#روایت
از شرایط استجابت دعا، بندگی و عبادت در هنگام خوشی است و همچنین الحاح و پافشاری در دعا
امام باقر علیهالسلام:
به خداوند سوگند، هیچ بندهتی مؤمن نیست که با حالت الحاح (و پافشاری) حاجتی را از خدا طلب کند، مگر اینکه حاجتش برآورده شود.
📗 به نقل از مجموعه ۲۰ جلدی دانشنامه اخلاق شیعه، ج۵، ص۳۳۱ از آثار استاد حاتمپوری
#کانال_اندکی_تفکر
🌷
@ttafakor
#داستان
ﺯﻧﯽ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺍﻭﺩ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺁﯾﺎ ﺧﺪﺍ ﻋﺎﺩﻝ ﺍﺳﺖ؟ ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻋﺎﺩﻝﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﭼﻪ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﺭﺍ ﻣﯽﭘﺮﺳﯽ؟
ﺯﻥ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺑﯿﻮﻩ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ۳ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺩﺍﺭﻡ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﻬﺎ طناب ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺑﺎﻓﺘﻪ، ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻣﯿﺒﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺎ ﭘﻮﻟﺶ ﺁﺫﻭﻗﻪﺍﯼ ﺑﺮﺍی ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﮔﺮﺳﻨﻪﺍﻡ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﺮﻧﺪﻩﺍﯼ طناب ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﺭﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ، ﻭ ﺍﻻﻥ ﻣﺤﺰﻭﻥ ﻭ ﺑﯽﭘﻮﻝ ﻭ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻣﺎﻧﺪﻩﺍﯾﻢ . ﻫﻨﻮﺯ ﺻﺤﺒﺖ ﺯﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ، درب خانه حضرت داوود را زدند، و ايشان اجازه ورود دادند، ده نفر از تجار وارد شدند و هرکدام کيسه صد ديناری را مقابل حضرت گذاشتند و گفتند اينها را به مستحق بدهيد.
حضرت پرسيد علت چيست؟ ايشان گفتند در دريا دچار طوفان شديم و دکل کشتی، آسیب ديد و خطر غرق شدن بسيار نزديک بود که در کمال تعجب، پرندهای طنابی بزرگ به طرف ما رها کرد و با آن قسمتهای آسيب ديده کشتی را بستيم و نذر کرديم اگر نجات يافتيم، هر يک، صد دينار به مستحق بدهيم.
حضرت داوود رو به آن زن کرد و فرمود: خداوند برای تو از دريا هديه میفرستد، و تو او را ظالم مينامی.
اين هزار دينار بگير و معاش کن و بدان خداوند به حال تو بيش از ديگران آگاه هست.
#کانال_اندکی_تفکر
🌷
@ttafakor
چند شب پيش عنکبوتی را دیدم که گوشهٔ اتاق خوابم تار تنيده بود. خیلی آرام حركت میكرد، گويی مدتها بود كه آنجا گير كرده بود و نمیتوانست برای خودش غذايی پيدا كند.
با لحنی آرام و مهربان به او گفتم: نگران نباش كوچولو، الان از اينجا نجاتت ميدهم.
يک دستمال کاغذی در دست گرفتم و سعی كردم به آرامی عنكبوت را بلند كنم تا در باغچهٔ خانهمان بگذارمش؛ اما آن عنكبوت فرار كرد و لابهلای تارهايش پنهان شد، چون خيال كرد من میخواهم به او حمله كنم. به او گفتم: قول میدهم به تو آسيبی نزنم.
سپس سعی كردم او را بلند كنم. عنكبوت دوباره از دستم فرار كرد و با سرعت تمام مثل یک توپ جمع شد و سعی كرد لابهلای تارهايش پنهان شود. ناگهان متوجه شدم كه عنكبوت هيچ حركتی نمیكند. از نزديک به او نگاه كردم و ديدم آنقدر از خودش مقاومت نشان داد كه خودش را كشته است.
بسيار غمگين شدم. عنكبوت را بيرون بردم و داخل باغچه، كنار یک بوته گل سرخ گذاشتم.
به نرمي زير لب زمزمه كردم: من نمیخواستم به تو صدمهای بزنم، میخواستم نجاتت بدهم، متاسفم كه اين را نفهميدی.
