eitaa logo
مدرسه تولید محتوا
1.7هزار دنبال‌کننده
445 عکس
179 ویدیو
2 فایل
آموزش #ایده_پردازی #سناریو_نویسی و #فیلمنامه #تصویربرداری #تدوین #کارگردانی #سواد_رسانه #معرفی و #نقد_فیلم @mostafagoodarzi اینستاگرام instagram.com/madrese_toolid_mohtava instagram.com/mostafagoodarziofficial
مشاهده در ایتا
دانلود
💢دنیای وارونه‌! ✍️مصطفی گودرزی ▪️دود غلیظ اسپند در هوا پخش شده بود و به سختی می‌شد آن‌طرف‌تر را دید. ▪️همچنان به مسیر پیاده روی ادامه می‌دادیم که در میان آن دود غلیظ کسی ظاهر شد. ▪️کمی جلو رفتیم و دختری را با سینی‌ای پر از لیوان‌های شربت دیدیم . ▪️معصومیت چهره‌اش ناخوداگاه وادارت می‌کرد که دستش را رد نکنی و لیوانی را برداری . ▪️ شربتی برداشتیم و با تبسمی تشکر کرد، انگار لطفی در حقش کرده بودیم. ▪️با خود گفتم: عجب دنیای وارونه‌ای! ما باید تشکر کنیم اما بقیه از ما قدر دانی می‌کنند. 👇به [مدرسه تولید محتوا] وارد شوید👇 @toolid_mohtava
بابا عکساشم ببین! صورتش را به طرف دخترک کرد که داشت برایش از آقای رضوی داستانی می‌خواند _هر روز آقای رضوی برای خوردن ناهار به خانه می‌آمد و سر سفره به همراه خانواده غذا می‌خورد اما او هر روز ناهار را در محل کار می‌خورد. تنها و بعضی اوقات با یکی از همکاران گاهی حتی وقت و حوصله گرم کردن غذا را هم نداشت و عجله می‌کرد تا سریع تر پشت سیستم برود و دوباره پروژه قبلی یا جدیدی را انجام بدهد وقتی خانه می‌رسید چشمانی باز داشت اما افکارش در محل کار یا در خواب بود روزی دختر کوچک خانواده پرسید: بابا میشه امروز نری سر کار و ما رو ببری بیرون؟ پدر گفت: نه بابا جون باید برم کلی کار دارم دوباره پرسید: مگه تو برای ما کار نمیکنی؟ پدر جواب داد: آره بخاطر شما کار میکنم دخترک گفت: پس چرا هیچ وقت با ما نیستی و همیشه سر کاری!؟ با شنیدن این مکالمه به فکر فرو رفت و نگاهی به دخترک انداخت که یادش نیست چه موقع آنقدر بزرگ شده که او را به چالش می‌کشد. راستی اگر برای خانواده کار می‌کند، پس خانواده کجای کارش جا دارد؟ شاید آقای رضوی بهتر از او حقیقت زندگی را فهمیده که نمی‌خواهد هیچ وقت ناهار در کنار خانواده را فدای چیز دیگری کند…! اندکی 👇به [مدرسه تولید محتوا] وارد شوید👇 @toolid_mohtava
✍️حکم ثانویه... نزدیک به یکسال بود که عبور و مرور از آن خیابانِ همیشه مرده را بر خود حرام کرده بودم؛ اما دعوت رفیق خوش قریحه‌ام به صرف نهار مرا ایجاب کرد تا کمی با او قدمی بزنم و دمی در کنارش غزلی بشنوم. حکم ثانویه را صادر کردم و با ان‌شاءالله بادمجان است، هم‌قدم حضرت دوست شدم. از میان درختان پارک، آهسته گام بر می‌داشتیم. دیدن عاشقانه‌های آرام، برای رفیقم سخت و ملال آور بود. نفسی عمیق کشید و " ای کاش" گویان پشیمان از آمدن به پارک! تاسف او زیر عینک قاب مشکی‌اش، مرا نیز متاثر ساخت. ادامه متن را اینجا بخوانید ✏️علی عسگری ______________________________________________ 🔻نویسنده با هوشمندی به دغدغه‌ای که در ذهنش بوده در قالب یک روایت روزانه پرداخته و خواسته که فریاد خودش رو با داستان سرایی به گوش مخاطب برسونه و این مدل به نظرم تاثیر عمیق تری بر مخاطب می‌ذاره، چرا که از کلی گویی و بیان انتزاعی بیرون اومده و با سطحی ملموس تر برای مخاطب شرح چالش کرده 👇به [مدرسه تولید محتوا] وارد شوید👇 @toolid_mohtava