eitaa logo
یادمان شهدای ع والفجر ۸ - اروند
3.5هزار دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
966 ویدیو
86 فایل
[🔰کانال‌رسمی‌یادمان‌شهدای‌عملیات‌والفجر۸] به بزرگترین‌گلزارشهدای‌آبی‌دنیا‌خوش‌آمدید 🌍خوزستان_آبادان_اروندکِنار 🔻زیرنظرمدیریت‌یادمان‌ جهت ارتباط : @Yadman_arvand_1364 ناشناس: https://daigo.ir/secret/683750388
مشاهده در ایتا
دانلود
『شبیه‌ترین..؛ 』 هروقت‌دل‌امام‌حسین‌علیه‌سلام‌برای‌پیامبرتنگ‌می‌شد... ؛ ...(:💚🌿 🌊🌴| @vaalfajr8_ir
اروند مرا طلبید #والفجر۸ 2️⃣پارت دوم با آن قد و قواره درشت صدای صدای پرهیبتی که داشت موقع رزم شبانه که فریاد می زد و فرمان می داد در و دیوار آسایشگاه به لرزه در می آمد. قهرمانی قبل الفجر ۸ ، یک شب رزم شبانه اعلام کرد . بچه ها را از پادگان ثامن الائمه (ع) تاپادگان92زرهی که که فاصله‌اش حدوداً سی چهل کیلومتر می شد، پیاده را برد. نماز صبح به پادگان ۹۲ زرهی رسیدیم .آن های که مشامشان تیز بود، از رزم های شبانه سخت و پشت هم قهرمانی، بوی عملیات را می‌فهمیدند . چند روزی که در پادگان بودم، جریان خدمتم در سدهٔ قائن و قول آقای ناهیدی برای مأمور شدنم به ادوات لشکر ۵ نصر برای مصطفی حسین زاده تعریف کردم و اینکه خودسرانه و بدون مجوز ، سر از منطقه درآورده بودم .در جوابم گفت :《 می فرستمت یک جایی که بر نگردی؛ موافقی؟ 》 پرسیدم :《 یعنی چه؟ کجا؟》 گفت:《 از ما نیرو خواستند... گفتند نیروی را بفرستیم که از دنیا بریده باشد و نخواهد برگردد؛ حالاکه فکر می کنم تو دقیقا به این مشخصات میخوری!》 قبول کردم. ادامه دارد ... 🌴🌊| @vaalfajr8_ir https://chat.whatsapp.com/CzflWIw9KbwFHt1Fswwgzv داستان کامل را میتوانید از وبلاگ ما بخوانید http://vaalfajr8.blogfa.com/
اروند مرا طلبید #والفجر۸ 3️⃣پارت سوم تو دقیقا به این مشخصات میخوری》 قبول کردم. او هم تاکید کرد که هیچ حرفی به کسی نزنم تا خبرم کند. یکی دو شب بعد، مرا با کامیونی که رویش چادر کشیده بودند ، راهی کرد. مقصد را پرسیدم. گفت :《راننده، خودش راه بلد است... می داند کجا پیاده ات کند 》. کامیون از مسیر انحرافی، در سکوت مطلق حرکت می کرد .به چوئبده، نزدیک خسروآباد که رسیدیم، پیاده ام کرد.بچه های لشکر ،آنجا مستقر بودند و مرا با وانت به مدرسه‌ای در روستای حاشیه اروند رساندند . در روستا ، چند خانوار بومی بیشتر نبودند که کم کم همان ها راهم کوچ دادند .چند نفر از بچه های ارتش، در مدرسه متروکه روستا مستقر بودند و برای رعایت استتار، تمام شیشه های مدرسه را گونی زده بودند. داخل مدرسه که شدم وحید توکلی را دیدم که دو روز قبل از من آمده بود .همراه وحید ، نوجوان قد بلند و هیکل داری بود ... ادامه دارد ... 🌴🌊| @vaalfajr8_ir https://chat.whatsapp.com/CzflWIw9KbwFHt1Fswwgzv داستان کامل را میتوانید از وبلاگ ما بخوانید http://vaalfajr8.blogfa.com/
پرواز از قايق وسط اروند.... قایق وسط اروند خاموش شد، همزمان یک منور روشن شد، دیدم سر یک تیربار عراقی چرخید رو قایق ما. علی اکبر فریاد زد روشنش کنید.... یکی از بچه ها رفت پشت سکان. فریاد زد یا حسین و هندل را کشید. قایق چند متر پرید و روشن شد. تیربار همراه با حرکت ما چرخید و زد. تنم گرم شد. لباسم خونی بود. اما تیر نخورده بودم... ادامه این روایت کوتاه را از وبلاگ ما بخوانید http://vaalfajr8.blogfa.com 🌴🌊| @vaalfajr8_ir https://chat.whatsapp.com/CzflWIw9KbwFHt1Fswwgzv
یادمان شهدای ع والفجر ۸ - اروند
『شبیه‌ترین..؛ 』 هروقت‌دل‌امام‌حسین‌علیه‌سلام‌برای‌پیامبرتنگ‌می‌شد... ؛ ...(:💚🌿 #ولادت #حضرت_علی_
..؛ 』 🌸إِنَّما قَلبُ الحَدَثِ كَالارضِ الخاليَةِ ما اُلقىَ فيها مِن شَىْ ءٍ قَبِلَتهُ» 💠دل نوجوان مانند زمين آماده است كه هر بذرى در آن افشانده شود، مى پذيرد. 📚 ؛ ...(:📻🖍 🌊🌴| @vaalfajr8_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『سلام‌به‌پهلوی‌شکسته‌‌حضرت‌مادر.؛』 های شب عملیات وقتی دیدن که کاری ازشون برنمیاد-😞😞- نمی تونن از وحشی عبورکنند😔 آستین به دهن گرفتند و... به یاد گریه های نیمه شب امام حسن وسیدالشهدا-😭😭- علیه السلام آهسته - 🤫🤫- ودرسکوت مادرسادات-😔😔- رو قسم دادن و کاری کردن که دنیا بعد ۳۰ سال هنوز هم انگشت به دهان مانده ... تلنگرامروز -🌊🌷- به من وشما اینه رفیق... ماتو شب های عملیات چه می کنیم؟! [این هم رزق امروز ما سر سفره شهدای اروند..؛ ] ؛ ...(:🖇✍ 🌊🌴| @vaalfajr8_ir
『 مفتخریم‌به‌خدمت..؛ 』 ؛ ...(:🎥🎬 🌴🌊| @vaalfajr8_ir
『به وقت مسابقه..؛ 』 بشتابید🚶‍♂🚶‍♀🕳 ؛ ...(:🎥🎬 🌴🌊| @vaalfajr8_ir
『 مفتخریم‌به‌خدمت..؛ 』 کار‌برای‌خدا..؛ ؛ ...(:⛏🗺 🌴🌊| @vaalfajr8_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
..[﷽🌙]؛ 『 شب‌میلاد..؛ 』 کاش می شد اشک را تهديد کرد.. مدت لبخند را تمديد کرد..🙂؛ کاش می شد در ميان لحظه ها.. لحظه ديدار را نزديک کرد..✨؛ ؛ ...(:💕💛 🌴🌊| @vaalfajr8_ir
تعجیل در فرج مهدی موعود صلوات..؛📿
..[﷽🌙]؛ 『 سلام‌علی‌آل‌یاسین..؛ 』 ختم‌یس..؛ ؛ ...(:💕💛 🌴🌊| @vaalfajr8_ir
..[﷽🌙]؛ 『 سلام‌علی‌آل‌یاسین..؛ 』 اعمل شب نیمه شعبان..؛ ؛ ...(:💕💛 🌴🌊| @vaalfajr8_ir
『 سلام‌علی‌آل‌یاسین..؛ 』 سخنان‌رهبری..؛ ؛ ...(:💕💛 🌴🌊| @vaalfajr8_ir
『 سلام‌علی‌آل‌یاسین..؛ 』 به‌وقت‌امید..؛ ؛ ...(:💕💛 🌴🌊| @vaalfajr8_ir
『 مطیع‌امر‌ولی..؛ 』 ؛ ...(:🌐💻 🌴🌊| @vaalfajr8_ir
