eitaa logo
مسیر عفافگرایی
1.5هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
993 ویدیو
30 فایل
مسیر عفافگرایی با مدیریت دکتر سعیدی رضوانی، وابسته به کارگروه عفافگرایی و تربیت جنسی دانشگاه فردوسی مشهد، متشکل از کارشناسانی است که وجهه همت خود را، آگاه‌سازی جامعه، راجع به زیست صحیح جنسی قرار داده‎اند. ارتباط با ما: @gholami35 09024876210
مشاهده در ایتا
دانلود
از خاطرات بعد از اتمام دوره آموزشی، هنوز کار تقسیم، شروع نشده بود که فرمانده پادگان خودش آمد. به قیافه ها به دقّت نگاه میکرد و دو سه نفر، از جمله من را انتخاب کرد. ما را عقب یک جیپ سوار کردند و همراه یک استوار رفتیم بیرجند. جلوی یک خانه بزرگ، ماشین ایستاد. استوار رفت زنگ آن خانه را زد و بعد گفت : تو از این به بعد در اختیار صاحب این خونه هستی، هر چی بهت گفتند بی چون و چرا گوش میکنی. پیرزنی آمد دم در و استوار به او گفت: این سرباز رو خدمت خانم معرّفی کنید. وقتی رفتم اتاق خانم، گوشه اتاق روی مبل، یک زن با یک آرایش حال بهم زن، در حالی که پاهایش را خیلی طبیعی انداخته بود روی هم؛ دیدم. پا به فرار گذاشتم. زن با عصبانیت داد میزد برگرد بزمجه😨😱 پیرزن گفت: اگه بری میکشنت ها! از خانه زدم بیرون، آدرس پادگان را بلد نبودم ولی هر طوری بود، آن روز پادگان را پیدا کردم. بعداً فهمیدم آن خانه، خانه یک سرهنگ بود. ۱۸ تا توالت تو پادگان داشتیم که در هر نوبت 4 نفر مأمور نظافتشان بودند، بعنوان تنبیه یک هفته تنهایی همه توالتها را تمیز کردم.💦💧 صبح روز هشتم یک سرگرد، آمد و به تمسخر گفت : بچِه دهاتی! سرعقل اومدی یا نه؟ جوابش را ندادم. کفری تر ادامه داد: انگار دوست داری برگردی ویلا؟ خاطر جمع و مطمئن گفتم: این 18 تا توالت که سهله جناب سرگرد، اگه سطل بدی دستم و بگی همه این کثافتها رو خالی کن تو بشکه، بعد که خالی کردی تو بشکه، ببر بریز توی بیابون و تا آخر سربازی هم کارم همین باشه، با کمال میل قبول میکنم؛ ولی تو اون خونه دیگه پا نمی گذارم. https://eitaa.com/umefafgaraei
✍️از خاطرات 🌿بعد از اتمام دوره آموزشی، هنوز کار تقسیم، شروع نشده بود که پادگان خودش آمد. 🌿به قیافه ها به دقّت نگاه میکرد و دو سه نفر، از جمله من را انتخاب کرد. 🌿ما را عقب یک جیپ سوار کردند و همراه یک رفتیم بیرجند. 🌿جلوی یک خانه بزرگ، ماشین ایستاد. استوار رفت زنگ آن خانه را زد و بعد گفت: "تو از این به بعد در اختیار صاحب این خونه هستی، هر چی بهت گفتند بی چون و چرا گوش میکنی". 🌿پیرزنی آمد دم در و استوار به او گفت: "این سرباز رو خدمت خانم معرّفی کنید". 🌿وقتی رفتم اتاق خانم، گوشه اتاق روی مبل، یک زن ، در حالی که پاهایش را خیلی طبیعی انداخته بود روی هم؛ دیدم. 🌿پا به گذاشتم. زن با عصبانیت داد میزد: "برگرد بزمجه" 🌿از خانه زدم بیرون، آدرس را بلد نبودم ولی هر طوری بود، آن روز پادگان را پیدا کردم. بعداً فهمیدم آن خانه، خانه یک سرهنگ بود. 🌿 18 تا توالت تو پادگان داشتیم که در هر نوبت 4 نفر مأمور نظافتشان بودند، بعنوان تنبیه یک هفته تنهایی همه توالتها را تمیز کردم. 🌿صبح روز هشتم یک ، آمد و به تمسخر گفت: "بچِه دهاتی! سرعقل اومدی یا نه؟" 🌿جوابش را ندادم. 🌿کُفری تر ادامه داد: "انگار دوست داری برگردی ویلا؟" 🌿 مطمئن گفتم: "این 18 تا توالت که سهله جناب سرگرد، اگه سطل بدی دستم و بگی همه این کثافتها رو خالی کن تو بشکه، بعد که خالی کردی تو بشکه، ببر بریز توی بیابون و تا آخر سربازی هم کارم همین باشه، با کمال میل قبول میکنم؛ ولی تو اون خونه دیگه پا نمی گذارم". https://eitaa.com/umefafgaraei