eitaa logo
طلاب الکریمه
12.2هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
4.3هزار ویدیو
1.6هزار فایل
«هر آنچه که یک بانوی طلبه لازم است بداند را در طلاب الکریمه بخوانید»🧕 📌 منبع: جزوات و نمونه سوالات طلبگی و اخبار روز 🌿انتقادات و پیشنهادات 🤝🏻تبادل و تبلیغ ارتباط با ادمین: @Talabetooba
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹وقتی فیلم تأسف بار اهانت دانشجویان به رهبری را دیدم که در شعارشان دست آقا را تمسخر می کردند، یاد این نقل تاریخی افتادم که تمسخر و اهانت و استهزا ، کار همیشگی دشمنان تشیع بوده است !! أصْبَغ‌ بن ‌نُباته‌ می‌گوید: امیرمؤمنان‌ امام علی علیه ‌السلام، به ‌ما امر فرمود که ‌از کوفه‌ به ‌مدائن ‌برویم‌‌. روز یکشنبه به ‌راه‌ افتادیم‌‌. در میان‌ راه‌، از میان ما «عمْرو بن‌حریث‌» و «أشعث‌ بن‌ قَیْس» و «جَریر بن‌عبدالله ‌بَجَلی» با پنج ‌نفر دیگر جدا شدند و راه خود را به سوی ‌حیره ‌کج کردند و به ‌ما گفتند‌: چون ‌روز جمعه ‌فرا رسد ما در ‌مدائن ‌به ‌علی(ع)‌ می‌رسیم ‌و قبل‌از آنکه ‌مردم ‌برای ‌نماز جمعه‌ مجتمع‌ گردند می‌آییم‌ تا نماز را با علی(ع) ‌بخوانیم‌‌. آنها به دیاری رسیدند که به آن‌ «خَوْرنق» یا «سَدیر» می‌گفتند‌. آن‌ هشت ‌نفر در خورنق یا سدیر در وقت ‌ظهر ‌نشستند و به خوردن ناهار مشغول شدند. یک‌ ضب (سوسمار) از جلوی‌ آنها گذشت‌‌. آن ‌را صید کردند‌. عَمرو بن‌حریث، دست‌ سوسمار را باز کرد و (با لحنی تمسخر‌ آمیز) به‌ همراهان‌خود گفت‌: با این‌ سوسمار بیعت ‌کنید. این امیرالمؤمنین شماست‌‌. آن‌ هشت ‌نفر با آن ‌سوسمار بیعت‌ کردند و سپس‌ آن ‌را رها کردند و خودشان ‌از آنجا به ‌مدائن‌ کوچ‌ کردند و گفتند علی ‌ابن‌ ابیطالب‌ (ع) چنین ‌می‌پندارد که ‌از علم ‌غیب ‌اطلاع‌ دارد‌. ما اینک ‌او را از امارت ‌مؤمنان، خلع ‌کردیم ‌و به‌ جای ‌او با سوسماری ‌بیعت‌ کردیم‌‌!! آنان روز جمعه ‌به‌ مدائن ‌رسیدند و در هنگامی ‌که ‌أمیرالمؤمنین ع ‌بر بالای‌ منبر ‌خطبه‌ می‌خواند، وارد‌ مسجد شدند. حضرت فرمود‌: رسول‌ خدا (ص)، ‌برای ‌من ‌احادیث ‌بسیاری ‌را به راز گفته ‌است ‌که ‌در هر حدیثی‌ از آن‌ احادیث، ‌دری ‌است ‌که ‌از آن ‌یک ‌در، هزار در دیگر گشوده ‌می‌شود‌. خداوند تعالی ‌در کتاب‌ عزیز خود می‌گوید‌: «یَوْمَ نَدْعُو کُل أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ.»؛ قیامت‌ روزی ‌است ‌که ‌ما در آن‌، هر دسته‌ و جمعیتی ‌از مردم ‌را با امام ‌خودشان‌ می‌خوانیم‌»(اسرا: 71) و من‌ به ‌خدا قسم‌ می‌خورم ‌که ‌در روز قیامت، ‌هشت ‌نفر از این ‌امت، ‌محشور می‌شوند که ‌امام ‌آنها، ضب (سوسمار) است‌‌ و اگر بخواهم ‌نام ‌آنها را ببرم‌، می‌برم‌‌.» در این‌ حال، ‌رنگ ‌از چهره‌هایشان‌ پرید و بند بند آنها لرزیدن‌ گرفت‌ و عمر و بن‌ حریث از شدت ترس ‌و دهشت، مانند شاخه سعف (برگ‌ درخت ‌خرما) تکان ‌می‌خورد.!! منبع: @shamimemalakut @tollabolkarimeh
