فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جیگرمون آتیش گرفت امشب😭😭
خدایاااااا این همه ظلم😭
خدا رحم کند😔
#رقیه
#محرم
#استوری
[💔]
🖤⃟📿¦⇇اَللّٰھُمَعَجِّللِوَلٻِڪَالفَࢪَج
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ http://eitaa.com/ur_sep_farhanghian_bsij
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
باز سر کوچه زدن علم روضه.mp3
13.27M
یـہ مداحۍ عـالۍ از
#سید_رضا_نریمانی
باز سر کوچہ زدن علمِ #روضہ🥀
با کتیبہ ے محتشم روضہ🖤
🏴پیشنـہاد مےڪنم حتما دانلود ڪنید.
#محرم
🖤⃟📿¦⇇اَللّٰھُمَعَجِّللِوَلٻِڪَالفَࢪَج
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ http://eitaa.com/ur_sep_farhanghian_bsij
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱ویژه #استوری
▫️جدا نمیشوم من از عمویم
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ http://eitaa.com/ur_sep_farhanghian_bsij
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
#تلنگـــــــر_و_تفکـــــــر
نمیشه . . .
به هر دری که بزنی باز نمیشه . . .
یوقتایی هست که با خدات خلوت میکنی
حرف میزنی ، درد و دل میکنی . . .
مشکلت حل که نمیشه هیچ بدترم میشه . . .
خسته میشی . . .
بلندتر میگی خدایاااا منم هستمااا
ولی بازم درا به روت بسته است . . .
میبری از همه چی
میریزی تو خودت
کم میاری و ایندفعه فریاد میزنی خدااااا چراااااااااا . . .
صدات نمیرسه بهش . . .
یوقتایی باید دست کشید از صدا کردنش
ایندفعه نه با خدا که با "خودت "باید خلوت کنی
ببینی کجا؟ روی چند نفر یا رو چه ادمایی پا گذاشتی
که دلشونو برداشتن دادن دست خدات
همون خدایی که الان داد میزنی میگی "منم "هستم . . .
چرا "منو" نمیبینی . . .
یوقتایی حتی دیگه کاری از دست خدا هم برنمیاد . . .
آره حقالناس که به گردنت باشه خدا هم نمیتونه برات کاری کنه
حالا تو هی بشین یه گوشه زانوهاتو بغل بگیرو گریه کن
و بگو:
"الهم اغفرلی الذنوب التی تحبس الدعا"
"خدایا ببخش آن گناهانم را که دعایم را حبس کرده"
نه . . .
اینجا دیگه کاری از دست خدا هم برنمیاد برات
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ http://eitaa.com/ur_sep_farhanghian_bsij
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
🏴 پشت امام حسین قایم نشیم❗️
با این حال و روز ، از اهالی کوفه بدتر نباشیم؛ بهتر نیستیم 💥.
#بوی_پیراهن_حسین
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ http://eitaa.com/ur_sep_farhanghian_bsij
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوریطوری📲🚶🏻♂️
•|شمرگویدگوشڪردم
•|تاچهخواهدازخدا
•|جاۍنفرینهمبهلب
•|دیدمدعاداردحسین💔🚶♂️"
#محرم
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ http://eitaa.com/ur_sep_farhanghian_bsij
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺اجماع اصلاحطلبان برای تخریب رئیس جمهور جدید
🔹 این روزها پروژه «تخریب دولت رئیسی» هدف مهمی است که اصلاحطلبان را به طور بیسابقهای هماهنگ کرده است!
🔹جریان اصلاحات با تمام ظرفیت از تاجزاده، عبدی و آذرپیک گرفته تا شکوریراد و ابطحی، در حال تخریب رئیسی هستند.
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ http://eitaa.com/ur_sep_farhanghian_bsij
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
#مرگ نزدیکتر از من به من 2️⃣1️⃣
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
⚘زندگي ما حكايت يخ فروشيه كه :
ازش پرسيدند فروختي؟
گفت : نه ؛ ولي تمام شد !!!