درست در همان لحظه، فكری به ذهنم خطور كرد. از خودم پرسيدم آيا اين همان احساسی نيست كه خداوند نسبت به من و تمامی بندگانش دارد؟! از اينكه شاهد دست و پا زدن و دردها و رنجهای ماست، آزرده میشود و میخواهد مداخله كند و به ما كمک كند و ما را از خطر دور كند، اما مقاومت میكنيم و دست و پا ميزنيم و داد و فرياد سر میدهيم که: چرا اينقدر ما را مجبور ميکنی كه تغيير كنيم؟ شايد هر كدام از ما، مثل همان عنكبوت كوچک هستيم كه تلاش ديگران را برای نجات خودمان، بد تلقی ميكنيم و متوجه نيستيم كه اگر تسليم خدا شده بوديم و اينقدر دست و پا نمیزديم تا چند لحظهٔ ديگر خود را در باغچهای زيبا میديديم.
#کانال_اندکی_تفکر
🌷
@ttafakor
یک روایتی به نقل از امام صادق علیهالسلام دیدم خوف کردم.
در دوران غیبت اکثر قائلین به امام زمان مرتد میشن و بیش از ⅔ از کسانیکه به وجود ایشون باور داشتن، ایمانشون رو از دست میدن! راوی میگه امام در حال گریه این حدیث رو گفتن. خدایا به دادمون برس.
تعجیل در ظهور صلوات
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج
#کانال_اندکی_تفکر
🌷
@ttafakor
#زندگی_بزرگان
🍂 تجارت در دل شب!
وسط شب که مصطفی برای #نماز_شب بیدار میشد، همسرش طاقت نمیآورد. میگفت: بس است دیگر، استراحت کن، خسته شدی.
و مصطفی جواب میداد: «تاجر اگر از سرمایهاش خرج کند، بالاخره ورشکست میشود. باید سود دربیاورد که زندگیاش بگذرد. ما اگر قرار باشد نماز شب نخوانیم، ورشکست میشویم.»
به نقل از کتاب چمران به روایت همسر شهید
#کانال_اندکی_تفکر
🌷
@ttafakor
#داستان
شهیدی که در قبر خندید
روایت مادر شهید محمد رضا حقیقی:
🔘 «باور نکردم. خنده؟ گفتم شاید احساساتی شدهاند. آخر مگر میشد جسدی که پنج روز توی سردخانه بود و گردنش به حدی خشک شده بود که برای درآوردن پلاک مجبور شدیم زنجیرش را پاره کنیم بخندد؟! خودم صورتش را دیدم. یخ زده بود. نه، امکان نداشت این اتفاق بیفتد. اولش نمیدانستم چه اتفاقی افتاده؟! فشار جمعیت زیاد شده بود. کشان کشان جلو رفتم و بالای لحد نشستم. سر محمدرضایم را به سختی چرخاندند. آنقدر قشنگ خندیده بود که هیچوقت از یادم نمیرود. گونههایش مثل یک آدم زنده گل انداخته بود و از لبخندش هفت تا از دندانهایش مشخص بود.
🔘 من نمیدانستم محمدرضا چه دید که توی قبر خندید، هیچکس نمیدانست، اما هر چه نشانش دادند، خیلی زیبا بود. آنقدر زیبا که هنوز خندهاش یادم نرفته و مطمئنم که به آرزویش رسیده بود چون بعدها توی دفترچه یادداشتش دیدم شعر حافظ را که میگفته «وانگهم تا به لحد خرم و آزاد ببر» تغییر داده و نوشته است: «وانگهم تا به لحد خرم و دلشاد ببر.»
#کانال_اندکی_تفکر
🌷
@ttafakor
#حقایق_دنیا
در ایستگاههای مترو در انگلیس این تابلو را زدهاند. نوشته زل زدن آزار جنسی است، گزارش بدهید تا پلیس برخورد کند.
زل زدن آزار جنسی است و پلیس برخورد میکند اما هرزهپوشی نه!
زنها اختیارِ بدنشان را دارند و میتوانند تنگ و کوتاه بپوشند، یا ادا و حرکات سکسی داشته باشند؛ اما مردها اختیارِ چشم و زبانشان را ندارند. تناقضش اصلا قابل توصیف نیست، اما میلیونها غافل میگویند «آزادی»، «تساوی جنسی».
در غرب هیچ مردی حق ندارد بگوید: «دوست دارم زل بزنم، به تو چه؟ مگه چشم توئه؟! مگه من بهت میگم بدنت رو بپوشون؟». حق استفاده از زبانش را هم ندارد، نمیتواند تکه و متلکی بیاندازد یا با حرفش دیگری را تحریک کند. اگر مثل زنها بگوید «مای بادی، مای چویس»، میگیرند پدرش را هم درمیآورند.
🔺دنیای وارونه فمینیستی...
#کانال_اندکی_تفکر
🌷
@ttafakor