eitaa logo
طلاب الکریمه
12.2هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
4.3هزار ویدیو
1.6هزار فایل
«هر آنچه که یک بانوی طلبه لازم است بداند را در طلاب الکریمه بخوانید»🧕 📌 منبع: جزوات و نمونه سوالات طلبگی و اخبار روز 🌿انتقادات و پیشنهادات 🤝🏻تبادل و تبلیغ ارتباط با ادمین: @Talabetooba
مشاهده در ایتا
دانلود
پاسخ سوالات هرروز بعد مدت زمان تعیین شده ، گذاشته می‌شود. میتوانید با پاسخ صحیح را مشاهده کنید.
4️⃣ سوال روز چهارم بنابر فتوای آیت‌الله خامنه‌ای ، حکم تزریق به بدن روزه‌دار چیست ؟ الف) تزریق در عضله برای بی حس کردن اشکالی نداره. ب) دارو گذاشتن بر جراحت اشکال دارد. ج) احتیاط واجب آن است که از استعمال آمپول ها و یا سرم های مقوی و مغذی خودداری شود.✔️ د) گزینه ج بنابر احتیاط مستحب پاسخ: گزینه ج احتیاط واجب آن است که روزه‌دار از استعمال آمپولهای مقوّی یا مغذّی، یا آمپولهایی که به رگ تزریق می‌شود و نیز انواع سِرُم‌ها خودداری کند، ولی تزریق آمپول در عضله یا برای بی حس کردن و نیز دارو گذاشتن در زخمها و جراحتها اشکال نداردمهلت پاسخ گویی به اتمام رسیده ‌═════════❖═════════ @tollabolkarimeh
5️⃣سوال روز پنجم بنابر یکی از خطبه های نهج البلاغه ، « انسان وقتی می‌میرد مردم می‌گویند.... و فرشتگان می‌گویند....» دو جای خالی را پر کرده و به این آیدی بفرستید جواب: خطبه ۲۰۳ نهج‌البلاغه أَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّمَا الدُّنْيَا دَارُ مَجَازٍ وَ الْآخِرَةُ دَارُ قَرَارٍ، فَخُذُوا مِنْ مَمَرِّكُمْ لِمَقَرِّكُمْ؛ وَ لَا تَهْتِكُوا أَسْتَارَكُمْ عِنْدَ مَنْ يَعْلَمُ أَسْرَارَكُمْ، وَ أَخْرِجُوا مِنَ الدُّنْيَا قُلُوبَكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَخْرُجَ مِنْهَا أَبْدَانُكُمْ، فَفِيهَا اخْتُبِرْتُمْ وَ لِغَيْرِهَا خُلِقْتُمْ. إِنَّ الْمَرْءَ إِذَا هَلَكَ قَالَ النَّاسُ مَا تَرَكَ، وَ قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ مَا قَدَّمَ؟ لِلَّهِ آبَاؤُكُمْ، فَقَدِّمُوا بَعْضاً يَكُنْ لَكُمْ قَرْضاً، وَ لَا تُخْلِفُوا كُلًّا فَيَكُونَ فَرْضاً عَلَيْكُم. اى مردم دنيا سراى گذرا و آخرت خانه جاويدان است. پس، از گذرگاه خويش براى سر منزل جاودانه توشه برگيريد، و پرده هاى خود را در نزد كسى كه بر اسرار شما آگاه است پاره نكنيد.(1) پيش از آن كه بدن هاى شما از دنيا خارج گردد، دل هايتان را خارج كنيد، شما را در دنيا آزموده اند، و براى غير دنيا آفريده اند. كسى كه بميرد، مردم مى گويند «چه باقى گذاشت»، امّا فرشتگان مى گويند «چه پيش فرستاد» خدا پدرانتان را بيامرزد، مقدارى از ثروت خود را جلوتر بفرستيد تا در نزد خدا باقى ماند، و همه را براى وارثان مگذاريد كه پاسخگويى آن بر شما واجب است. ‌═════════❖═════════ @tollabolkarimeh
6️⃣ سوال روز ششم حضرت علی علیه السلام در نهج‌البلاغه درباره کدام ویژگی مومن می فرمایند: «... همان كوتاهى آرزو و شكر در برابر نعمتها و پرهيز از گناهان است» ❌ پاسخ: زهد ‌═════════❖═════════ @tollabolkarimeh
7⃣سوال روز هفتم حضرت علی علیه السلام در مورد كدام قوم فرمود«از شما حتی ده نفر باقی نخواهد ماند»؟ در کدام خطبه نهج‌البلاغه ؟ ❌پاسخ: خوارج ، خطبه ۵۹ ‌═════════❖═════════ @tollabolkarimeh
8️⃣ سوال روز هشتم از دیدگاه حضرت علی علیه السلام مبغوض‌ترین افراد نزد خدا چه كسانی هستند؟ الف) خوارج ب) قاسطین ج) مارقین د) کسی که خدا او را به خودش واگذاشته. ✔️ ❌ پاسخ کامل: مبغوض ترین افراد نزد خدا بنده‌ای است كه خدا او را به خودش واگذاشته، از راه راست منحرف گشته و بدون راهنما گام بر می‌دارد.» ‌═════════❖═════════ @tollabolkarimeh
