بسم الله
دخترکی نوجوان بودم با یک دنیا پر از شکوفهی رنگی، کوچ در دنیایم جایی نداشت.
اولین مواجههام با شهادت خیلی دردناک و غمانگیز بود. دوستم برادرش خلبان و مایه افتخار بود. از کارها و رفتارهای برادرش برایم میگفت، از عاشق دختری غیر همشهری شدن، نارضایتی خانواده دختر برای وصلت؛ انقدر سماجت کرد که ازدواج کردند. هنوز یکسال از شروع زندگیشان نگذشته بود در پروازی حین درگیری با گروهک پژاک هلیکوپتری که خلبانش بود سقوط میکند و زنده به دست آنان میافتد و سرش را برای فرماندهان میفرستند و آه از پیکرش.
تا آن زمان تصور می کردم جنگ تمام شده شهادت هم پایان یافته اما پیکار حق و باطل در هر لحظه این دنیا نهفته حتی اگر ما به یادش نیاوریم.
با همکلاسیها به خانه دوستم رفتیم. توی خانهشان عطر سیب میامد، نور از آسمان میریخت. دورش حلقه زدیم همه در آغوش هم از عمق جان گریستیم.
رویمان نمیشد توی چشمهای اشکیاش نگاه کنیم یا با شانههای افتاده پدرش یا نفس لرزان مادر و قلب ترک خورده همسرش به جای هر کاری تنها اشک ریختیم که او برای امنیت ما شهید شده بود، وقتی ما برای کنکور؛ چند تست بیشتر و نیم نمره مستمر شب تا صبح سرمان توی دفتر و کتاب بود. ما کار بدی نمیکردیم فقط از حقیقت غافل شده بودیم و دلخوش کرده بودیم به این فانی رونده.
امیر سخن فرمود: الرحیل وشیک.
✍️سرکار خانم سمیه اسماعیل زاده
#یادداشت
@tollabolkarimeh
♡من هم با پای دل آمدهام♡
دستمال سبزم را روی قلبم کشیدم کوله بارش را بستم و آماده رفتنش کردم. بدون گذرنامه و پاسپورت آمدهام، اجازه آمدنم را را از مادرتان گرفتهام.
قلب ها در اربعین به سمت شما حرکت میکنند، عدهای گمان میکنند چون با جسم به زیارت شما مشرف نشدهاند جاماندهاند ولی به گمان من کلمه جاماندن در دستگاه شما معنا ندارد مگر سفیرالله کسی را جامانده میگذارد؟ جامانده کسی است که نفهمید شما به چه دلیل پاک و عظیمی از آخرین قطره خون پاک و مطهرتان(مُهَجَهُم) در راه اسلام گذشت کردید...
فقط کافی است چشمانت را ببندی و دست قلبت را بگیری و با پای دل وارد مسیر عاشقی شوی.
قلبت را آرام در دستانت بگیر و با من بیا، آفتاب سوزان عراق را احساس میکنی؟ خادمی کودکان عراقی را میبینی؟ صدای آن شیخ عراقی را چطور؟ آن را میشنوی؟ کمی نزدیکتر شو و با دقت گوش کن....
مَرحَباً بِكُم زُوّارَ الحُسَين(ع)
خوش آمدید زائران حسین(ع)...
✍️به قلم فاطمه داودی
#یادداشت
@tollabolkarimeh
مادرش دخترک را به من سپرده بود تا بار سفرشان را ببندد. چشمش که به تابلوی دوطرفه افتاد، صفحهی ماژیکی تابلو را رها کرد و با گچ به جان تخته سیاهش افتاد. با آب و تاب گچ های رنگارنگ را برداشت و نقاشی کشید. یک عروسک رنگارنگ در دشتی از گل کشید که بالای سرش دو ابر پنبهایی جاخوش کرده بود. یک قلب در سمت راست عروسک و قلب دیگری در سمت چپش.