💎حضرت بهجت : ما آمديم زندگي كنيم تا قيمت پيدا كنيم
نه اين كه به هر قيمتي زندگي كنيم
پس طوري زندگي كنيم تا پيش خدا قيمت پيدا كنيم
نه اينكه با گناه پيش شيطون قيمت پيدا كنيم
زندگيتو بفروش تا تموم نشده؛
اون هم به قيمت رضايت خدا⚘
ادامه دارد....
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ http://eitaa.com/ur_sep_farhanghian_bsij
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹اونایی که بی حجاب
میان بیرون اول حریم
خونه ی خودشون رو نابود میکنند
#حجاب_جامعه #حجاب_خانواده #حجاب_وجدان #حجاب_آرامش #غیرت_علوی #حجاب_فاطمی #پیشنهاد_دانلود
👆👆👆👆👆👆👆
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ http://eitaa.com/ur_sep_farhanghian_bsij
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
زمینه ( عمه ی سادات بی قراره ) - حاج محمود کریمی.mp3
10.7M
🖤عمه ی سادات بیقراره
🥀حاج محمود کریمی
#محرم
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ http://eitaa.com/ur_sep_farhanghian_bsij
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯1
nohenab20_audio(10).mp3
3.46M
🖤اوگون کی ای خدا من خلقتی برپا الدون
🖤ایکی جهان بیر طرفه حسینده غوغا الدون
🎙حاج علیرضا اسفندیاری
#یا_حسین
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ http://eitaa.com/ur_sep_farhanghian_bsij
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
🕊❣️ ﷽❣️🕊
*←لذت زندگی به بندگی و لذت*
*بندگی با شھادت کاملتر می شود...*
#صبحتون_شهدایی 🌷
*#روزتون_معطر_با_عطر_و_بوی_شهدا*
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ http://eitaa.com/ur_sep_farhanghian_bsij
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گوش. کنید خادمان آقا امام حسین علیهالسلام
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ http://eitaa.com/ur_sep_farhanghian_bsij
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
الهــــے چشـــات پــــر از غـــم نشــہ آقــا
سفــــره ے حسینیہ ات جمــع نشــہ آقــا
خـــدا بہــت ســـلامتـے بــده ڪـہ سـایَت
از ســـــر ڪشــــور مــــا ڪــم نشــه آقــا
*لبیڪ ـ یا ـ امام ـ خامنه ای🌻🤚🏻*
🏴🖤
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ http://eitaa.com/ur_sep_farhanghian_bsij
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🔸ما ملت شهادتیم، ما ملت امام حسینیم.* *بپرس! ما حوادث سختی را پشت سر گذاشتیم.*
#ما_ملت_امام_حسینیم
#محرم
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ http://eitaa.com/ur_sep_farhanghian_bsij
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قبراصلی حضرت عباس ع
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ http://eitaa.com/ur_sep_farhanghian_bsij
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
🌸🍃🌸🍃
مردی ثروتمندی پسری عیاش داشت. هرچه پدر نصیحت می کرد که با این دوستان ناباب معاشرت مکن و دست از این ولخرجی ها بردار اینها عاشق پولت هستند، جوان جاهل قبول نمی کرد تا اینکه لحظه مرگ پدرفرا می رسد.
پسرش را خواسته و میگوید فرزند با تو وصیتی دارم، من ازدنیا می روم ولی درمطبخ (آشپزخانه) را قفل کردم و کلید آن را به تو می دهم، آنجا یک طناب از سقف آویزان است و هر وقت از زندگی ناامید شدی و راه به جایی نبردی برو و خودت را دار بزن.
پدراز دنیا می رود و پسر در معاشرت با دوستان ناباب و زنان آنقدرافراط می کند که بعد از مدتی تمام ماترک و ثروت بجا مانده به پایان میرسد.
کم کم دوستانش که وضع را چنین می بینند از دوراو پراکنده می شوند. پسر در بهت و حیرت فرومی رود و به یاد نصیحت های پدرمی افتد و پشیمان می شود اما سودی نداشت.
