eitaa logo
قرارگاه حاج قاسم سلیمانی
4.6هزار دنبال‌کننده
53.9هزار عکس
66.9هزار ویدیو
1.1هزار فایل
﷽ میثاق با ولایت و بصیرت افزایی راه برون رفت از فتنه های غبارآلود. ما باید با آرمان های امام راحل و مقام معظم رهبری مدظله تعالی در کانال قرارگاه حاج قاسم سلیمانی استوار باشیم. @ur_sep_farhanghian_bsij
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۴قدم برای خودسازی💪🏻 💢کپی مطالب وکلیپ ها کانال با مجازاست ╭─┅🍃🌸🍃┅─╮ http://eitaa.com/ur_sep_farhanghian_bsij ╰─┅🍃🌸🍃┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوران بزن در رو گذشته... ═ೋ❅🖋🦋❅ೋ═ 💢کپی مطالب وکلیپ های کانال با مجاز است ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈ http://eitaa.com/ur_sep_farhanghian_bsij ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈
🌺✍ *محمدعلیِ پورعلی* جوان زیبا و سفیدرویی بود که به خاطر طلائی رنگ بودن موهایش در روستای گُراخک شاندیز، به *"مندلی‌طلا"* معروف بود. 👈*مندلی‌طلا* تا قبل از شهادت در روستا اقدام به تولید و پخش مشروبات الکلی به صورت بشکه‌ای می‌کرد، تا این‌که توسط کمیته انقلاب اسلامی آن زمان دستگیر و پس از محاکمه به شلاق محکوم شد. 👈 وی را جلوی مسجد روستا آورده و روی چهارپایه‌ای خواباندند و در برابر مردم، حدّ شلاق را بر بدنش جاری کردند. 👈 بعد از اجرای حد، پدر پیرش به او گفت: *"خیر نبینی که آبروی منو بردی و از نمازِ تو مسجد محرومم کردی". 👈 بعدها *مندلی طلا* به یکی از دوستانش گفته بود: *"از حرف پدرم خیلی تکون خوردم و دلم خیلی شکست. "* 👈 موقعی که زیر بغلامو گرفته بودن و از روی چهارپایه پایین میاوردن، رو به خونه خدا (مسجد) کردم و از خدا طلب بخشش کردم. 👈 بعد از چند روز هم دلم هوای جبهه کرد. متوسل به *ابا عبدالله* شدم و تصمیم گرفتم به جبهه برم". 👈 اهالی روستا می‌گویند: " *مندلی طلا* عزم جبهه کرده بود اما بسیج روستا به‌خاطر سابقه خرابش، ثبت‌نامش نکرد". 👈 از پایگاه بسیج شاندیز و اَبَرده هم اقدام کرد، آنها هم ثبت‌نامش نکردند. 👈 دوست *مندلی‌طلا* که از بسیجیان روستای زُشک می‌باشد، او را از طریق پایگاه بسیج روستای زشک ثبت نام کرده و او را به آموزش جبهه اعزام کرد. 👈 وی می‌گوید: "مندلی‌طلا بعد از طی دوران آموزش و هنگام اعزام به جبهه به من گفت: *من بیست و هفت روز دیگه شهید می‌شم و بدنم بیست روز تو بیابون می‌مونه.* 👈 وقتی بعد از چهل و هفت روز جنازمو تو روستا آوردن، تو همون نقطه‌ای که شلاقم زدن، بدنمو رو زمین بذارین و پدرمو بالا سرم بیارین، بگین پدرم کنار سرم وایسه و جلوی مردم حلالم کنه و بگه: *مندلی‌طلا توبه کرد تا هم خودش خدایی بشه و هم مایهٔ آبروی پدرش بشه". 👈 دقیقا چهل و هفت روز پس از اعزام، پیکر مطهر این شهید را به روستا می‌آورند و تشییع می‌کنند. 👈 مردم روستا می‌گویند: "با این‌که پیکر این شهید بیست روز تو بیابون رو زمین مونده بود، تو فضای مسیر تشییع جنازه بوی عطری پیچیده بود که همه به هم می‌گفتن تو عطر زدی؟" 