کار نقاشیاش که تمام شد، دست های گچی اش را بهم زد و چادرکوچک جواهردوزیش را روی سرش انداخت و گفت: "راستی ما امشب میریم کربلاها اونجا دعاتون میکنیم خاله." خالهاش نیستم اما همیشه هر کودکی به این اسم صدایم کند دلم برایش غنج میرود و انگار پر از اکلیل میشود و برق میزند. به صورت دخترک نگاه کردم و گفتم: "امشب که راهی هستید از همینجا تا خودِ کربلا منو دعا کن..." خندید و کیف اردکی اش را یک وری انداخت روی چادرش.
صدای زنگ که آمد دوید به سمت در و گفت: "حتما دعاگوتون هستیم خاله." نگاهم روی کفش های صورتی و چادر کوچکش بود، به خندهی روی لبش که در را بست و رفت. با رفتنش خانهمان در سکوت فرو رفت و دوباره بغضِ جاماندن به قلبم چنگ انداخت.
دخترک ها موجودات دلربایی هستند. بهخصوص در سن کم. بهخصوص با چادر کوچک مشکی و با پاهای کوچکِ در مسیر کربلا. بهخصوص اگر با ناز و نوازش راهی کربلا شوند و با ناز و نوازش از کربلا برگردند. کربلا با دخترکان دیدنی تر میشود وقتی سربندشان یارقیه است و ذکر لبشان یاحسین.
اربعین با دخترکان جور دیگریست.
✍🏻 سمیرا مختاری
#یادداشت
@tollabolkarimeh
سفره رنگین پهن میشود. دلم میخواهد ذوق کنم از مهمان نوازیشان؛ اما اتفاقات دیشب مانع میشود. هنوز ته دلم ناراحتم. کاش پوشیهام را برداشته بودم. با چادر و بچه توی بغل نمیشد کل صورت را پوشاند. با نگاههایش ترسم چند برابر میشد. ترسم از کجا شروع شد؟ آهان همان موقع که وسط بیابان پارک کرد و به زور کرایه را از محمد گرفت. محمد تجربه کرده بود که تا به مقصد نرسیده نباید کرایه را بدهد. بعضی رانندههایشان پول را که دیدند تو را به مقصد نمیرسانند. تابلوی نجف را که دور زد و مسیرش خلاف مقصدمان شد، بیشتر ترسیدم. بچهها هم ترسیدند همراه من اشک میریختند. پلیسهای خودشان هم کاری نکرد. هر دو بار کمی با آقا سید حرف زدند و باز راهیمان کردند. کشور خودمان نیست. نمیدانیم چه کنیم. محکوم شدن در غربت و حبس در زندانهای عراق لبانمان را به هم دوخته. بجای ساعت ۱۰ شب ساعت۲ نصف شب با چشمان پف کرده و پر از ترس به نجف میرسیم. او دیشب تن و بدنمان را لرزاند و این یکی امشب اینطور ما را محترم میدارد. انگار دوباره بابا زیر گوشم زمزمه میکند: "هر جای دنیا بری، تو هر شغلی آدمهای خوب و بد هستند مواظب باش همه را با یک چشم نگاه نکنی." درست میگفت، من اینجا همه را خوب میدیدم. کسانی را دیده بودم که جان و مالشان را وقف امام حسین (ع) و زائرانش کردهاند. حالا با یک اتفاق بد نباید تمام خوبیها را از یاد ببرم. یکی گوشهٔ دلم آرام میگوید "شاید امیرالمومنین شما را مهمان این خانه کرد تا حوادث تلخ دیشب را فراموش کنید و راهی کربلا شوید. پس ببخش، کنار بگذار و رد شو. دلم آرام میشود.
✍نوری امامزادهای
#یادداشت
@tollabolkarimeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
+ پلیس کُشته؟
- خیر
+ به پلیس آسیب زده؟
- خیر
+ سمت پلیس کوکتلمولوتف پرت کرده؟
- خیر
+ به جایی آسیب زده یا جایی رو آتیش زده؟
- خیر
فقط شعار داده و پلیس نایس آلمان اینجوری آزادیبیان اروپایی رو روش اعمال کرد🙂🤌
@tollabolkarimeh
🔰فراخوان جذب هیأت علمی پژوهشکده زن و خانواده سال ۱۴۰۳
#پژوهشکده_زن_و_خانواده، وابسته به حوزه های علمیه خواهران برای تکمیل کادر علمی مورد نیاز خود اقدام به جذب هیأت علمی مینماید.
