اوبونتو|ubuntu
آقا بریم سراغ ِشب . . حدودِ ساعتهای ِبیست و سه و سی بود و از حسینیه برمیگشتیم و تا در خونه مامان
اما خوشبختانه زهرا با صحنه دلخراشی مواجه نشد ، اون موقع کولر خاموش بوده و این گوربای ِطفلی فقط گیر کرده بود✨
اوبونتو|ubuntu
اما خوشبختانه زهرا با صحنه دلخراشی مواجه نشد ، اون موقع کولر خاموش بوده و این گوربای ِطفلی فقط گیر ک
اینجا بود که "گروه ِامداد و نجات گورباها" باید یه خودی نشون میداد🕶؛
اوبونتو|ubuntu
اینجا بود که "گروه ِامداد و نجات گورباها" باید یه خودی نشون میداد🕶؛
اینجوری با یه تیکه مرغ و نخ میخواستیم این گربه رو بکشیم بالا. اما این گربه هر دفعه نخ رو میفرستادیم توو کولر ، مرغش رو میخورد و نخ خالی برمیگشت بالا😂 . .
گشنهاش شده بود طفلی🤏🏻!
اما بعد از سیر شدن و چندبار امتحان کردن بالاخره تونستیم بکشیمش بالا و بله ما گروه گودرتمندی هستیم🦦😂🕶.
اوبونتو|ubuntu
-
با نگاهش داره میگه " خاله مرسی که با تیمت هم سیرم کردین و هم نجاتم دادین من خیلی گناه داشتم😔😂✨"
اوبونتو|ubuntu
اونجا هم پام رو گذاشتم توو آب ، و هم با بچهها یه کم آب بازی کردیم🤏🏻 . .
بعدم یه سنگ پیدا کردم و ازش خواستم نقش یه سنگ پا رو واسم بازی کنه😔🤝🏻