eitaa logo
مسیر روشنایی
100 دنبال‌کننده
617 عکس
759 ویدیو
19 فایل
درمقابل دین ما بایستین در مقابل دنیای شما می ایستیم
مشاهده در ایتا
دانلود
📜 |🔰خودم می سوزم! 🔥يك عدّه ‏اى هستند كه مى ‏گويند: بابا! خدا بزرگ‏تر از آن است كه بنده ‏هايش را عقاب كند. او بزرگ و عظيم و رحيم است. مادر، بچه ‏اش را نمى ‏سوزاند، آن وقت، خدا بسوزاند؟! 🔥خدا بچه ‏هايش را نمى ‏سوزاند، آنها را دوست دارد. يك وقت هم اگر بچه ‏هايش كارى بكنند، مى ‏گويد:خيلى بدى نكنيد؛ كه آتش دارم. مى ‏خواهد آنها را تنبيه كرده و بترساند وگرنه در آتش كه نمى ‏برد. 🔥اينها كسانى هستند كه عظمت خدا را دليل نفى معاد مى ‏دانند.مى ‏خواهند به خدا معتقد باشند، در حالى كه هيچ اعتقادى به او ندارند. مى ‏خواهند كه با عظمت او عذرى براى آزادى خودشان‏ داشته باشند. 🔥در جواب اينها بايد گفت: اينكه خدا بزرگ‏تر از آن است ...، در اين بحثى نيست. بحث در اين است كه خدا هستى را منظم آفريده و كسى كه در اين هستى حركت صحيحى نداشته باشد مى ‏سوزد. 🔥درست مثل وقتى كه من كبريت را زير پيراهنم بكشم آتش مى ‏گيرد.حال تو بگو: خدا بزرگ‏تر از آن است كه مرا بسوزاند! و يا اينكه من ستمگرتر از آن بوده ‏ام كه خيال مى ‏كرده ‏ام و من خودم را سوزانده ‏ام! 🔥او قانون ‏هايى را در هستى گذاشته و به من هم گفته است كه با آنها درگير نشو! راه و روش زندگى را هم برايم توضيح داده تا درگير نشوم. 🔥ولى منى كه درگيرى با آنها را خودم خواسته ‏ام و خودم فساد به بار آورده ‏ام، نمى ‏خواهم بسوزم؟! چرا نسوزم؟! كه سوختن يك امر طبيعى است. ❛❛ عین‌صاد 📚  | ص ۵۵ #⃣ 👤: @torbat313
🏞 حقیقت صله رحم ✍🏻 عین‌صاد ❞ صلۀ رحم، تنها به اين نيست كه بيايى و چند دقيقه اى بنشينى و بروى. صلۀ رحم يعنى وصل كنى آنچه را كه باعث رشد آنها و جايگاه پرورش آنهاست و اتصال بدهى به يكديگر آنچه كه شما را زياد مى‌كند تا رحم‌ها به يكديگر وصل بشوند و قرب‌ها به وجود بيايند و كثرت‌ها و توليدها در نتيجۀ اين وصل، امكان پيدا كنند. 📚 | ص ۸۴ #️⃣ ‌ ▫️ @einsad
[تصویر 113.jpg] 🛑 نتیجه اعتماد و اعتقاد به خدا آیت الله شیخ محمدتقی بهلول می‌فرمودند: ما با کاروان و کجاوه به «گناباد» می‌رفتیم. وقت نماز شد. مادرم کاروان‌دار را صدا کرد و گفت: کاروان را نگه‌دار می‌خواهم اول وقت نماز بخوانم. کاروان‌دار گفت: بی‌بی! دو ساعت دیگر به فلان روستا می‌رسیم. آنجا نگه می‌دارم تا نماز بخوانیم. مادرم گفت: نه! می‌خواهم اول وقت نماز بخوانم. کاروان‌دار گفت: نه مادر. الان نگه نمی‌دارم. مادرم گفت: نگه‌دار. کاروان‌دار گفت: اگر پیاده شوید، شما را می‌گذارم و می‌روم. مادرم گفت: بگذار و برو. من و مادرم پیاده شدیم. کاروان حرکت کرد. وقتی کاروان دور شد وحشتی به دل من نشست که چه خواهد شد؟ من هستم و مادرم.دیگر کاروانی نیست. شب دارد فرا می‌رسد و ممکن است حیوانات حمله کنند. ولی مادرم با خیال راحت با کوزه آبی که داشت، وضو گرفت و نگاهی به آسمان کرد، رو به قبله ایستاد و نمازش را خواند. لحظه به لحظه رُعب و وحشت در دل منِ شش هفت ساله زیادتر می‌شد. در همین فکر بودم که صدای سُم اسبی را شنیدم. دیدم یک دُرشکه خیلی مجلل پشت سرمان می‌آید. کنار جاده ایستاد و گفت: بی‌بی کجا می‌روی؟ مادرم گفت: گناباد. او گفت: ما هم به گناباد می‌رویم. بیا سوار شو. یک نفس راحتی کشیدم. گفتم خدایا شکر. مادرم نگاهی کرد و دید یک نفر در قسمت مسافر درشکه نشسته و تکیه داده. به سورچی گفت: من پهلوی مرد نامحرم نمی‌نشینم. سورچی گفت: خانم! فرماندار گناباد است. بیا بالا. ماندن شما اینجا خطر دارد. کسی نیست شما را ببرد. مادرم گفت: من پهلوی مرد نامحرم نمی‌نشینم! در دلم می‌گفتم مادر بلند شو برویم. خدا برایمان درشکه فرستاده است. ولی مادرم راحت رو به قبله نشسته بود و تسبیح می‌گفت! آقای فرماندار رفت کنار سورچی نشست. گفت مادر بیا بالا. اینجا دیگر کسی ننشسته است. مادرم کنار درشکه نشست و من هم کنار او نشستم و رفتیم. در بین راه از کاروان سبقت گرفتیم و زودتر به گناباد رسیدیم. . . 🌹 جهت سلامتی و تعجیل در فرج مولانا حضرت بقیةالله‌الاعظم (روحی‌وارواح‌العالمین‌لتراب‌مقدمه‌الفداء) صلواتی قرائت بفرمایید 🌹 . 📷 حضرات آیات بهلول و سیبویه علیه‌السلام علیه‌السلام