📌شرایط جذب:
1️⃣دارا بودن مدرک سطح ۴ حوزه یا دکتری دانشگاه
2️⃣دارا بودن حداکثر ۴۰ سال سن
3️⃣متقاضیان باید دارای اثر علمی و پژوهشی و یا کتاب انتشار یافته در حوزه تخصصی مرتبط و مورد تأیید ارزیابان پژوهشکده باشند.
4️⃣شرط پذیرش داوطلبان خواهر، سکونت خانوادگی در قم یا تهران است. داوطلبان برادر نیز متعهد به حضور در قم یا تهران خواهند بود.
5️⃣اولویت جذب در همه ظرفیتها در صورت دارا بودن شرایط اختصاصی با طلاب حوزه علمیه به ویژه خواهران است.
📌ملاحظات:
۱.منظور از حوزه تمرکز پژوهشی، حوزهای است که پژوهشگر، پس از جذب به عنوان هیات علمی، بر آن تمرکز و کلان پروژه خود را در آن حوزه طراحی خواهد نمود.
۲.رویکرد اسلامی در کلیه پژوهشها و حوزههای تمرکز مورد توجه خواهد بود.
۳.فارغ التحصیلان رشته مطالعات زنان در صورت داشتن اثر علمی قابل قبول در حوزه تمرکز، می توانند در کلیه رشتهها ثبتنام نمایند.
📌فرایند جذب:
1️⃣ پس از بررسی پیشینه علمی و پژوهشی، از داوطلبان برای حضور در جلسه مصاحبه دعوت خواهد شد. داوطلبانی که در مصاحبه تخصصی احراز صلاحیت شدهاند به مصاحبه عمومی دعوت میشوند. جذب نهایی اعضای هیأت علمی پس از تأیید هیأت ممیزه خواهد بود.
2️⃣ تا زمان تأیید نهایی در هیئت ممیزه، فرد به عنوان پژوهشگر مقیم در پژوهشکده مشغول فعالیت خواهد بود.
🗓مهلت ثبتنام تا ۳۰ شهریور ۱۴۰۳
@tollabolkarimeh
اولین چیزی که نظرم را جلب کرد اسمش بود: _پسران دوزخ فرزندان قابیل_ »
می دانستم کتاب در مورد داعش است از ترس اینکه از جنایت هایشان حرفی به میان آمده باشد، دست هایم لرزید.
صفحات اول کتاب را با طرح معمای نویسنده جلو رفتم:« عمه حمیرا چه شده بود؟» کم کم وارد بحث های عقیدتی، ام جمیل و فاطمه شدم و گاهی هم خودم را جای فاطمه گذاشتم. با خودم گفتم اگر یک نفر مثل ام جمیل این سوال را از من بپرسد چه می گویم؟! گاهی ترس برم می داشت و گاهی پیروزمندانه از اینکه جواب سوال را بلدم، جلو می رفتم.
کتاب را دوست داشتم، نویسنده کارش را بلد بود، انگار عقاید شیعه و سنی را در دیگ ریخته و هم زد. در آخر اما با یک الک آنها را غربال کرد.
نمره ی ۸ و نیم از ۱۰ هم برای این کتاب
#معرفی_کتاب
@tollabolkarimeh
روایت رهبرانقلاب از مخالفت روشنفکران با اجرای قانون حجاب
مقام معظم رهبری:
یقهکَنان آمد و گفت: «آقا! این چه دستوری است امام دادهاند!؟ این چه کاری است که میکنید!؟ این چه حرفی است که میزنید!؟» خلاصه، با ما بنای محاجّه کردن را گذاشت و بعد هم رفت که رفت!
شما ببینید همین یک کلمه حرف امام که به موضوع حجاب و پوشش زن ارتباط پیدا میکرد -یعنی حکمی است در اسلام که نمیشود آن را ندیده گرفت- چه تعداد افراد را از ما رویگردان کرد!
