❌دمیدن در آتش فتنه با ترویج اخبار دروغی
جاده هراز شمال کشور که به دروغ جاده ایذه-اصفهان عنوان شده است.
🌹کانال طلاب بصیر
@tolabebasir
🍂 #پایی_که_جا_ماند ( ۲۴
خاطرات اسارت
سید ناصر حسینی پور
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🔅 شنبه ۴ تير ۱۳۶۷
جزیره ی مجنون - جاده خندق
سرگرد با تکرار واحد، اثنين، ثلاث، (یک، دو، سه) برای این که به امام توهین کنم، برایم مهلت تعیین کرد. با تکرار ثلاث منتظر بود به امام توهین کنم. وقتی گلنگدن کشید، احساس کردم تعادل خودش را ندارد. در دلم گفتم: انگار این یکی با بقیه فرق دارد. كلتش را پایین آورد، به طرف پایم. وقتی شلیک کرد در یک لحظه جا خوردم. همه چیز برایم غیر منتظره بود. فکر می کردم دارم خواب می بینم. می توانستم تصور کنم می خواهد مرا بگشد، اما چون هر دو پایم مجروح بود، تصور نمی کردم به پای مجروحم شلیک کندا
دو گلوله به هر دو پایم شلیک کرد. در اوج ناباوری خیره نگاهش کردم. می خواستم قیافه اش را برای همیشه به ذهن بسپارم. گلوله ها یکی پشت ماهیچه بالای ران پای راستم و دیگری پایین ماهیچهی پای چپم اصابت کرد.
به جز دو، سه نفر دیگر درجه داران و نظامیان همراهش، هیچ کدام شان او را سرزنش نکردند.
با این که عربی بلد نبودم، تملق گویی بعضی از همراهانش را متوجه شدم که این کارش را تحسین کردند. فکر می کنم به سرگرد گفتند: اینا سزاشون فقط مرگه، حقش بود ... و از این حرفا.
گویا از آنها هیچ کاری بعید نبود. سرگرد که منتظر عکس العمل من بود، دوباره تکرار کرد: سب الخمینی. دیگر حرف هایش برایم اهمیتی نداشت. بی رحم تر از او در آن جاده ندیدم. چند دقیقه بعد جای سوزش و درد گلوله ها شروع شد. کلافه و عصبی شدم. می خواستم داد بکشم، احساس کردم صدایم در نمی آید. با این که نمی فهمید چه می گویم، گفتم: چرا تو پام می زنی؟ بکش و راحتم کن!
تشنگی و تنگی نفس عذابم می داد. واقعا کم آورده بودم. دیگر تحملم به سر رسیده بود. تنها راهی که بتوانم شکنجه ها و فشارهای درونم را به حداقل برسانم این بود که با تمام وجود خدا را صدا بزنم. برای اولین بار از ته قلبم این جمله را تکرار کردم: خدایا منو از این همه درد راحت کن.
وقتی دیدم هیچ کاری نمی توانم انجام دهم، هر چه فحش بود توی دلم نثارش کردم.
در تمام عمرم یاد ندارم این همه تشنگی کشیده باشم، به تشبیه امروز که فکر می کردم، با خودم گفتم: اگر عذاب جهنم مثل تشنگی امروز جاده خندق است، هر کس این تشنگی را بکشد، باور نمی کنم دیگر گناه کند!
با آرنجم به شانه جاده تکیه داده بودم. نظامیانی که از کنارم رد می شدند، فحش هایی می دادند که بعضی شان یادم مانده: حمار، (الاغ). جاموس (گاومیش). قرد (بوزینه).
در جواب فحش ها و توهین هایشان راهی جز سکوت نداشتم. تحقیرها و توهین هایشان زمانی پایان می گرفت، که یکی از فرماندهانشان سر می رسید و دستور میداد آنجا نمانند. بعضی از آنها که به نظر می رسید به اصول انسانی پایبندند، از برخوردهایی که با من شده بود، به فرماندهان شان حرف هایی می زدند. یکی از آنها ماجرای دو گلوله ای را که سرگرد بعثی به هر دو پایم شلیک کرده بود، گفت. وقتی دستش را به طرف پایم دراز کرد با تكرار الرائد (سرگرد)، فهمیدم همان قضیه را توضیح می دهد. فرمانده که سرهنگ دوم بود، آن چه بر من گذشته بود، برایش عادی جلوه می کرد. البته تصور من از او یک عکس العمل مثبت بود. فکر می کردم ناراحت میشود و چاره ای به حالم می کند. تشنگی که تحمل ناپذیر شد به یکی از آنها گفتم: به من آب نمیدید؟ نفهمید چه گفتم. دوباره ادامه دادم و گفتم: مای! مای! لبان خشکیده و سر و وضعم نشان می داد که چقدر تشنهام.
یکی از آنها که سروان بود، دستور داد به من آب بدهند. کمی آب خوردم. زنده شدم. اما عطش گشنده ام بر طرف نشد. فکر می کنم از روی دلسوزی بود که گفت: انت جریح، مای موزین، (تو مجروحی، آب برات ضرر داره)، سروان به آنها سفارش کرد، اذیتم نکنند و هوای مرا داشته باشند. از لابه لای صحبت هایش فهمیدم که از اسرای عراقی در ایران اطلاعاتی دارد. با به کار بردن جملات و کلماتی چون الاسرای عراقی في ایران. (اسرای عراقی در ایران). این موضوع را متوجه شدم. در دلم می گفتم اگر هر کدام شان کوچک ترین اطلاعاتی از وضعیت اسرای شان در ایران داشته باشند، رفتارشان با من انسانی خواهد بود. می دانستم ایران برای اسرای عراقی هتل چند ستاره است! فکر می کنم به دیگر نظامیان گفت: ایرانی ها با اسرای عراقی رفتارشان خوب است. سروان که رفت، دیگر نظامیان به توصیه اش عمل نکردند.
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
✨ ادامه در قسمت بعد
🌹کانال حوزه انقلابی خوزستان
@tolabebasir