👈 *پدر شهید* می‌گوید: " *مندلی من* زمانی که می خواست به جبهه بره، برای خداحافظی پیش من اومد و یک‌ساعت دست و صورتمو می‌بوسید، اما من حاضر نشدم صورتشو ببوسم و الآن تو حسرت یک بوسه‌شَم. 👈 من هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم که مندلی من یک روزی طلا بشه. جنازه پسرم بوی خیلی خوشی می‌داد". 👈 تمام اهالی روستای گُراخک در تشییع پیکر این *شهید تواب* شرکت کرده بودند. الانم قدیمی ها روستا گواهی می‌دهند که تمام کوچهٔ مسیر تشییع را بوی عطر خوشی فرا گرفته بود و تا مدت‌ها این بو را حس می‌کردند. ❌ درس امروز 👈 اگر گنهکارترین هم‌باشی ولی توبه واقعی کنی خدا دستت رو میگیره و بهت عزت میده خودش خریدارت میشه .پس هیچ وقت قضاوت نکنیم عزت و ذلت دست خداست شاید اون آدم بد در نظر ما فرداش توبه کنه و بشه حر امام حسین ❌ http://eitaa.com/ur_sep_farhanghian_bsij
🌸 ماجرای تولد امام زمان(عج) به نقل از حکیمه خاتون دختر امام جواد(ع) و عمّه امام حسن عسکری (ع): 🏷 قسمت اول: ♦️ حکیمه خاتون دختر امام جواد(ع) و عمّه امام حسن عسکری(ع) کیفیت و چگونگی ولادت حضرت مهدی (ع) را چنین نقل می‌کند: ▫️ «ابو محمّد امام حسن عسکری (ع) کسی را به دنبال من فرستاد که: 🔸 امشب (نیمه شعبان) برای افطار نزد من بیا، چون خداوند امشب حجّتش را آشکار می‌کند. ▫️ پرسیدم: 🔹 این مولود از چه کسی است؟ ▫️ آن حضرت فرمود: 🔸 از نرجس. ▫️ عرض کردم: 🔹 من در نرجس خاتون هیچ اثر حملی مشاهده نمی‌کنم! ▫️ حضرت فرمود: 🔸 موضوع همین است که گفتم. ▫️ من در حالی‌که نشسته بودم، نرجس آمد و کفش مرا از پایم بیرون آورد و فرمود: 🔸 بانوی من! حالتان چطور است! ▫️ من گفتم: 🔹 تو بانوی من و خانواده‌ام هستی. ▫️ او از سخن من تعجّب کرده ناراحت شد و فرمود: 🔸 این چه سخنی است؟ ▫️ گفتم: 🔹 خداوند در این شب به تو فرزندی عطا می‌کند که سرور و آقای دنیا و آخرت خواهد شد. ▫️ نرجس خاتون از سخن من خجالت کشید. سپس بعد از افطار، نماز عشاء را به‌جا آوردم و به بستر رفتم. چون پاسی از نیمه شب گذشت، برخاستم و نماز شب خواندم. بعد از تعقیب نماز به خواب رفتم و دوباره بیدار شدم. در این هنگام، نرجس نیز بیدار شد و نماز شب را به جا آورد. سپس از اتاق بیرون رفتم، تا از طلوع فجر باخبر شوم. دیدم فجر اوّل طلوع کرده و نرجس در خواب است. در آن حال، این سؤال به ذهنم خطور کرد که چرا حجّت خدا آشکار نشد. نزدیک بود شکّی در دلم ایجاد شود که ناگهان حضرت امام حسن عسکری(ع) از اتاق مجاور صدا زد: 🔸 «ای عمّه شتاب مکن که موعد نزدیک است». ▫️ من نیز نشستم و سوره «الم سجده و یاسین» را خواندم. هنگامی که مشغول خواندن قرآن بودم، ناگهان نرجس خاتون با ناراحتی از خواب بیدار شد. «۱» من با شتاب خودم را به او رساندم و پرسیدم: 🔹 چیزی احساس می‌کنی؟ ▫️ نرجس گفت: 🔸 آری. ▫️ گفتم: 🔹 نام خدا را بر زبان جاری کن، این همان موضوعی است که اوّل شب به تو گفتم. مضطرب مباش و دلت را آرام کن. ▫️ در این هنگام پرده نوری میان من و او کشیده شد. ناگاه متوجّه شدم کودک ولادت یافته است. چون جامه را از روی نرجس برداشتم، آن مولود سر به سجده گذاشته و مشغول ذکر خدا بود. هنگامی که او را برگرفتم، دیدم پاک و پاکیزه است. در این موقع، حضرت امام حسن عسکری(ع) صدا زد: 🔸 عمّه! فرزندم را نزد من بیاور. ▫️ وقتی که نوزاد را خدمت آن حضرت بردم، وی را در آغوش گرفت، و بر دست و چشم کودک دست کشید و در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و فرمود: 🔸 فرزندم! سخن بگو! ▫️ پس آن طفل گفت: 🔶 «اشهد ان لا اله الّا اللّه، و اشهد انّ محمّدا رسول اللّه». ▫️ پس از آن به امامت امیر المؤمنین (ع) و سایر امامان معصوم علیهم السّلام، شهادت و گواهی داد و چون به نام خود رسید گفت: 🔶 📜 «اللّهمّ انجزلی وعدی، و اتمم لی امری، و ثبّت وطأتی، و أملاء الارض بی عدلا و قسطا». 📃 پروردگارا! وعده مرا قطعی گردان و امر مرا به اتمام رسان، و مرا ثابت قدم بدار، و زمین را به وسیله من از عدل و داد پر کن. (ادامه دارد) 🏷 (عج) (عج) 🌷 👇 @ur_sep_farhanghian_bsij
🌸 ماجرای تولد امام زمان(عج) به نقل از حکیمه خاتون دختر امام جواد(ع) و عمّه امام حسن عسکری (ع): 🏷 قسمت دوم: ▫️ روز هفتم که خدمت حضرت امام حسن عسکری(ع) رسیدم، ایشان فرزندش را از من طلب کرد. من نیز او را در پارچه‌ای پیچیده، نزد پدرش بردم. آن حضرت فرمود: 🔸 پسرم! با من حرف بزن. ▫️ در این هنگام، او آیه زیر را خواند: 🔶 📜 وَنُریدُ أَن نَمُنَّ عَلَی الَّذینَ استُضعِفوا فِی الأَرضِ وَنَجعَلَهُم أَئِمَّهً وَنَجعَلَهُمُ الوارِثینَ (۲) 📃 ما می‌خواهیم بر مستضعفان زمین منّت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان روی زمین قرار دهیم! ♦️ و در روایت دیگر چنان است که: ▫️ چون حضرت صاحب الامر علیه السّلام متولّد شد، نوری از او ساطع گردید که به آفاق آسمان پهن شد و مرغان سفید را دیدم که از آسمان به زیر می‌آمدند و بالهای خود را بر سر و روی و بدن آن حضرت می‌مالیدند و پرواز می‌کردند. پس حضرت امام حسن عسکری(ع) مرا آواز داد که: 🔸 ای عمّه، فرزند را برگیر و به نزد من بیاور. ▫️ چون برگرفتم، او را ختنه کرده و ناف‌بریده و پاک و پاکیزه یافتم و بر ذراع (=بازو) راستش نوشته شده بود: 📜 «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً.» (۳) 📃 (ترجمه: حق آمد و باطل نابود شد. آری باطل همواره نابودشدنی است.) ♦️ باری مهدی موعود (ع) به‌گونه‌ای پا به عرصه وجود گذاشت که از خود کرامات بسیاری را نشان داد. و بدین ترتیب بود که وجود مقدّس ولی عصر(عج) در روز جمعه نیمه شعبان سال ۲۵۵ هجری قمری متولّد شد. ⬅️ یکصد پرسش و پاسخ پیرامون امام زمان (علیه السلام)، ص: ۵۰، بحار الانوار، علّامه مجلسی، ج ۵۱، ص ۱۹. (۱) - براساس بعضی روایات که در منتهی الآمال نیز آمده، حکیمه خاتون می‌گوید: ▫️ «بعد از آنکه نرجس از خواب بیدار شد، من او را به سینه چسباندم و نام خدا را بر زبان جاری کردم. امام عسکری(ع) فرمود: 🔸 سوره «قدر» را برایش بخوان. ▫️ آن سوره را خواندم و از نرجس پرسیدم: 🔹 حالت چطور است؟ ▫️ او گفت: 🔸 آنچه مولایت فرموده بود، ظاهر شد. ▫️ من دوباره سوره «قدر» را خواندم. کودک نیز در شکم مادر، همراه من سوره «قدر» را خواند که من ترسیدم». (۲) - سوره مبارکه القصص آیه ۵ (۳) - منتهی الآمال، محدّث قمی، ج ۲، ص ۲۸۵. 🏷 (عج) (عج) 🌸 👇 @ur_sep_farhanghian_bsij