در زمینهی ارزشهاىِ فردىِ اسلامی، هر قدم که جلو بروید به موارد زیادی از این قبیل برخورد میکنید. خوب؛ فلان آدم دلش میخواهد بنشیند و مشروبات الکلی مصرف کند. در سرودههای شاعران ما، این همه از می صحبت میشود؛ یعنی اصلاً می در زندگی نباشد!؟ اگر کسی با چنین منطقی به بادهگساری بنشیند، میشود!؟
اسلام میگوید: «نه فقط نمیشود، بلکه حدِّ شرعی هم دارد.» اسلام برای دروغ گفتن و غیبت کردن، حدِّ شرعی قائل نشده، اما برای میخوارگی حدّ شرعی قائل شده است. برای ارتباط با جنس مخالف، به شکل لطیفِ آمیختهی به شهوت -یعنی همان محبّتهای لطیفی که در آنها شهوت هم هست و کسی نمیتواند بگوید نیست- مجازات درنظر گرفته است....
انقلاب اسلامی، نظام اسلامی و ارزشهای اسلامی، این مسائل را قبول نمیکرد. چنین مسائلی را نه پیغمبر قبول کرده است و نه قرآن. شوخی که نیست! ما از خودمان که در نیاوردهایم! (منبع)
#حجاب
@tollabolkarimeh
🔴 پلیس دفاتر موسسه گوته در تهران را بست.
🔹گفته میشود این اقدامی متقابل برای بستن مراکز فرهنگی و اسلامی ایران در آلمان است.
چندی پیش پلیس این کشور با حمله به مرکز اسلامی هامبورگ آن را به حالت تعطیل درآورده بود.
به قول معروف، "عوض داره، گله نداره".
@tollabolkarimeh
این نظافتچی داوطلب ایرانی در مسیر اربعین، یک پروفسور نخبه بود
🔹پروفسور امینی، رئیس دانشکده مهندسی کامپیوتر و نرمافزار دانشگاه تربیت معلم، که در مسیر زائرین در نجف
خدمت میکرد، هنگام ملاقات با دخترش به گریه افتاد.
🔸تصویر او را میبینید که اشکهای دخترش را با دستانش پاک میکند
@tollabolkarimeh
❇️ برای زیارت حسین(ع) از یکدیگر سبقت بگیرید!
✅ امام صادق(ع):
▫️ ... پس زیارت حسین(ع) را ترک نکنید تا خداوند، عمرهایتان را طولانى و روزىهایتان را زیاد کند، و هرگاه زیارت او را ترک نمودید، خداوند از عمرهایتان و روزىهایتان مىکاهد. پس در زیارتش از یکدیگر سبقت بگیرید(در کمیت و کیفیت) و آن را ترک نکنید که حسین(ع) نزد خدا و رسولش و فاطمه(س) و امیرالمؤمنین(ع) شهادت میدهد که زائرش بودهاید.
⬅️ تهذیب الاحکام، جلد ۶، صفحه۴۳
#کربلا
#اربعین
#اللهمعجللولیکالفرج
#السلام_علیک_یااباعبدالله
@tollabolkarimeh
خوب نگاه کن...
عرق روی پیشانیها شره میکند.
پیراهنها شوره زده و میگویند: هر چقدر هم گرم باشد، مانع خوبی نیست.
پاهای تاول زده با آرامش خود را به جلو میکشند.
پرچمها توی هوا گاهی مظلومیت حسین را فریاد میزنند و گاهی مظلومیت فلسطین...
تا چشم کار میکند شلوغی است.
این طرف لیوانهای کاغذی ردیف شدهاند تا پُر از شای عراقی شوند و آن طرف فنجانهای چینی به جان هم افتادهاند و آهنگ قهوه سر میدهند.
صورت آفتاب سوختهٔ دختر جوان با پاهای برهنهٔ پسرک مای بارد به دست تلاقی زیبایی میآفرینند.
پیرمرد عصا زنان، اشکهای روضه اسپیکرش را به دست چفیهاش میسپارد. لحظهای آه و بعدش اِی حسین جانسوزی سر میدهد.
زنی انگار همسرش را روی ویلچر به جلو هُل میدهد. عشقی که در وجودشان است را نمیفهمم درست مثل معنای حرفهای پیرزنی که ساکش را روی سرش جا داده و عربی صحبت میکند. نگاه متعجبم را از ساکش میدزدم و آرام میگویم: لافهم...
