eitaa logo
طلاب الکریمه
12.2هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
4.3هزار ویدیو
1.6هزار فایل
«هر آنچه که یک بانوی طلبه لازم است بداند را در طلاب الکریمه بخوانید»🧕 📌 منبع: جزوات و نمونه سوالات طلبگی و اخبار روز 🌿انتقادات و پیشنهادات 🤝🏻تبادل و تبلیغ ارتباط با ادمین: @Talabetooba
مشاهده در ایتا
دانلود
✅فرهنگ خود را دیدن و خود را تحویل گرفتن یا به قول امروزی ها جزیی از فرهنگ دینی نیست ،این فرهنگِ خودت را ببین کار ما را خراب می‌کند انسان وقتی خودش را دید دیگران را نمی بیند. ✅وقتی انسان خودش محور شد،خودش مدار شد همه چیز را با خودش تفسیر می‌کند همه چیز را با خودش تنظیم می‌کند. ✅آموزه های اخلاقی به ما می گوید خودت را نبین،وقتی خودت را ندیدی همه را می بینی اما وقتی خودت را دیدی هیچ کس را نمیبینی،صحنه همان صحنه است شرایط همان شرایط است افراد هم آنجا هستند. ✅ گاهی پیش می‌آید که انسان در فکر خود است یکدفعه یک نفر را می‌بیند و می گوید شما اینجا بودید! من شما را ندیدم. ✅لذا نفس به انسان می گوید فقط خودت را ببین دیگران چه عددی هستند،اینکه این اینجوریست آن جور دیگر،نفس به ما می‌گوید همه به تو بدهکارند و تو از همه بالاتری لکن همیشه باید عکس این عمل کرد باید گفت من هیچ کسی نیستم همه از من بهترند،در این عالم خلقت وقتی پیامبری هست من چه محلی از اعراب دارم... وقتی شهید برونسی هست، وقتی هست من چه کسی هستم؟! 💠انسان هرگاه خود را ندید روابطش با دیگران تصحیح می شود،لایه هاش کم میشود و روابطش با دیگران‌ (دوست،فامیل،خویشاوندان) را به بهانه های نفسانی بهم نمیزند. . بخشی از سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین سید محسن شفیعی @tollabolkarimeh 🌷
نماینده‌ شهدای مدافع حرم دلش می‌خواست شهید بشود، آن هم نه یک بار بلکه دوبار! یک‌بار قبل از ظهور امام زمان (عج الله تعالی فرجه الشریف) و یک‌بار، بعد از ظهور حضرت در رکابش. به گمانش زرنگی بود که دو بار در راه خدا شهید بشوی. ابر سیاهِ جنگ که بر سوریه سایه افکند، در باغِ شهادت دیگر بار به روی مشتاقان و جامانده‌های فوز عظیم شهادت گشوده شد. حالا فرصتی طلایی برایش فراهم شده بود تا آرزوی قلبی و دیرینه‌اش را عملی کند. عازم سوریه شد اما ‌آن‌قدر که دلبسته خاندان پاک عصمت و طهارت بود دلش می‌خواست، مثل آن بزرگواران شهید شود. و عاقبت، همان گونه هم شد که آرزویش را داشت. نخستین بار تیر به پهلویش اصابت کرد و بر زمین افتاد. درست همانند بی‌بی دوعالم زهرای اطهر (سلام الله علیها). با دست بسته به اسارت برده شد همانند زینب کبری (سلام الله علیها). دست‌هایش قطع شد، دست‌هایی که تداعی‌گر دست‌های علمگیر علمدار نینواست و در نهایت لب‌تشنه سر از تنش جدا شد، مظلومانه همچون سید الشهدا (علیه السلام). او محسن بود و مومن! خلوص و صفای قلب و کسب رضای خدای متعال، او را روضه‌ی مجسم کرد و در برابر دیدگان همه‌ی جهانیان، حجت خدا. یادگارهایش از معصومین (علیهم السلام) در نحوه ‌ی شهادتش، او را نماینده‌ی شهدای مدافع حرم کرد. روز ۱۸ مرداد، سالروز شهادت غریبانه‌ی شهید محسن حججی و روز بزرگداشت شهدای مدافع حرم را گرامی می‌داریم. روحشان شاد و یادشان گرامی! به قلم: @tollabolkarimeh 🌷
