1.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حال این روزای زیبا کلام😂
پ.ن:
کعبه آمال جناب زیباکلام، این روزها دچارتناقضی فاحش در دموکراسی و آزادی بیان شده است.
@twiita
امروز روز کسانیه که بیشترین زحمت رو میکشن ،کمترین حقوق رو دریافت میکنن ولی شاکرترین بندگانن !
حلال خورایی که زندگی هاشون پر برکته :)
#روز_کارگر
"نورا براتی"
@twiita
1.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چندتا پلیس آمریکایی دختر دانشجوی دست بسته رو دوره کردن و به زور روسریشو برداشتن!
این #حجاب زن مسلمان چه خاری تو چشم دشمنان ماست که تو اولین اقدام شون بعد دستگیری اینطور باهاش مبارزه میکنن؟!
یه عده ساده لوحم هنوز فکر میکنن جنبش ززآ و این کشف حجابا خواست زنان ایرانی و خودجوش بوده!
"خانم فردوس"
@twiita
۱. ایران محروم میشود از واتس اپ (محرومیت مردم)
۲. تیک تاک محروم میشود از امریکا و اروپا (محرومیت پلتفرم)
۳. در ایران فیلتر میشود (برادر بزرگ)
۴.در امریکا و اروپا خداحافظی میشود (دوست بد)
۵. در ایران، حکومت تصویب میکند (دست حکومت)
۶. در اروپا فاعلیت حکومت حذف میشود (دست غیب)
"محمد لسانی"
@twiita
668K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کودکِ فلسطینی پس از بیرون کشیده شدن از زیر آوار در رفح:
«همه چیز فدای وطن»
نیم کیلو باش ولی مرد باش
" احمد قصری 🇮🇷 "
@twiita
هدایت شده از با شهدا گم نمی شویم
🌹راز سه شنبه های زیبا تا شهادت فاش نشد
شهید تورجی زاده در نخستین روزهای سال ۶۳ به گردان ما آمد و بعد از صحبتهایی که بینمان رد و بدل شد او را پذیرفتم. علت حضورش را در این گردان سوال کردم. فهمیدم به خاطر بعضی مسائل سیاسی از گردان قبلی خارج شده است. کمی که با او صحبت کردم فهمیدم نیروی پخته و فهمیدهای است، گفتم: به یک شرط تو رو قبول میکنم، باید بی سیمچی خودم باشی! قبول کرد و به گردان ما ملحق شد؛ مدتی گذشت. محمد با من صحبت کرد و گفت: میخواهم بروم بین بقیه نیروها. گفتم: باشه اما باید مسئول دسته شوی. قبول کرد.
این نخستین باری بود که مسئولیت قبول میکرد؛ بچهها خیلی دوستش داشتند. همیشه تعدادی از نیروها اطراف محمد بودند. چند روز بعد گفتم محمد باید معاون گروهان شوی. قبول نمیکرد، با اصرار به من گفت: به شرطی که سهشنبهها تا عصر چهارشنبه با من کاری نداشته باشی، با تعجب گفتم: چطــور؟ با خنده گفت: جان آقای مسجدی نپرس، قبول کردم و محمد معاون گروهان شد. مدیریت محمد خیلی خوب بود.
🌹مدتی بعد دوباره محمد را صدا کردم و گفتم: باید مسئول گروهان بشی. رفت یکی از دوستان را واسطه کرد که من این کار را نکنم. گفتم: اگر مسئولیت نگیری باید از گردان بری، کمی فکر کرد و گفت: قبول میکنم، اما با همان شرط قبلی، گفتم: صبر کن ببینم. یعنی چی که تو باید شرط میگذاری؟ اصلا بگو ببینم بعضی هفتهها که نیستی کجا میروی؟ اصرار میکرد که نگوید. من هم اصرار میکردم که باید بگویی کجا میروی. بالأخره گفت: حاجی تا زنده هستم به کسی نگو، من سهشنبهها از این جا میرم مسجد جمکران و تا عصر چهارشنبه بر میگردم.
با تعجب نگاهش میکردم. چیزی نگفتم. بعدها فهمیدم مسیر ۹۰۰ کیلومتری دارخــوئیــن تا جمکـران را میرود و بعد از خواندنن نماز امام زمـــان عجل الله تعالی فرجه الشریف بر میگردد. یکبار همراهش رفتم. نیمههای شب برای خوردن آب بلند شدم. نگاهی به محمد انداختم. سرش به شیشه بود. مشغول خواندن نافله بود. قطرات اشک از چشمانش جاری بود. در مسیر برگشت با او صحبت میکردم. میگفت: یک بار ۱۴ بار ماشین عوض کردم تا به جمکران رسیدم. بعد هم نماز را خواندم و سریع برگشتم.
"شهید محمدرضا تورجی زاده"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab