#عفافگرایی
#عفت_در_روابط
📚#معرفی_کتاب
💠رمان #پنجشنبه_فیروزه_ای یک نمونه #موفق و #جذاب از رمانهای اجتماعی روز است.
💠موضوع محوری، سرگذشت یک گروه #دانشجویی ممتاز است که به منظور تشویق به اردوی زیارتی #مشهد آمده اند.
💠این سفر محمل اتفاقات رمان است که در آن علاوه بر اتفاقات جاری با استفاده از شگردهای نویسنده، گریزی هم به گذشته زده می شود و خواننده در جریان سرگذشت شخصیتهای داستان قرار میگیرد.
💠"پنجشنبه فیروزهای" نشان داده است که میتوان در عین توجه به جذابیتهای ادبی و فنی، اثری با مضامین عالی و ارجاعات فرامتنی خلق کرد.
💠نویسنده در این کتاب با پرداختن به مسائلی همچون #ازدواج، ارتباط با #جنس_مخالف و #نامحرم و همچنین نقش فضای مجازی در شکلگیری #روابط_افراد، داستان جذابی به خصوص برای #دختران جوان خلق کرده است.
جهت سفارش کتاب و #مشاوره:
@sefaresh_ketab
https://eitaa.com/umefafgaraei
#عفافگرایی
#هفته_عفاف_و_حجاب
🔶طبق برنامه ریزی صورت گرفته، عصر چهارشنبه ۱۸ تیر، نشستی صمیمانه با حضور مسئولان ذیربط، از جمله آقای دکتر #رحمانی نماینده دادستان مشهد و حجت الاسلام #رفعتی مسئول آموزش نیروهای امر به معروف و نماینده طلایه داران و آمران #عفاف_و_حجاب، در محل مسجد پارک ملت #مشهد، برگزار شد.
🔶در این نشست #آمران، به بیان دغدغهها و مسائل موجود پرداختند و موضوعاتی از قبیل وجود گسترده لباسهای نامناسب در فروشگاه ها، پوششهای ناهنجار بانوان در سطح جامعه، بدحجابی های مفرط بانوان در سطح شهر و داخل پارک، دوچرخه سواری گسترده بانوان با حجاب نامناسب، اختلاط بانوان و آقایان در پارک به هنگام ورزش و... و همچنین عدم وجود ساختار لازم و حمایت ناکافی از آمران معروف، مورد بحث و گفتگو قرار گرفت.
👤دکتر #رحمانی نیز ضمن پاسخگویی به مسائل مطرح شده و ارائه راهکار و پیشنهاد، به بیان اقدامات و جلسات برگزار شده، در راستای کاهش معضلات موجود پرداختند و نوید روزهای بهتری را دادند. ایشان اذعان داشتند که برای رسیدن به وضعیت مطلوب، نیازمند هم اندیشی، بصیرت، صبر و نظم هستیم و #شبیخون_فرهنگی را که #رهبری سالهای سال، آن را به مسئولان گوشزد نموده بودند را، نمی توان یک شبه درمان نمود.
https://eitaa.com/umefafgaraei
#عفافگرایی
#ازدواج_بهنگام
✍️#داستانک_طنز
🍃قصد #ازدواج داشتم.
🍃گفتم برم #مشهد و از #امام_رضا (ع) یه #همسر خوب بخوام!...
🍃رفتم #حرم و درخواستم رو به آقا گفتم…
🍃شب شد و جایی برای خواب نداشتم...☹️
🍃هر جای حرم که میخوابیدم… خادمها بلندم میکردند...😢
🍃متوجه شدم کنار پنجره فولاد، یه عده با پارچه سبز خودشون رو به نیت شفا بستند... کسی هم کاری به کارشون نداره.
🍃رفتم یه پارچه سبز گیر آوردم و... تا صبح راحت خوابیدم!...
🍃صبح که شد پارچه رو باز کردم...☺️
🍃پا شدم که برم دنبال کار و زندگیم که... یهو یکی داد زد: "شفا گرفته..." 😱
🍃به ثانیه نکشید، که ریختن روی سرم و...😭
🍃نزدیک بود لباسهام رو پاره کنند که...
🍃خادمها به دادم رسیدند و بردنم مرکز ثبت شفا یافتگان!...
🍃وقتی مدارک پزشکیم رو خواستند، خیلی زود اعتراف کردم.
🍃تا اعتراف کردم، یه سیلی خوابوندند درِ گوشم و گفتند:
🍃"تا تو باشی دیگه با احساسات مردم بازی نکنی"🤕...
🍃خیلی دلم شکست💔
🍃رفتم دم پنجره فولاد و با بغض گفتم:
🍃"آقا... دستت درد نکنه...💔
🍃زن که بهم ندادی هیچ...
🍃یه کشیده آبدار هم خوردم".
🍃همینجور که داشتم نِق میزدم...
🍃یکهو یکی زد روی شونهم و گفت:
🍃"سلام پسرم … مجرّدی؟!"
🍃گفتم: "آره"
🍃گفت: "من یه #دختر دارم و دنبال یه #داماد خوب میگردم...☺️
🍃اومدم حرم که پیداش کنم؛
🍃تو رو که دیدم، به دلم افتاد که بیام سراغت..." ☺️
https://eitaa.com/umefafgaraei