بعد از شهادت شهید حججی تا مدت‌ها پیکر مطهرش در دست داعشی‌ها بود تا اینکه قرار شد حزب‌الله لبنان و داعش تبادلی انجام دهند بنا شد حزب‌الله تعدادی از اسرای داعش را آزاد کند داعش هم پیکر محسن و دو شهید حزب‌الله را تحویل بدهد و یکی از اسرای حزب‌الله را آزاد کند به من گفتند: «می‌توانی بروی در مقر داعش و پیکر محسن را شناسایی کنی؟» می‌دانستم می‌روم در دل خطر و امکان دارد داعشی‌ها اسیرم کنند و بلایی سرم بیاورند اما آن موقع، محسن برایم از همه چیز و حتی از جانم مهم‌تر بود با یکی از بچه‌های سوری به‌نام حاج سعید از مقر حزب‌الله لبنان حرکت کردیم و به طرف مقر داعش رفتیم در دل دشمن بودیم یک داعشی که دشداشه سفید و بلند پوشیده بود و صورتش را با چفیه قرمز پوشانده بود، با اسلحه ما را می‌پایید پیکری متلاشی و تکه‌تکه را نشانمان داد و گفت: «این همان جسدی است که دنبالش هستید!» میخکوب شدم ، از درون آتش گرفتم،مثل مجسمه خشک شدم رو کردم به حاج سعید و گفتم: «من چه‌جوری این بدن را شناسایی کنم؟! این بدن اربا اربا شده، این بدن قطعه قطعه شده!» بی‌اختیار رفتم طرف داعشی عقب رفت، اسلحه‌اش را مسلح کرد و کشید طرفم داد زدم: «پست‌فطرتا، مگه شما مسلمون نیستید؟!مگه دین ندارید؟! پس کو سر این جنازه؟! کو دست‌هاش؟!» حاج‌سعید حرف‌هایم را تندتند برای آن داعشی ترجمه می‌کرد داعشی برای آنکه خودش را تبرئه کند، می‌گفت: «این کار ما نبوده. کار داعش عراق بوده.» دوباره فریاد زدم: «کجای شریعت محمد آمده که اسیرتان را این‌جور قطعه قطعه کنید؟!» داعشی به زبان آمد و گفت: «تقصیر خودش بود. از بس حرص مون رو درآورد. نه اطلاعاتی بهمون داد، نه گفت اشتباه کرده‌ام و نه حتی کوچک‌ترین التماسی بهمون کرد که از خونش بگذریم. فقط لبخند می‌زد!» هرچه می‌کردم پیکر قابل شناسایی نبود به داعشی گفتیم: ما باید این پیکر رو برای شناسایی دقیق با خودمون ببریم.» اجازه نداد. با صدای کلفت و خشدارش گفت: «فقط همین‌جا.» نمی‌دانستم چه بکنم، شاید آن جنازه، پیکر محسن نبود و داعش می‌خواست فریبمان بدهد در دلم متوسل شدم به حضرت زهرا علیهاالسلام. گفتم: «بی‌بی جان! خودتون کمکمون کنید،خودتون دستمون رو بگیرید،خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدید.» یک‌باره چشمم افتاد به تکه‌استخوان کوچکی از محسن. ناگهان فکری توی ذهنم آمد. خودم را خم کردم روی جنازه و در یک چشم به‌هم زدن، استخوان را برداشتم و در جیبم گذاشتم! بعد هم به حاج‌سعید اشاره کردم که برویم نشستیم توی ماشین و سریع برگشتم سمت مقر حز‌ب الله از ته دل خدا را شکر کردم که توانستم بی‌خبر از آن داعشی، قطعه استخوانی را با خودم بیاورم وقتی برگشتیم به مقر حزب‌الله، استخوان را دادم تا از آن آزمایش DNA بگیرند همان روز خبر دادند که جواب DNA مثبت بوده و نیروهای حزب‌الله، پیکر محسن را تحویل گرفته‌اند به دمشق که رسیدم، رفتم حرم بی‌بی حضرت زینب علیهاالسلام. وقتی داخل حرم شدم، یکی از بچه‌ها آمد و گفت: «پدر و همسر شهید حججی به سوریه آمده‌اند. الان هم همین جا هستن، توی حرم.» من را برد پیش پدر محسن که کنار ضریح ایستاده بود پدر محسن می‌دانست که من برای شناسایی پسرش رفته بودم تا چشمش به من افتاد، جلو آمد و مرا در بغل گرفت و گفت: «از محسن خبر آوردی.» نمی‌دانستم جوابش را چه بدهم، نمی‌دانستم چه بگویم، بگویم یک پیکر اربا اربا را تحویل داده‌اند؟! بگویم فقط مقداری استخوان را تحویل داده‌اند؟ گفتم:«حاج‌آقا، پیکر محسن مقر حزب‌الله لبنانه برید اونجا خودتون ببینیدش.» گفت:«قَسَمَت می‌دم به بی‌بی که بگو» التماسش کردم چیزی از من نپرسد دلش خیلی شکست دستش را انداخت میان شبکه‌های ضریح حضرت زینب علیهاالسلام و گفت: «من محسنم رو به این بی‌بی هدیه دادم همه محسنم رو، تمام محسنم رو، اگه بهم بگی فقط یه ناخن یا یه تار مویش رو برام آوردی، راضی‌ام.» وجودم زیر و رو شد. سرم را انداختم پایین زبانم سنگین شده بود. به سختی لب باز کردم و گفتم: حاج‌آقا، سر که نداره! بدنش رو هم مثل علی‌اکبر علیه‌السلام اربا اربا کردن.» هیچی نگفت فقط نگاه کرد سمت ضریح و گفت: «بی‌بی، این هدیه رو قبول کن.» 🔸بخشی از کتاب «سربلند»، راوی سردار مدافع حرم «حاج‌مهدی نیساری». @tollabolkarimeh