اوبونتو|ubuntu
نشستهام به صفحهی ِموبایل خیره شدهام🦦🥲؛
کل امروز تا به اینجا اینطور گذشت ، صبح خیلی ذهنم درگیر بود اما الان حالم بهتره و آرومترم:)✨
دخترخالم از صبح اومده خونهمون ، و هرچی وسیله داشتیم ریختیم وسط تا واسه اتاقهامون یه چیزایی درست کنیم؛
نمیدونم تهش قراره چی بشه🦦 . .
اولش با دخترخالم دقیقا ًنمیدونستیم میخواهیم چی کار کنیم ، فقط تغذیه (به قول خودمون تققذیه) میکردیم🦦😂؛
کم کم شروع کردیم با کاموا ، گواش و چوب و اینا به قولی ور رفتن . .
اوبونتو|ubuntu
اولش با دخترخالم دقیقا ًنمیدونستیم میخواهیم چی کار کنیم ، فقط تغذیه (به قول خودمون تققذیه) میکردی
داداشمم با دقت به ما نگاه میکرد تا کارای ِمارو تکرار کنه😂