صبح خودرابا سلام به 14معصوم (ع)شروع کنیم....
❤🌹❤🌹
بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ❤
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ🌹ِ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ🌹َ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﻥِ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢُ
ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ
ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭﺑﺮﮐﺎﺗﻪ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺑﻘﯿﺔَ ﺍﻟﻠﻪِ، ﯾﺎ ﺻﺎﺣﺐَ ﺍﻟﺰﻣﺎﻥ
ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ🌹
❤🌹❤🌹❤
1_12519061.mp3
زمان:
حجم:
2.07M
💠 #دعای_عهد
✳️تغییر مقدرات الهی با مداومت بر خواندن دعای عهد...
🌸امام خمینی ره:
اگر هرروز (بعد از نماز صبح) دعای عهد خواندی، مقدراتت عوض میشود....⚡️
🌹روزمان را با #قرآن آغاز کنیم😊
⭕ چگونه پا برهنه ها بر مستکبران غلبه می کنند؟!
وَ يَنْصُرَكَ اللَّهُ نَصْراً عَزيزاً (3/فتح)
و خدا تو را به نصرتى با عزت و كرامت يارى كند. (3)
🌹حضرت ایه الله جوادی آملی ؛ تفسير سوره فتح جلسه 01 (1395/03/01)
کلّ نظام سپاهيان و مأموران الهي هستند﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾ ،)وَ ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاَّ هُو
تنها آن عنکبوت نيست که تارش در غار کمک کرده و حضرت را نيافتند، آنچه در جهان امکان هست سپاه و ستاد خداست!
گاهي به زمين ميگويد بگير: ﴿فَخَسَفْنَا بِهِ وَ بِدَارِهِ الأرْضَ﴾،
گاهي به دريا ميگويد بگير: ﴿فَغَشِيَهُم مِنَ الْيَمِّ مَا غَشِيَهُمْ﴾،
گاهي به باد ميگويد بگير: ﴿سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَ ثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ﴾
به هر چه دستور داد گرفتند! تنها «شَقُّ القَمَر» که نبود! «شَقُّ الحَجَر» بود،«شَقُّ الأرض» بود،«شَقُّ الماء» بود، «شَقُّ الشَّجَر» بود،اينها سپاه و ستاد الهي هستند.
🌹در سوره مبارکهٴ «حَشر» ، فرمود : ﴿مَا ظَنَنتُمْ أَن يَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُم مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِنَ اللَّهِ﴾؛ دشمنان ميگفتند ما در حِصن و قلعه هستيم و آنها دسترسي به ما ندارند! شما هم ميگفتيد ما پابرهنه ايم! ما کاري کرديم که نه دوست خيال ميکرد و نه دشمن،
انقلاب اسلامي هم همينطور بود! نه دشمن خيال ميکرد ـ يعني استکبار و صهيونيست ـ و نه خيلي از دوستان.
🌟خدا می فرماید ؛اولين بار ما اين کارها را کرديم! ما کاري کرديم که به ذهن هيچ کس نيامده! الآن هم همان کار را ميتواند بکند، اينطور نيست که فرق بکند! الآن هم همينطور میکند، فيض الهي هميشه هست، اينطور نيست که حالا عوض شده باشد! فرمود ما کاري کرديم که هيچکس فکر نميکرد، الآن هم همين است!
تدوین : رجبعلی بازیاد
هدایت شده از کانال ܢ̣ܢܚـــࡐܨ ܢܚــܠߊܩࡅ߳ــܨ
دوستان وگرامییان بسوی ظهور
امروز وفردا هرچه می تونید عشق وارادت تونه به مهدی فاطمه ثابت کنی.