جمعیتی جوان میان شلوغیها هروله میروند و به سر زنان لبیک یا زینب را دم میگیرند. صدایشان میان آهنگ عربی موتور سه چرخهای گُم میشود.
اینجا همه چیز دیدنی است. هلابیکم به زوارالحسینِ مرد جوان، گرد و خاک زیر قدمها، گعدههای نوحهخوان، آبهایی که با شتاب روی سر زائرین فرود میآیند، شربت آبلیموی موکب امام رضا که با آمدهام شاه پناهم بده مخلوط شده، عمود شمارهٔ...خوب نگاه کن...
✍نوری امامزادهای
#روایتگری
@tollabolkarimeh
هدایت شده از ریحانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 رهبر انقلاب: امروز بانوان در كشور ما برای مراجعه به طبيب در هيچ بيماری نياز ندارند به طبيب غير زن مراجعه كنند
👈 شايد شما جوانان كه پيش از انقلاب را نديديد، ندانيد اين قضيه چقدر مهم است
🗓 یکم شهریور ماه، روز بزرگداشت ابوعلی سینا و #روز_پزشک
🖥 @khamenei_reyhaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پنجشنبه_های_حسینی
🖤🖤🖤
حالا که تا دیار تو ما را نمیبرند
ما قلبمان شکست حرمرا بیاورید
@tollabolkarimeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷
دکتر گلشنی استاد دانشگاه شریف: به علوی وزیر اطلاعات روحانی گفتم معاون آموزشی دانشگاه جاسوس غرب است.
فکر میکنید جوابش چی بوده؟
#اربعین
@tollabolkarimeh
🔴حضرت علی علیه السلام:
🔹فكر تو گنجايش هر چيز را ندارد، پس آن را براى آنچه «مهم» است، فارغ گردان.
اِنَّ رَأيَكَ لا يَتَّسِعُ لِكُلِّ شَئٍ فَفَرِّغْهُ لِلْمُهِمَّ.
🔹غررالحكم حدیث 3638
@tollabolkarimeh
🔴پاسخ کیمیا بلغاری به شایعه بازگشتش به ایران
🔹وقتی با بهانه جذب حداکثری هی ناز کسی رو میکشید که به حکومت و حاج قاسم و اسلام توهین و هتاکی کرده، طرفم اینجوری میذاره تو کاستون!
🔹یاد بگیرید به هرکسی از اندازه لیاقتش بها بدین.
@tollabolkarimeh
مهمان کریمان
از اول امیرعلی شرط کرد، در این مسیر هر کس گفت منزل، جواب رد ندهیم. موافقت کردیم، اعتقاد داریم شاید به واسطه فرزندانمان کربلا رزق ما نیز قرار گرفتهاست.
سفرمان پر از ماجرا بود؛ اما خانههایی هم که مهمان شدیم هر کدام برای خودشان ماجرایی داشتند. خانهٔ ابوعلی را حضرت پدر برای دلجویی دعوتمان کردهبود. کولهبار خستگی و دلهره را آنجا زمین گذاشتیم و سبکبار راهی مشایه شدیم. خانهٔ جناب سمیر میان نخلستان با امکانات کمش برای تمرین شاکر بودنمان فراخواندهشدیم. شکر نعمتهایی که جناب سمیر با یک پا و عصای زیر بغلش یادمان داد، محال است از یادمان برود. اما خانهٔ آخری فرق داشت. ابوحسن ما را به خانهای در ظاهر محقر طلبید. محقر ولی پر از اخلاص و کرامت...
با اشتیاق در گفتار و رفتارشان، بهترینهایشان را پیشکش زائرین حسینی کردند. ته ماندهٔ غذاهای زوار را به عنوان تبرکی جمع کردند. بعد از خدمت به زائرین به یکدیگر زیارت قبولی گفتند. شب تا صبح توی حیاط نشستند، مبادا زائر چیزی بخواهد و خواب بمانند.
