🔻سحر وصل تو کی می آید
دختری در فراق پدرش نوشت: "می دانم برنمیگردی، ولی کاش میشد..."
ای مهربانتر از پدر و مادرم....
ای صاحب من...
کاش برگردی....
کاش التماس چشمهایم را ببینی...
کاش بغض فروخوردهام را نظاره کنی....
کاش چشم انتظاریهایم را پاسخی بدهی...
بیتو روزهایم چه بیفروغ در حال گذرند...
عمرم بیتو چه زود به پایانش نزدیک میشود...
جوانیام به فدایت یابنالزهرا....
کاش ببینی که گاهی...
دلم برایت تنگ میشود...
از این همه بیخبری از تو حالم گریه میشود...
کاش نشانهای بدهی که دلم آرام گیرد....
عابر کوچه های غربت!
مولای تنها و غریبم...!
اگر تو را نبینم حتما از غصه خواهم مرد....
چرا چشمهایم همه را دید جز تو؟!
چرا گوشهایم صدای همه را شنید جز تو؟!
بالای کدام بلندی بایستم، تا روی ماهت را ببینم؟!
از کدام نقطه ی زمین صدایت بزنم....؟
دلتنگی یعنی حال من. حال ما. حال تمام آنهایی که تو را ندیدند و تو را ندارند.
وای بر من و حال و روزم.....
کجایی مولا.....
کاش بودی آقاجان....
ماه خدا تمام شد....
لحظه های افطار با نام تو کامم را شیرین کردم...
سحر ها به شوق دیدنت تمام کوچه را نگاه کردم....
سحر وصل تو کی میآید؟......
✍ به قلم #سمیرا_چوبداری
@tollabolkarimeh
🔻تکیه گاه
وزش باد خیلی شدید بود. شاخههای درختها در هوا حسابی تکان میخوردند. درختهای بلند و تنومند محکم بودند. فقط باد شاخههاشان را به این طرف و آن طرف میبرد.
درختهای کوچک و باریک اما، توی این باد حسابی سرگردان و بیتاب بودند. چیزی نمانده بود که از جا کنده بشوند! کنار این درختچههای نازک و جوان یک درخت بود که آن هم مثل بقیه خیلی تکان میخورد. باد حسابی جابه جایش میکرد. اما تنهاش را به یک تکه چوب محکم تر بسته بودند. انگار یک استحکام خاصی داشت. سرگردان نبود. تکیه گاه داشت...
وسط طوفانهای روزگار، تنهمان را به کجا تکیه دادیم که سرگردان نباشیم؟
بین این همه رنگ و لعاب، بین این همه بالا و پایین زندگی کجا تکیه بدیم که از جا کنده نشویم؟
آیا جز خدا تکیه گاهی هست؟
یا عماد من لا عماد له....
✍به قلم #سمیرا_چوبداری
@tollabolkarimeh 🌷
🔻 غدیر ۱۴۳۷
چند روزیست که دلم یک جای خلوت میخواهد و خیالی آرام تا بنویسم از آنچه قلبم را به تلاطم انداخته. بنویسم از شوق و هیجانی که دارم. از روزی بگویم که در آن مدال خادمی گرفتم و آرزویم این است تا روزی که زنده ام این خدمت را از من دریغ نکنند.
سال گذشته بود که با حرفی از بزرگواری دلم از این رو به آن رو شد. اشکم جاری شد و با همسرم تصمیم گرفتیم که عید غدیر یک احسان کوچکی بدهیم؛ در حد توان ، هر چه که بود و داشتیم. با خود گفتیم مگر عید الله الاکبر نیست؟ مگر قلب زمین و زمان شاد نیست؟ پس این شادی را فریاد بزنیم.نشان بدهیم. دیدیم همه حرف از محرم و غم تنهایی سیدالشهدا میزنند. کمی فکر کردیم و دیدیم که حسین بن علی چرا تنها ماند و چرا آنگونه مظلوم شد؟مگر غدیر شروع امامت نبود؟پس چگونه از یاد ها رفت و مردمان نفهمیدند که حسین پسر علی ست. همان که پیغمبر خدا سه روز حاجیان را برای معرفی اش در گرمای سوزان مکه نگاه داشت تا بگوید این علی و اولادش راهنمایان شمایند.مبادا از ایشان جدا شوید که گمراه خواهید شد.سخن از عاشورا بود ولی غدیر نه! همه جا غم محرم و خیمه گاه و قتله گاه بود ولی غدیر نه! یادمان نبود که عاشورا از فراموشی غدیر به وقوع پیوست. گفتیم خب کاری کنیم. دور هم جمع شدن و هدیه های زیبا برای بچه ها و بسته های غذا بهانه ای شد که ذره ای غدیر را بزرگ بداریم.و ما شروع کردیم.حالا از آن شروع طلایی تنها یکسال میگذرد و من با ورود ماه پر برکت ذی حجه هر روز که به هجدهم این ماه نزدیکتر میشویم بی قرار تر میشوم. بی قرار تر از همیشه. بی تاب تر و مشتاق تر که باز خادمی کنم.و در این راه مبلغ غدیر باشم.حضرت امیرالمومنین علی بن ابی طالب که درود خدا و تمام هستی بر او باد حکومت بر دلها دارد و ما موظفیم ایشان را به همه معرفی کنیم.چه خوب که از غدیر شروع کنیم. با طعامی و یا هدیه ای.... حتی اگر عروس و دامادی را پاگشا میکنیم در غدیر باشد. عیادت بیمار یا خرید لباسهایمان در غدیر و برای غدیر باشد.من یقین دارم و به این باور رسیدم که هر که بر سر این چشمه ی رحمت و امید بنشیند و طلب کند سیرابش میکنند... به امید روزهایی که همه مان مبلغ غدیر باشیم. هر چند با کارهای به ظاهر کم و کوچک!
حتی آب و چای و صبحانه و ناهار و شام روز غدیر را به نیت احسان برای مولایمان امیرالمومنین تهیه کنیم و توفیق خدمت و نوکری بیشتر و بهتر را برای سالهای بعد از ایشان طلب کنیم.
یادمان باشد با فراموشی غدیر و غریب و مهجور ماندنش کربلای دیگری نسازیم.
یا علی
✍ به قلم #سمیرا_چوبداری
@tollabolkarimeh 🌷