روزی در حالی که برای ناهار گرده نانی داشت کناری می نشیند تا سد جوع (رفع گرسنگی) کند، در همان لحظه کلاغی از آسمان به زیر آمده و نان را برداشته و میرود.
پسرناراحت و افسرده با شکم گرسنه به راه میافتد و در گذری دوستانش را میبیند که مشغول خنده و شوخی هستند. نزد آنها رفته سلام میکند و آنها به سردی جواب او را میدهند.
سرصحبت را باز می کند ومی گوید گرده نانی داشتم کلاغی آن را برداشت وحال آمدم که روزخود را با شما بگذرانم. رفقایش قاه قاه خندیدند و مسخره اش کردند.
پسر ناراحت و دلشکسته راهی منزل می شود و در راه به یاد حرف های پدرمی افتد کلید مطبخ را برداشته قفل آن را باز میکند و به درون میرود. چشمش به طناب داری میافتد که از سقف آویزان است.
چهارپایه ای آورده طناب را روی گردنش می اندازد و با لگدی چهارپایه را به کناری پرت میکند که در همان لحظه طناب از سقف کنده شده او با گچ و خاک به همراه کیسه ای کف زمین می افتد.
با تعجب کیسه را باز کرده درون آن پراز جواهر و سکه طلا میبنید. به روح پدر رحمت فرستاده و از فردای آن روز با لباسهای گرانقیمت در محل حاضر میشود و دوستانش همدیگر را خبر کرده و یکی یکی از راه میرسند و گردش را گرفته و شروع به چاپلوسی میکنند.
او هم وعده گرفته و آنها را برای صرف غذا به منزل دعوت کرده و از طرفی ده نفر گردن کلفت با چماق در گوشه ای پنهان میکند و وقتی همه آنها جمع میشوند به آنها میگوید:
دوستان بزغاله ای برای شما خریده بودم که ناگهان کلاغی از آسمان بزیر آمد و بزغاله را برداشت و فرار کرد. دوستان ضمن تائید حرف او دلداریش دادند که مهم نیست از این پیش آمدها میشود و امروز ناهار بازار را میخوریم که در این لحظه پسر فریاد میزند:
پدرسگ ها در روزگار فقر و محنت بشما گفتم نان مرا کلاغ برد به من خندیدید، حال چطور باور میکنید که کلاغ بزغاله ای را برده است؟
و چماق دارها را خبر می کند و آنها هجوم آورده کتک مفصلی به رفقایش می زنند و از آن روز به بعد طریق درست زندگی را پیش میگیرد.
سبویی گر شود خالی جدا پیمانه می گردد
به وقت تنگدستی آشنا بیگانه می گردد
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ http://eitaa.com/ur_sep_farhanghian_bsij
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
🌸🍃🌸🍃
روزى مردی نزد عارف اعظم آمد و گفت من چند ماهى است در محله اى خانه گرفته ام روبروى خانه ى من يک دختر و مادرش زندگى مى کنند هرروز و گاه نيز شب مردان متفاوتى انجا رفت و امد دارند مرا تحمل اين اوضاع ديگر نيست عارف گفت شايد اقوام باشند گفت نه من هرروز از پنجره نگاه ميکنم گاه بيش از ده نفر متفاوت ميايند بعدازساعتى ميروند.عارف گفت کيسه اى بردار براى هرنفريک سنگ درکيسه اندازچند ماه ديگر با کيسه نزد من آيى تا ميزان گناه ايشان بسنجم . .مرد با خوشحالى رفت و چنين کرد.بعد از چندماه نزد عارف آمد وگفت من نمى توانم کيسه را حمل کنم از بس سنگين است شما براى شمارش بيايىد عارف فرمود يک کيسه سنگ را تا کوچه ى من نتوانى چگونه ميخواى با بار سنگين گناه نزد خداوند بروى ؟؟؟ حال برو به تعداد سنگها حلاليت بطلب و استغفارکن ..چون آن دو زن همسر و دخترِ عارفى بزرگ هستند که بعداز مرگ وصيت کرد شاگردان و دوستارانش در کتابخانه ى او به مطالعه بپردازند .اى مرد انچه ديدى واقعيت داشت اما حقيقت نداشت .همانند توکه درواقعيت مومنی اما درحقيقت شيطان ...