شرمنده شدیم،
شرمندهٔ نداری و این همه سخاوت
خجالت زده خودمان شدیم،
خجالت زدهٔ دارایی و این همه خساست
به نظرت در کجای دنیا میتوانیم نظیر چنین مهمان نوازیهایی را بیابیم؟
✍نوری امامزادئی
#روایتگری
@tollabolkarimeh
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🏴 صبح امروز؛ تصویری از حضرت آیتالله خامنهای در آغاز مراسم عزاداری هیئتهای دانشجویی و قرائت زیارت #اربعین_حسینی در حسینیه امام خمینی(ره). ۱۴۰۳/۶/۴
📥 عکس با کیفیت اصلی
💻 Farsi.khamenei.ir
دومین روز هم تمام شد. دست و دلم دنبال کار نیست. دوست دارم دوباره ازدحام جمعیت و صف طولانی مجبورم کند، دور تا دور حرم قدم بزنم. یک جای دنج پیدا کنم. گوشهای از ضریحت در نگاهم گره بخورد. زیارتنامه را محکم توی بغلم فشار دهم. زیر لب زمزمه کنم:
#سلام_آقا که الان روبروتونم
من اینجام و زیارتنامه میخونم...
و اشک از گونههایم سُر بخورد روی دستم. یکییکی کتاب را ورق بزنم و زیارتها را بخوانم. میانش از جا بلند شوم دو رکعت نماز نیابتی بخوانم و آخرش دعا کنم، خدا کند کسی از قلم نیوفتد. باز سجده شکر کنم و هقهق گریههایم را توی خانهات روی تربتت خالی کنم. دم بگیرم با نوای لبیک یا حسینی که آرامآرام به ضریحت نزدیک میشود. دلم تنگ است، برای گُم شدن من... دلم میخواهد باز همه چیز خلاصه شود در تو... محور تمام کارها تو بشوی و غرق شوم در تو.
دلم گوشهای از حرمت جا مانده، میشود باز کنار تو نفس تازه کنم؟
✍نوری امامزادهئی
#اربعین
#یادداشت
@tollabolkarimeh
مهاجر سرزمین آفتاب
دخترکانی با لباس کیمینو رنگارنگ و گل های صورتی و قرمز جلوی چشمانم صف بست و با آنان در زیر درختان و بارش شکوفه های گیلاس قدم زدم. به یکباره ذهنم رفت و با کله به فیلم اوشین برخورد کرد. تمام حرکات و سکناتشان برایم تداعی شد و گفتم چه جالب! اما خیلی زود با یادآوری بمب اتمی هیروشیما و ناکازاکی، شیرینی افکارم پر کشید و جایش را تلخی کامم پر کرد. کمی که گذشت به تقدیر الهی پیش از پیش ایمان آوردم. به اینکه در شهری در شرقی ترین نقطه ی قاره آسیا باشی و خدا نور ایمان را برای تو خواسته باشد! سرتاسر کتاب به این فکر کردم که اسدالله واقعا که بود؟ جز فرشته ی نجات کونیکو؟ گاهی هم به صبر و بردباری هر دو غبطه خوردم. لحظاتی از روحیه ی خستگی ناپذیر کونیکویی که حالا سبا نام گرفته بود به وجد می آمدم و از «آقا و خانم» گفتن های اول آشنایی شان دل من هم مثل کونیکو ضعف می رفت. هر چه کتاب به صفحات پایانی اش نزدیک شد قلبم نا آرامم منتظر یک حادثه بود. کونیکو اما اینبار هم سربلند شد. و من مطمئن شدم خداوند او را درست برای همین کار، برای الگو شدن برگزیده بود.
نمره ی ۹ و هفتادو پنج صدم از ۱۰ برای این کتاب
✍نرجس خرمی
@tollabolkarimeh
عطش
پَر پرواز داشتن فقط برای پرندگان نیست.
در هوای یار اوج گرفتن، جز حل شدن در ذات او نیست.
حتی جاماندگان پَر پرواز خیالشان کوتاه نیست....
از کودکی شیره جان مادران، متبرک به نام او شده است...
جدایی ندارد حُبِّ ارباب از دل های بی تاب...
نقطه ی جوشش قلوب در ایام اربعین، زدن به جاده انتظار ست وبس...
قدم قدم، قصه ی جنون در گوش زمان طنین انداز است که ای عالم، عاشقان حسین علیه السلام، منتظران ظهورند...
نَفَس های خسته از وجود خاکی مسافران کوی کرب وبلا، خریداری جز افلاکیان در پهنای گیتی نخواهد داشت.