📌 سوال روز آخر طبق خاطرات تبلیغی پدر ساناز شرطی که برای جواد گذاشت چه بود؟ ❌ مهلت پاسخ گویی به اتمام رسیده. ‌═════════❖═════════ @tollabolkarimeh
واکنش برنده دوم‌مون 🙂
🌷🎀 . بانوی نور ای بانوی نور و نجابت! پیشتاز راه عصمت و عفاف! تو که زادروزت را روز «دختر» نامیدند، تا نامت، خورشیدی باشد در تقویم زنانگی! تو که حُرمت حضورت، مأمن دل‌های بی‌قرار شد، و پدر، دل از جان برکند تا گوید: «فداها ابوها»... ای حدیث روشنی در تبار طهارت، ای فاطمه‌ی ثانی! محدثه‌ی آل‌الله! سرگشته‌ی پرتویی از آن نور مقدسم؛ بتاب بر دل خسته‌ام، که امیدم به شفاعت توست در بهشت وعده‌گاه عاشقان... ♡ یا فاطمةُ اشفعی لی فی الجنة ♡ ✍خدیجه پشام ::::::::::::::::::::::::::::::: 🌸 @tollabolkarimeh 🌸
🌷🎀 السلام علیک یا شمس شموس من اعتقاد عجیبی ب کرامات امام رضا علیه السلام دارم دختری شانزده ساله که آرزویم دیدن حرم امام رضا علیه السلام بود هر روزی داخل تلویزیون فیلم حرم نشون میدادن گریه میکردم ولی خوب یک دختر روستایی داخل یک خانواده هشت نفره که نون آور خانواده فقط یک نفر باشه پدرم نونمون و لباسمون را هم فراهم می‌کرد باید خدا را شکر میکردیم ی روز تابستون خبر دادن که دختر خاله ام با خانواده اش و داییم می‌خوان برن مشهد اون زمانسالی یک نفر نمیتونست حرم بره مردم روستامون جمع شدند قرآن ، آب واسفند که باهاشون خداحافظی کنند من اینقدر دلم گرفت که اصلا برای خداحافظی باهاشون نرفتم راه افتادم رفتم داخل بیابون روی ی صخره سنگ بزرگ نشستم و شروع کردم به شکایت از امام رضا با صدای بلند حرف میزدم گریه میکردم😔 امام رضا ب من چه که بابام پول نداره مگه من با طاهره چه فرقی دارم آخه طاهره دختر خاله ام بود و هم سن من دقیقا اصلا من دیگه هیچ وقت دیگه حرمت نمیام از این ب بعد وقتی تلویزیون حرمت را نشون بده من خاموشش میکنم تو بلدی پارتی بازی کنی ب زبان لری و چشمهای پر از اشک و صورتی که عرق و اشک ازش سرازیر میشد شکوه کردم آخرش هم که خودما خالی کردم 😭راه افتادم رفتم خونمون بعد از ده روز زائرهای آقا برگشتن باز همه ی روستا ب استقبالشون رفتن براشون بنر زدن ی اتوبوس مردممون رفته بودن ب استقبالشون وقتی پیاده شدن از ماشینشون براشون صلوات می‌فرستادن و کف دستشون را بوس میکردن میگفتن این دست ها پنجره فولاد را لمس کرده و...زوار هم بعد از سه روز همه ی اهالی روستا را دعوت کردن و سفره کشیدن و زوار موقع خداحافظی مردم ب هر خانواده ای مقداری نقل و پارچه ی سبز رنگ و ی مهر که روش نوشته شده بود یاضامن آهو و عطر کوچیکی که همراه مهر بودو بوی خاصی داشت میدادند و میگفتن این عطر حرم هست ... چند سالی گذشت دوباره ی خانم با چند تا از فامیل هاشون که از روستای هم جوارمون بودن رفتن حرم دوباره حال من منقلب شد ی نواری بابام داشت روی ضبط گذاشتم درباره امام رضا میخوند منم گوشش میدادم گریه میکردم تا اینکه عروسی خواهرم نزدیک شد داماد گفت من نمیخوام عروسی کنم می‌خوام برم زیارت شاید من بیشتر از عروس خوشحال شدم که می‌خوان برن زیارت ولی خوب رسم بود با عروس یکی از خانواده داماد یکی از خانواده عروس میرفتن اونم دو نفر بزرگ مثل مادردختر یا خواهر بزرگش به اجیم گفتم نمیشه من باهاتون بیام گفت چی ،نه اجی زشته قربونت برم رفتم با مامانم صحبت کردم گفت والا تا الان رسم نبود با عروس و داماد دختر بره و...