😌 #خواندنی | روی شانههای نسیم
🕯 ده روایت خواندنی از زندگانی امام دهم علیهالسلام
2️⃣ با آب و تاب گفت: «نبودی صالح! خودم با همیندوچشم خودم دیدم که باد زد و پرده را از سر راه علیبنمحمد کنار زد! کور شوم اگر دروغ بگویم!»
صالح، واقفی بود. اینحرفها را نمیفهمید. و رفیقش را، که پردهدار متوکل بود، دست انداخت و زد زیر خنده: «خرافاتی شدهای مرد!»
🌻 داشت میخندید که امام رسید. پیش از آن، هرگز همدیگر را ندیده بودند. امام، لبخندی زد و گفت: «صالح! خدا در وصف سلیمان پیامبر گفته «ما باد را در تسخیر او قرار دادیم تا به امرش هرکجا خواست برود. پیامبر تو و اوصیای او که اولیتر از سلیماناند!»
صالح خیره شد در چشمان امام. چیزی در قلبش رخنه کرد؛ شیرین، مثل ایمان. شیعه شد.
5️⃣ روزگار به او سخت گرفته بود. طلبکارها مدام میآمدند پیاش. درمانده شده بود. رفت پیش امام هادی علیهالسلام. تا آمد چیزی بگوید، امام گفت: «اباهاشم! شکر کدام یکی از نعمتهای خدا را میخواهی به جا بیاوری؟ به تو ایمان داده و بدنت را بر آتش حرام کرده. سلامتی و عافیت داده تا قوت داشته باشی و طاعتش را به جا بیاوری...»
🌻امام دانهدانه نعمتهای خدا را برای اباهاشم برمیشمرد و او در سکوت، گوش میداد. حرف امام که تمام شد، اباهاشم همانطور در فکر نعمتها و شکرهای بهجا نیاورده، بلند شد برود که امام گفت: «سپردهام صددینار به تو بدهند. دم در بگیرشان و برو».
🔻 برای خواندن 8️⃣ روایت کوتاه دیگر به سایت یا #نرم_افزار_موبایلی نو+جوان مراجعه کنید👇
🌐 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?text&ctyu=16301
#زندگانی_امام_هادی
🆔 @twonoor