آنها مروارید عرق کرده تَن زائران سبط رسول را،با بهایی بی پایان سند زده اند تا قیامت شفاعت کند زهرا سلام الله، دوستداران دُر دانه اش را....
قلم هرچقدر جوهر بپذیرد و قامت خم کند به نوشتن، ذره ایی بیش نخواهد توانست عرض ارادت کند در اقیانوس کرامت آل الله ...
دلتنگی برگی از شاخسار دلدادگی حسین علیه السلام است در دنیا...
عطش عشق فقط دیدار اوست و در خیال خال دوست، غرق شدن است....
#یادداشت
✍آرزو مانعی
@tollabolkarimeh
به نام خدا
نمیدانم آدم باید از سوال خیز بودن ذهنش خوشحال باشد یا ناراحت. همیشه و در همه حال توی ذهنم پر از سوال بود. مخصوصا موقع تدریس استادها. سوالهایی که گاهی بحثها را به حاشیه میکشاند گاهی استادها را عصبانی و گاهی هم به ندرت خوشحال میکرد. دروغ چرا گاهی خودم از هم سوالات خودم میترسم! آدمیزاد است دیگر... اصلا این همه فیلسوف و متفکر ملحد مگر وجود ندارد؟ کسی چه میداند شاید از همین سوالها توی ذهنشان بود و نتوانستند پاسخ درستی برایش پیدا کنند در نتیجه ترجیح دادند بزنند زیر همه چیز اینطوری برایشان بهتر بود حکما. البته فکر نکنم تا این حد ملحد شوم! بنابراین گاهی فکر میکنم بهتر است به فکرم استراحت بدهم و اینقدر سربه سرش نگذارم به هر حال عقل هرچه هم راهگشا باشد یک جاهایی پاهایش میلنگد و یک جاهایی راه نمیبرد. هرچند یک استادی میگفت همانجا هم میتواند برود و میتواند بفهمد حیف که صوت بود اگرنه همانجا از آن استاد هم میپرسیدم چطور؟! چگونه و... پس آن همه حدیث چه میشود. گاهی فکر میکنم خیلی هم اشکال ندارد آدم که نباید در همین دنیا به همه سوالاتش برسد. اصلا کسی چه میداند آن طرف چه خبر است شاید آنجا هم بتوان به سعه وجودی خود ادامه داد و هی سوال کرد و هی دنبال جواب سوالها گشت و گشت و گشت. خیلی وقت است تا ابدیت وقت است. میخواهی چکار کنی این همه وقت را؟ اصلا حیف نیست آدم برود آن دنیا فقط به خاطر بهشت و اینطور چیزها. اصلا اینها قلب و عقلش را آرام میکند؟ دروغ چرا گاهی وقتها خیلی دلم میخواهد بمیرم. دلم میخواهد بروم و همه فیلسوفها همه متلکمان و همه دانشمندان را از نزدیک ببینم از افلاطون و سقراط تا جان لاک و هاوگینک! البته در مورد هاوکینگ دلم میخواهد یکی هم بزنم پس کلهاش و بگویم ههه این هم خدا دیدی بدبخت! از کندی تا خواجه نصیر و ملاصدرا. گفتم ملاصدرا یاد روشنتر از خاموشی افتادم. خیلی سریال خوبی بود. خیلی دوست داشتم. چند روز پیش داشتم آن بخش کتاب را میخواندم. همان بخشی که قرار است منبع آزمون باشد. نمیدانم چرا اما از جبر روزگار یا جبر خانواده یا جبر اجتماع یا جبر دوست و آشنا یا جبر خودم تصمیم گرفتم در این آزمون شرکت کنم و خب فرصت خیلی زیادی هم نیست. یا حداقل فرصت اینقدر سوالپردازی نیست. اما ذهنم بی خیال نمیشود فکر میکنم اگر سوالی توی ذهنم نیاید اصلا فایده ندارد.