هدایت شده از 🌷کانال لاله های زهرایی
🔻 #پوتین_قرمزها 19
خاطرات مرتضی بشیری
✦✦✦✦
در همین حال، اسرا تلاش می کردند از نگرانی خلاصم کنند. ابوغسان و ابو مضر دلداری ام می دادند که اتفاقی نمی افتد و ابوعلیا پیدا می شود. عده ای مثل ابوحسین هم، که روحیه طنازی داشتند، سعی می کردند با هجویاتی که از صدام و خانواده اش می گفتند، من را بخندانند. ولی دلشورهام تمامی نداشت و این به وضوح در حالاتم دیده می شد.
یکی از اسرا سیگاری آتش زد و به من داد تا با دود کردن آن از نگرانی ام کم شود. اما آرام نمی شدم. آنها، که از آرام کردنم مأيوس شده بودند، بین خودشان به تحلیل وضعیت پرداختند. جسته و گریخته از میان حرفهایشان می شنیدم ابوعليا حتما پیدایش می شود و دلم برای لحظاتی قرص می شد.
تنها موضوعی که خیالم را از بابت فرار نکردن ابوعليا راحت می کرد این بود؛ افسران ارشد عراقی که هنگام اسارت مصاحبه کرده و حرفی علیه رژیم صدام زده بودند، حکم اعدام آنها در عراق صادر می شد و ابوعليا از این دست افسران بود. برای همین، فکر فرار احمقانه بود و ابوعليا هم نادان نبود.
کلافه و سردرگم بودم. یک مرتبه سردرد عجیبی گرفتم. از فرط
درد، سرم را بین زانوهایم گرفتم. در آن گیر و واگیر، صدای آژیر ماشین پلیسی اعصاب همه را به هم ریخته بود. به راننده گفتم بزند کنار، شاید پلیس عبور کند و برود. اما با تعجب دیدم که ماشین به ما نزدیک شد و مسیر حرکت ما را مسدود کرد.
فرمانده واحد گشت کمیته انقلاب اسلامی، بی سیم به دست از ماشین پیاده شد. همان طور که به اتوبوس نزدیک می شد، از پشت بلندگو صدایم می کرد. در عجب بودم که پاسدار کمیته نام من را از کجا میداند! با این حال، رفتم و خودم را معرفی کردم. فرمانده من را به کناری کشید و گفت: «اخوی جان، یک بنده خدایی آمده دفتر کمیته صحن حضرت عبدالعظیم و چیزهایی گفته که فکر میکنم قاتی دارد. ولی اسم شما را هم برده.»
- چه گفته؟
- به فارسی دست و پا شکسته ای می گوید اسیر عراقی است. ادعا می کند به سرپرستی شما برای زیارت آمده و گروه را گم کرده! ما سوارش کردیم. تا اتوبوس شما را دید، به ما اشاره کرد که همین ها هستند؟
نفس راحتی کشیدم: «راست می گوید... الان کجاست؟»
- در ماشین است.
بدو بدو به ماشین رفتم. صدای یکی از برادران کمیته را می شنیدم که می گفت: «بابا، شما دیگر که هستید؟ اسیر را آوردید زیارت، ولش کردید توی حرم به حال خودش؟! یارو آدم حسابی است که آمده کمیته و فرار نکرده!»
ابوعلیا روی صندلی عقب با یک پاسدار کمیته نشسته بود. تا من را دید، صدایم کرد و نالان گفت: «من جای قرار را گم کردم »
به پاسدار کمیته گفتم: «او مهمان ماست. درباره اسیر بودنش شوخی کرده.»
پاسدار نگاهی به ابوعليا انداخت و گفت: «مگر ما با شما شوخی داریم؟!» ابوعليا، که متوجه حرف پاسدار کمیته نشده بود، گفت:
- شكرا، شكرا.
نفس راحتی کشیدم. با اشاره فرمانده اتومبیل گشت، أبوعلیا را پیاده کردند. سوار اتوبوس شدیم و ماشین به طرف ستاد کل حرکت کرد. بار سنگینی از روی دوشم برداشته شده بود، چیزی نگذشت که صدای خنده و شوخی اسرا اتوبوس را برداشت.
🔸 ادامه دارد ⏪