12.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 پناه هم ✅ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: «مرد در کشاکش زندگی مردانه خود، احتیاج به یک لحظه‌ی آرامشی دارد تا بتواند راه را ادامه بدهد. آن لحظه‌ی آرامش کِی است؟ همان وقتی است که او در محیط سرشار از محبت و عطوفت خانوادگی خودش قرار می‌گیرد. با همسر خودش که به او عشق می‌ورزد، با اوست، در کنار اوست و با او احساس یگانگی می‌کند. وقتی با همسر خود مواجه می‌شود، این همان لحظه آسایش و آرامش است. ♻️زن هم در کشاکش زندگی زنانه خود، با بحرانها و با تلاطمهایی مواجه می‌شود. چه در محیط بیرون از خانه مشغول تلاش و فعالیت و کارهای گوناگون سیاسی، اجتماعی و... باشد یا در داخل خانه مشغول باشد که زحمت و اهمیتش کمتر از کار بیرون نیست. حالا زن در این کشاکش به تلاطمهایی برخورد می‌کند و چون روح او ظریفتر است، بیستر به آرامش، به آسایش، به تکیه کردن به یک شخص مطمئن احتیاج دارد. او کیست؟ او شوهر است.» ۱۳۸۱/۶/۶ @tollabolkarimeh
نذری شاهچراغ سومین سالی هست که نذرش را به حرم شاهچراغ ادا می‌کند. سه سال پیش بود، آمد حرم و از شاه چراغ خواست تا فرزنددار شود. نذر کرد هرسال به ضریح مبلغی پول می‌ریزم. دختر کوچولو خیلی هیجان داشت. خوشحال بود.چون مامان به او قول داده بود، که نذری را می‌دهد تا خودش در ضریح بیندازد. قرار بود از آقای شاه چراغ تشکر کند. مامان همیشه از محبت شاهچراغ و لطف ایشان برایش زمزمه کرده و قصه هرشبش بود.عشق پاک کودکانه دخترک معصوم، بعضی وقت‌ها در خواب او را به دیدن شاه چراغ می‌بُرد . از اینکه حاجت مامانش را برآورده کرده، و زندگی بابا و مامان به خاطر وجود او رنگ شادی گرفته بود؛ برای زیارت خیلی عجله داشت. از صبح می‌رفت سر کیفش و پول نذری را از کیف در می‌آورد و دوباره توی کیف می‌گذاشت. بعد چادر نمازش را سر می‌کرد و جلوی آینه به خودش نگاه می‌کرد. ‌زیر لب حرف‌هایی که قرار بود به آقا بگوید تمرین می‌کرد. وقتی رسیدند به حرم، دوید طرف ضریح و پول نذری را درآورد و زیر لب حرف‌هایش را به امام زاده گفت. لب هایش را گذاشت روی شبکه‌ها بوسید، بعد دست به سینه به تقلید از مامان، عقب عقب می‌آمد که صدای شلیک تیر را شنید. هراسان شد مامان را صدا زد. می‌خواست به بغل مامان پناه ببرد، او را ندید.ترسان دوید، به پشت کولر پناه برد. قلب کوچک او توی سینه‌اش پرپر می‌زد، که قاتل ترسناک آمد سراغ او. یاد قصه دختر کوچولوی امام حسین افتاد که مامان با اشک و بغض برایش گفته بود. دختر کوچولوی امام از ترس حرمله پشت بوته‌های خار پنهان می‌شد.الماس‌های اشک در چشمان زیبایش حلقه زد، خیلی زود روی گونه‌های لطیفش سرازیر شد. حرمله رسید پشت کولر و قلب کوچک او را به پرواز درآورد. ✍نرجس خاتون محمدی @tollabolkarimeh
هر جا که خاک گردم امید است روز حشر ، از خاک کربلایِ تو سر در بیاوردم🖤 @tollabolkarimeh
هدایت شده از طلاب الکریمه