یک جایی نویسنده گفته بود نه نوشته بود: شناختها به محبت میانجامد دلم میخواست همان لحظه با صدای بلندی بپرسم نخیر. همیشه که اینطور نیست. اصلا خیلی از شناختها منجر به محبت هم نمیشوند. خیلیها خیلی چیزها را میشناسند اما به آن دل نمیبندند. احتمالا دم دستترین مثالش هم خودم بودم. دروغ چرا بعضی وقتها حس میکنم اصلا هم آدم معنوی نیستم. ظاهرا خیلی سنگ خدا را به سینه میزنم اما آخرش به نسخههای خودم عمل میکنم. واقعا چرا؟ چرا آدم با اینکه میداند نسخههای خودش معیوب است هیچ فایدهای هم ندارد آخرش هم کلی قرار است سرشان مصیبت بکشد باز هم ترجیح میدهد به نسخههای خدا عمل نکند. خب اینها یعنی آنطور که باید عاشق خدا نیست حتما. آنطوری که وقتی عقلش خدا را پذیرفته دلش هم لجبازی نکند و آدم شود. باید به فکرم استراحت بدهم زیادی فکر کرده😊
#یادداشت
✍سرکار خانم فقیهی
@tollabolkarimeh
چند سالی، بیدغدغه و سبکبار راهی سفر اربعین و پیادهروی نجف به کربلا میشدم. هر کجا خسته بودم، استراحت میکردم. ظهرها میخوابیدم و کل شب در مسیر بودم. هرچند در طول مسیر، گرما و خستگی راه اذیت میکرد اما در حدی نبود که از خود بیخود شوم. اما سفر امسال فرق داشت. در بین همسفریهای امسال، بچههای ۶ و ۸ سالهای حضور داشتند که با شوق زیاد، راهی این سفر شده بودند. تا نجف همه چیز طبق روال بود. قصد داشتیم بعد از نماز صبح، نجف را به قصد کوفه و پیادهروی ترک کنیم. اما حریف، خواب صبحگاهی زائران کوچک آقا نشدیم و تا به خود بجنبیم آفتاب نجف طلوع کرد. خورشید، مثل ذرهبین، فرق سرمان را نشانه رفته بود. قطرههای عرق از سر و صورتمان چکه میکرد.
رفته رفته، صدای زائر کوچکمان بیرمق و از ورجه وورجه هایش کم میشد. حالت تهوع و استفراغ به سراغش آمد. مادرش با دیدن وضعیت او، از خود بیخود شد و به نیروهای هلال احمر پناه برد. بعد از تزریق آمپول و توصیههای لازم، راهی کوچه پس کوچههای کوفه شدیم، تا جایی برای استراحت پیدا کنیم. زیر سایه دیوار خانهای نشسته بودیم که ابومسلم مثل فرشته نجات به دادمان رسید. تعارف کرد که به منزل او برویم، از خدا خواسته دعوتش را اجابت کردیم.
بچهها، تا خنکای باد کولر را حس کردند، کنج خانهی ابومسلم خوابیدند. همسر و عروسهای ابومسلم در تدارک ناهار بودند و هر ساعت به تعداد مهمانها اضافه میشد. مثل پروانه دور مهمانها میچرخیدند و با آب و چای از آنها پذیرایی میکردند.
حوالی ساعت ۵ عصر، که خورشید از حرارتش کم کرد. با ذکر شکراً شکراً از ابومسلم و خانوادهاش خداحافظی کردیم. مسیر کوفه تا سهله را ابوالفضل کوچک ما، مثل چکاوک میدوید و شیرین زبانی میکرد. و ما برای ابومسلم و خانوادهاش دعای خیر میکردیم. که اگر میزبانی و دعوت او نبود، معلوم نبود در هوای گرم و کوچه پس کوچههای کوفه، چه بر سرش میآمد.
سفر امسال با تمام سفرها فرق داشت. این است که بزرگان، همیشه سفارش دارند؛ سفر اربعین را باید خانوادگی رفت تا بتوانیم ذرهای از مصائب اهل بیت، خصوصا عقیله بنی هاشم را درک کنیم.
قطعا درکی که مادران بچه به بغل از سفر اربعین و پیادهروی دارند. مردان کوله به دوش ندارند. سفری که در آن، به خاطر درد و خستگی بقیه، از درد و خستگی خودت بگذری.
✍سرکار خانم طهماسی
@tollabolkarimeh