بیایید ديگران را قضاوت نكنيم
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ http://eitaa.com/ur_sep_farhanghian_bsij
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
🌸🍃🌸🍃
مردی از اولاد خلیفه دوم در مدینه بود که پیوسته حضرت موسی بن جعفر(ع ) را آزار می کرد و دشنام می داد . هر وقت با آن جناب روبرو می شد به امیرالمؤمنین (ع ) جسارت می کرد . روزی عده ای از بستگان حضرت عرض کردند : اجازه بدهید تا این فاجر را به سزای عملش برسانیم و از شرش راحت شویم . موسی بن جعفر(ع ) آنها را از این کار منع کرد .
حضرت محل کار آن مرد را پرسید . معلوم شد در جایی از اطراف مدینه به زراعت اشتغال دارد . حضرت سوار شد از مدینه برای ملاقات او خارج گردید . هنگامی به آنجا رسید که شخص در مزرعه خود کار می کرد . موسی بن جعفر علیه السلام همان طور سواره با الاغ داخل مزرعه شد ، آن مرد بانگ برداشت که زراعت ما را پایمال کردی . از آنجا نیا ! امام کاظم (ع ) همان طور می رفت تا به او رسید . با گشاده رویی و خنده شروع به صحبت کرد . سؤ ال نمود : چقدر خرج این زراعت کرده ای ؟ گفت : صد اشرفی . پرسید : چه مقدار امیدواری بهره برداری کنی ؟ جواب داد : غیب نمی دانم . فرمود : گفتم چقدر امیدواری عایدت شود ؟ گفت : امیدوارم دویست اشرفی عاید شود .
حضرت کیسه زری که سیصد اشرفی داشت به او داد و فرمود : این را بگیر ، زراعتت هم برای خودت باقی است . خداوند آنچه امیدوار هستی به تو روزی خواهد داد . مرد برخاسته و سر آن حضرت را بوسید و از ایشان در خواست کرد که از تقصیرش بگذرد و او را عفو نماید . حضرت تبسم نموده و به دیار خود بازگشتند .
بعد از این پیشآمد روزی آن مرد را دیدند در مسجد نشسته است . همین که چشمش به موسی بن جعفر(ع ) افتاد و گفت : الله اعلم حیث یجعل رسالته ، خدا می داند رسالتش را در کجا قرار دهد .
همراهان او گفتند : تو را چه شده ، پیش از این رفتارت این طور نبود ؟ گقت : شنیدید آنچه گفتم ، باز بشنوید و شروع به دعا کردن نسبت به آن حضرت نمود و . . . موسی بن جعفر(ع ) به بستگان خود فرمود : کدام یک بهتر بود ، آنچه شما میل داشتید یا آنچه من انجام دادم ؟ همانا من اصلاح کردم امر او را به مقدار پولی و شرش را به خیر خود تبدیل نمودم .
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ http://eitaa.com/ur_sep_farhanghian_bsij
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
🌸🍃🌸🍃
امیرالمؤمنین علی (ع) بالای بام خانه، خرما تناول می کرد، حضرت در سنین جوانی بودند، سلمان فارسی در حیاط آن خانه لباس خود را می دوخت.
حضرت علی (ع) دانه خرمایی از باب مزاح به سمت سلمان رها کرد. سلمان گفت: یا امیر المؤمنین (ع) با من شوخی می کنید در حالیکه من پیرمرد و شما جوان کم و سن و سال هستید؟ حضرت فرمودند: ای سلمان من را از نظر سن و سال کوچک و خود را بزرگ می بینی. قصه دشت ارژن را فراموش کرده ای؟
چه کسی تو را در آن بیابان که گرفتار شیر درنده شده بودی نجات داد؟ سلمان با شنیدن این کلمات با تعجب از امیرالمؤمنین (ع) کیفیت جریان را خواست.