9.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آغاز ثبت‌نام دوره‌های آموزشی مهارت‌های فضای مجازی در مدرسه کوثرنت 📋اعطای گواهینامه‌ی معتبر و رسمی از سازمان فنی و حرفه‌ای اطلاعات بیشتر در رواق کوثرنت kowsarnet.whc.ir ❗️ویژه‌ی خواهران طلبه ❗️ظرفیت ثبت‌نام محدود ❗️مهلت ثبت‌نام ۱۴۰۱/۸/۹ تا ۱۴۰۱/۸/۲۰ (تمدید نخواهد شد) https://kowsarnet.whc.ir/thewire/view/42950719
چرا نباید به بچه‌ها دروغ گفت؟ 🔸‌خیلی از اوقات والدین برای دوست داشتن یا حفاظت از بچه‌هاشون از دروغ گفتن استفاده می‌کنن، کاری که خیلی از اوقات شاید آسیبش زیادتر از خطری که ازش نگران بودن باشه. @tollabolkarimeh
3.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰دیدار آرتین سرایداران از مجروحین حادثه تروریستی شاهچراغ شیراز و خانواده دانش‌آموز شهید علی اصغر گویینی از شهدای این حادثه با @tollabolkarimeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با آمدنت، مدينه دامنی از عطر گل های محمدی پر کرد. کوچه باغ های مدينه، به پيشواز نفس های بهاری ات آمدند تا خاطره عطر عبور پيامبر صلی الله عليه و آله را از دلتنگی هايشان مرور کنند. @tollabolkarimeh
گندم‌های خونی! _«مامان، حالا چکار کنم بابا زود نمی‌یاد؟» _«قربونت برم. برو قایم شو، تا من بیام پیدات کنم.» آخرین تکه‌های سیب‌زمینی‌ را که خوب سرخ شده از ماهیتابه بیرون می‌آورم و در ظرف گرم نگه‌دارنده می‌گذارم. ظرف و نان و سبزی را درون سبد پارچه‌ای قرار می‌دهم. امیر با صدای بلند می‌گوید: «مامان بیا». من در حالی که دلم برایش غنج می‌رود، با خنده می‌گویم: «آمدم». _«کجایی! کجایی! توی حال که نیستی. توی این اتاق که نیستی. حتما توی اون اتاقی. پشت در اتاق که نیستی. کجایی! بذار تو کمد رو نگاه کنم. آی ناقلا اینجایی!!» امیر جیغ‌کشان با خنده فرار می‌کند و من با سروصدا به دنبالش می‌دوم. بالاخره او را می‌گیرم. هر دو روی زمین می‌افتیم و در آغوش هم می‌خندیم. از چشم‌های زیبایش اشک شادی می‌چکد. زنگ در به صدا درمی‌آید. امیر با خوشحالی می‌گوید: «هوررااا، بابا اومد». از بازار که رد می‌شویم، با خواهش او بسته‌ای گندم می‌خریم. با صدای اذان وارد حرم می‌شویم. امروز حال و هوای این‌جا انگار فرق می‌کند. نمی‌دانم چه شد که بی‌هوا دلم هوای حرم کرد و گفتم امشب نماز را این‌جا بخوانیم. بدو بدو خودم را به ضریح می‌رسانم. امیر کنارم ایستاده است. بسته‌ی گندم را از کیفم بیرونم می‌آورد و می‌گوید: «مامان زود بریم نماز بخون، می‌خوام به کبوترا دونه بدم.» صداهایی عجیب و مبهم در گوشم می پیچد. بدنم به یک‌باره داغ می‌شود. دست‌هایم از درون حلقه‌های ضریح کنده می‌شود و به زمین می‌افتم. نمی‌دانم چرا امیرم غرق در خون است. دست‌های کوچکش را لمس می‌کنم. کیسه‌ی کوچک گندم هنوز در دستش است. آخرین چیزی که می‌بینم، دانه‌های خونی گندم‌ است که همه جا پخش شده... ✍صاد.قائدی @tollabolkarimeh
با حسن ها کار و بار ما گداها سکه است، مجتبی یا عسکری فرقی ندارد بهر ما @tollabolkarimeh