『 سلام‌علی‌آل‌یاسین..؛ 』 جشن مولودی خوانی... ؛ ...(:💕💛 🌴🌊| @vaalfajr8_ir
『 مفتخریم‌به‌خدمت..؛ 』 کار‌برای‌خدا..؛ ؛ ...(:⛏🗺 🌴🌊| @vaalfajr8_ir
| ؛』 🔻 شاید در تاریخ بشر کمتر دوره ‌ای اتّفاق افتاده باشد که آحاد بشری، به قدر امروز احساس نیاز به یک منجی داشته باشند، احساس نیاز به مهدی، احساس نیاز به یک دست قدرت الهی، احساس نیاز به یک امامت معصوم...... ١٣٩٩/٠١/٢١ ؛ ...(:📻🗞 🌴🌊| @vaalfajr8_ir
『خاطرات‌شهدا..؛ 』 •انها را از ظاهر نمی توان شناخت...• قرار بود که به یکی از خط های منطقه فاو برویم. سوار کامیون شدیم و به طرف اروندرود حرکت کردیم. با قایق از رودخانه گذشتیم. وقتی به فاو رسیدیم، شب شده بود. فرمانده گفت: {چون شب شده به خط مقدم نمی رویم همین جا استراحت می کنیم.} به یکی از ساختمانهای فاو رفتیم. و بعد از خواندن نماز و خوردن شام به علت خستگی زیاد، زود خوابیدیم. آن شب رزمنده‌ای به نام {ابراهیم فرج‌پور} که خیلی شوخ طبع بود، کنار من خوابید تا ان شب هیچ کس فکر نمی کرد که او حتی نماز صبح را سر وقت بخواند. و گاهی سر به سرش می گذاشتیم و می گفتیم :{چرا بلند نمی‌شوی نماز صبح بخوانی؟} او می‌گفت: {ما سعادت نداریم،}؛ اما آن شب که کنار من خوابیده بود، ناگهان در نیمه های شب همه را از خواب بیدار کرد و فریاد کشید: {بلند شوید، بلند شوید، شیمیایی زدند. همه از خواب بیدار شدیم و به سرعت ماسک را بر روی صورتمان گذاشتیم. خوشبختانه هیچ کس شیمیایی نشد. من هم توجهی به این اتفاق نکردم و همه چیز را فراموش کردم. فردای آن شب به خط مقدم رفتیم و دو روز بعد فرج پور شهید شد. مدتی بعد از شهادت او، یک نفر از مسئولان بیسیم گردان که میهمان ما بود به من  به من گفت:{فلانی خدا را شکر کن که آن شب شیمیایی نشدید.} گفتم: {چه طور؟} گفت: {همان دوستت که خیال میکردی حتی نماز صبح را هم نمی خواند آن شب مشغول خواندن نماز شب بود. در آن موقع بی سیم پیام داد: {شیمیایی زده اند. مسئول بی سیم گردان شما خوابش برده بود و فقط فرش پور بیدار بود. و همه را بیدار کرد و شما را از یک حادثه حادثه و نجات داد.} پرسیدم: {تو از کجا فهمیدی؟} گفت: {مسئول بی سیم شما چند روز بعد این موضوع را برای من تعریف کرد و من تازه فهمیدم چه انسان وارسته ای را از دست دادیم.} •مجموعه ایثارگران• ؛ ...(:✒️📻 🌊🌴| @vaalfajr8_ir
『 یازهرا(سلام‌الله‌علیها)..؛ 』 راوی می‌گفت : رزمنـده هایی را این رودخانه با خود بُرد پس اینجـا ارونـــد نیست ... دستانت را به آب بزن و فاتحه بخوان! اینجا تنها گلزار شهدای آبی دنیاست. ؛ ...(:📻🗞 وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ ای با شهدا 🌴🌊| @vaalfajr8_ir