『تبسم رزمندگان..؛』
تکههایماهی..
علی مرتب فریاد میزد بدو بیا، زود باش، پوست سرم کنده شده، انگار مغز سرم اومده بیرون. دو دستی زدم توی سرم گفتم: این یکی هم رفت.
سراسیمه از جایم بلند شدم تا به طرف او بروم. یک دفعه صدای خندهاش بالا رفت. فکر کردم موجی هم شده است و کارش تمام است. بالای سرش رفتم، دستم را روی سرش کشیدم. تکههای ماهی تلف شدهای که بر اثر موج انفجار گلوله ها، از داخل آبهای هور به بیرون پرتاب شده بود. روی سر علی افتاده بود.
[کتابمزهترکش:ص۲۶]
#شهدا #خاطرات_طنز_جبهه
#منطقه_سوم_نیروی_دریایی_سپاه
#یادمان_شهدای_عملیات_والفجر8
🌴🌊| https://eitaa.com/joinchat/1579941986Cac0cbb1a22
https://chat.whatsapp.com/KPz9PFAkh9yI4AOFrkC5r4
『تبسم رزمندگان..؛』
بهسماور..
خداحافظیاشون هم مثل کارهای دیگرشان! انگار نه انگار که دارند از هم جدا میشند. نمیتونستند...وار از هم جدا بشند! حتما باید همدیگر را اذیت کنند. به سماور
جوش آمدی
انشاءا...بری و برنگردی
انشاءا... بری زیر تانک سوخته.
از آن طرف هم جواب میرسید:
آنقدر در انتظار عملیات بایستید تا علف زیر پایتان زرد بشود.😅
ما که از شما خیری ندیدیم ضرر کردیم
و چه چیزهایی که نثار همدیگر نمیکردند...
[مجله طراوت_شوخ طبعی ها_علیرضا رضوانی_ص۱۵]
#شهدا #خاطرات_طنز_جبهه
#منطقه_سوم_نیروی_دریایی_سپاه
#یادمان_شهدای_عملیات_والفجر8
🌴🌊| https://eitaa.com/joinchat/1579941986Cac0cbb1a22
https://chat.whatsapp.com/KPz9PFAkh9yI4AOFrkC5r4
『تبسم رزمندگان..؛』
دعایترکش..
ببخشید برادر، شما وقتی با دشمن روبرو میشوید، یا در تیررس او قرار می گیری چه چیزی میگوئید که کشته نشوید و توپ و تانک آنها بر شما تاثیر نکند؟
بنده خدا جدی جدی دنبال جواب بود.
البته تازه آمده بود خبر نداشت.
بچهها...
اولا باید وضو داشته باشی، ثانیا رو به قبله و آهسته به نحوی که کسی نفهمد بگوئی:
[اللهم الرزقنا ترکشا ریزا بدستنا یا پاینا و لا جای حساسنا برحمتک یا ارحم الراحمین!!]
آن هم بعد از کمی فکر کردن گفت:
اخوی غریب گیر آوردهای!😅
[مجله طراوت_شماره۵۰_خرداد۸٦]
#شهدا #خاطرات_طنز_جبهه
#منطقه_سوم_نیروی_دریایی_سپاه
#یادمان_شهدای_عملیات_والفجر8
🌴🌊| https://eitaa.com/joinchat/1579941986Cac0cbb1a22
https://chat.whatsapp.com/KPz9PFAkh9yI4AOFrkC5r4