خلاصه باز هم نا امید شدم😭 قرار بود فردا برن ب اجیم گفتم اونجا که رفتی بگو امام رضا حکیمه بهت سلام رسوند گفت بطلب تا بیام خدمتت اونم گفت چشم حتما آخر شب بود که داماد اومد خونمون ببینه خانواده ام وسایلشون را جمع کردن فردا ساعت چند حرکت کنن و بقیه حرف ها ...آخر دست که میخواست خدا حافظی کنه ب بابام گفت راستی عمو من کسی نیست باهام بیاد شما که شرایط منا میدونید برادرم روی تخت بیماری هست و مادر باید مراقبش باشه خواهرمم باید بمونه کمکش کنه ...اگه صلاح میدونید تا حکیمه را از طرف خودم ببرم شما هم زن عمو را با عروس بفرستید ...خدا می‌دونه چقدر از این حرفش خوشحال شدم حس میکردم همین جا امام رضا جواب سلامم را داده 😊بابام هم بدون اینکه فکر کنه گفت باشه قبول میکنم. خدایا احساس میکردم داخل دنیا امام رضا فقط حواسش به من بوده و حاجت من ،صبح اون روز حرکت کردیم .پنج روز رفت و برگشتمون بود بعد از اون زمان ده بار دیگه حرم رفتم ولی هیچکدوم شبیه اون نبود و هیچ سفری سفر اولم نشد. ✍حکیمه قربانی ::::::::::::::::::::::::::::::: 🌸 @tollabolkarimeh 🌸
🌷🎀 «بانوی باکرامت› سلام به گنبدهای طلایی کشورمان... سلام به خواهرو برادری مهربان سلام به محبت و دلتنگی های دل خواهرکه به دنبال نامه ی برادر پای به سفر نهاد در این وادی و منت برسرِما گذاشت. چه سخت است فرسنگ‌ها فاصله را بپیمایی به شوق دیدن برادرو موفق به دیدارش نشوی برای رسیدن به برادر همه ی وجودت شوق و انتظار شودو سختی‌ها و خطرات را به جان بخری و در نهایت دوری از برادر، بیمار شوی و به همه‌ تمنایت نرسی! ای کریمه ی اهل بیت! ای دخت موسی بن جعفر و ای خواهر سلطان خراسان٬ خورشید مشرق هر روز که به این وادی می رسد نور و روشنی اش را از گنبد طلایی شما می گیرد و به اهل عالم می بخشد.توسرچشمه ی علم و فقاهتی که گستره ی دامن وجودت عطش جویندگان علم و کمال الهی رااز اقصی نقاط دنیا سیراب می کند. هرگاه به زیارت تو می آییم عطر وجود مادر را از تربتت استشمام می کنیم سایهٔ وجودت همیشه برسرِما مستدام باد. آن گاه که جسم بی جانم را گرد حرمت طواف می دهند تورا به حق مادرت ٬ شفاعت مرا نزد خدا قبول کن. و اما، روز ولادتت را روز دختر نامیده اند، ای دختر نمونه... اساساً دختر جنس عجیبی ست! چشم‌هایش را که می‌بندی، دید دلش بیشتر… دلش را که می‌شکنی، باران لطافت از چشم‌هایش سرازیر… انگارآمده تا… روی عشق را کم کند.زود دلخور می شود … زود یادش می رود … و زودتر از همه می بخشد. وتو اسوه ی نیکویی هستی برای دختران عفیف وپاک سرزمینم. ✍حلیمه محمدزاده ::::::::::::::::::::::::::::::: 🌸 @tollabolkarimeh 🌸
🌷🎀 . " سوره ی هشتم" کی می شود از تو گذشت وقتی همه تو را می شناسند خورشیدبهترازهمه می دانست که قبله ی هفتم کجاست وقتی آمدی پیراهنت بوی نبوت می داد به صحرا که نگاه کردی گندمزار ها قد کشیدند و موسی بره هایش را آهو صدا زد عصایش را کبوتر! شنیده ام این روز ها نقاره ها هر صبح و شام سوره ی شفا می خوانند و دختران شهر در هشت سالگی حافظ قرآن می شوند تو همه را به سمت خودت خوانده ای به سمت خدا اما هزارو چند کیلومتر این طرف تر پدرم سوره حمد را در باران می خواند او این روزها بیشتر دل به کرامت تو بسته مثل تابستان هایی که به پابوست می آمد پنجره فولادت را می گرفت و چشم بر تالار توحیدت می دوخت و یک ساعت تمام با زبان مادری با تو حرف می زد حالا از من خواسته از مشهدت برایش انگشتر فیروزه بیاورم‌ اما من آمده ام رضایت پدرم را با دست های تو به دست بیاورم. ✍محسن کلهر ::::::::::::::::::::::::::::::: 🌸 @tollabolkarimeh 🌸