حضرت علی فرمودند: در وسط آب ایستاده بودی و از شیر بزرگی که آنجا بود می ترسیدی. دستهایت را به دعا بلند کردی و از خدا کمک خواستی. و خداوند اجابت فرمود.
من همان اسب سوار هستم که زره به روی شانه اش و شمشیری به دستش بود که با یک ضربه شمشیر آن شیر را به دو نیم کرد و شما را خلاص کرد. سلمان عرض کرد: نشانه دیگری در آنجا بود، برایم بیان فرمایید.
امام علی (ع) دست به آستین برد و یک شاخه گل تازه بیرون آورد و فرمود: این همان هدیه شماست که به آن اسب سوار دادید. سلمان با دیدن آن گل بیشتر دچار حیرت و سرگردانی شد، با عجله خدمت رسول خدا (ص) شرفیاب شد و عرض کرد: ای رسول خدا، من اوصاف شما را در انجیل خوانده ام. محبت شما در دلم جای گرفت، دینم را رها کرده و دین شما را قبول کردم، ولی از پدرم مخفی نمودم و وقتی پدرم فهمید نقشه بر قتل من کشید ولی بخاطر مادرم از من گذشت و من را به کارهای سخت و دشوار وادار می کرد تا من فرار کردم.
به محلی به نام دشت ارژن رسیدم ، در حال استراحت بودم وقتی احتیاج به آب پیدا کردم لباسهای خود را در آورده و داخل رودخانه شدم، ناگهان شیر بزرگی آمد و روی لباسهای من ایستاد وقتی او را دیدم به وحشت افتادم و از خداوند کمک خواستم که ناگاه اسب سواری پیدا شد و با یک ضربه شیر را دو نیم کرد، من از آب بیرون دویدم و لباس به تن کردم و خودم را به رکابش انداختم و آن را بوسیدم. از همان اطراف گلی کندم و به ایشان هدیه دادم، بعد از نظرم ناپدید شد و رفت، از این اتفاق بیش از صد سال می گذرد و این قصه را برای کسی تعریف نکرده ام. امروز امام علی (ع) تمام قضیه را برای من بیان فرمودند و همان شاخه گل را به من نشان دادند.
رسول خدا فرمودند: ای سلمان، هنگامیکه مرا به آسمان بردند تا جایی که جبرئیل توقف نمود و من تا کنار عرش بالا رفتم، درحالیکه پروردگارم بدون واسطه با من سخن گفت. وقتی سفر معراج تمام شد و به زمین برگشتم علی بن ابی طالب (ع) بر من وارد شد و تمام گفتگوهای من با پروردگارم را خبر داد. بدان ای سلمان هرکدام از انبیاء و اولیاء از زمان آدم تاکنون که گرفتار شده اند علی بن ابی طالب (ع) آنها را نجات داده است.
القطره، جلد1، صفحه 282
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ http://eitaa.com/ur_sep_farhanghian_bsij
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
🔅🔅حاج قاسم - چالدران🔅🔅
⭕️کانالی پر از مطالب متنوع
🔷انقلاب
🔷شهدا
🔶سخنرانی های ناب
🔶احادیث تصویری
🔷آیات تصویری
🔷سخن بزرگان
و مطالب متنوع دیگر...
🥀🍁🥀🍁🥀🍁🥀🍁🥀🍁🥀🍁🥀🍁🥀🍁🥀🍁🥀🍁🥀🍁🥀🍁
به این کانال یه سر بزن👇👇👇
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ http://eitaa.com/ur_sep_farhanghian_bsij
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
با سلام... بیزحمت در کانال ها و گروه ها نشر بدین.. اجرتون با امام حسین(ع)