🔖 قسمت قبل | نقد و بررسی مکاتب اخلاقی ۱۹
🧩 سودگرایی (واقعگرایی) ۲
♻️ سودگرایی جان استوارت میل
بنتام معتقد بود كه اصالت با سود و لذت فردی است و سود جمعی صرفاً ابزار و وسیلهای است برای وصول به لذت شخصی. به تعبیر دیگر، بنتام سود جمعی را دارای ارزش غیری میدانست. اما میل معتقد است كه اصالت با سود و لذت جمعی است. یعنی میل سود جمعی را دارای ارزش ذاتی میداند. خود وی در این باره میگوید: من در حقیقت هرگز درباره این اعتقاد كه خوشبختی معیار همه قوانین و اصول رفتار و غایت زندگی است تردیدی نداشتم. لیكن اكنون بر این نظرم كه این غایت تنها در صورتی حاصل خواهد شد كه خود غایت مستقیم نباشد. (من فكر میكنم) تنها كسانی خوشبخت هستند كه اندیشه خود را بر هدفی غیر از خوشبختی خود متمركز میسازند. وی تأكید میكند كه تمایز كیفی لذات عالی و دانی را باید در نظر گرفت و همواره باید لذات عالی را بر لذات دانی ترجیح داد.
میل در تبیین اصل سود میگوید: «عقیدهای كه فایدهمندی یا اصل بیشترین خوشی را به عنوان شالوده اخلاقیات میپذیرد از این قرار است كه اعمال انسان تا آنجا درست و شایسته است كه در جهت افزایش خوشی باشد، و آنجا ناشایسته و نادرست است كه در جهت كاهش خوشی باشد. مراد از خوشی، لذت و فقدان رنج است، و مراد از ناخوشی، درد و فقدان لذت است.» یعنی درستی یا نادرستی افعال انسانی بر اساس میزان تأثیری كه در افزایش سود عمومی دارند، اندازهگیری میشود.
✍ نقد و بررسی دیدگاه میل
۱. استنتاج باید از هست: منتقدان مدعیاند كه میل خواسته است از این گزاره كه «لذتخواهی مطابق با طبیعت انسان است و هر انسانی ذاتاً طالب لذت است»، به این گزاره منتقل شود كه «لذت خواستنی است و هر كسی باید در پی كسب بیشترین لذت برای بیشترین افراد باشد». و این یعنی استنتاج «باید» از «هست». در حالی كه «است» نمیتواند به خودی خود مستلزم «باید» باشد. و تلویحاً این مقدمهها را نیز در همان قضیه اول خود میگنجانند كه عمل كردن به شیوهای كه لذت و خوشبختی را افزایش دهد تنها شیوه عمل عاقلانه است و عمل كردن به شیوه عاقلانه ارزش توصیه را دارد.
۲. پیامدهای نامناسب: دومین اشكالی كه در مورد این نظریه مطرح شده، این است كه مفهوم بیشترین سود برای بیشترین عده را فقط در مورد جامعهای میتوان، به درستی، اطلاق كرد كه در آن جامعه همگان متفقاند كه سعادت عمومی عبارت است از مثلاً داشتن بیمارستانها و مدارس و مراكز عام المنفعه بیشتر و بهتر. لیكن در مورد به كارگیری این مفهوم در جامعهای كه قاطبه مردم سعادت عمومی را عبارت از قتل عام مخالفان میدانند چه باید گفت؟
۳. عدم جامعیت: همچنان كه دیدیم، استوارت میل معتقد بود كار خوب، كاری است كه هدف از انجام آن تأمین سود عمومی باشد. و به تعبیر دیگر، میل سود عمومی را هم هدف كار اخلاقی میداند و هم معیار تشخیص كار خوب از كار بد. اشكالی كه در اینجا مطرح میشود این است كه بر اساس این معیار، در جایی كه كاری فقط دارای بعد فردی باشد و هیچ سود یا زیانی برای جامعه به دنبال نداشته باشد، باید گفت كه از دایره اخلاق و ارزش گذاریهای اخلاقی بیرون است. و حال آن كه اخلاق منحصر به اخلاق اجتماعی نیست.
۴. ادعایی بیدلیل: میل معیار فعل اخلاقی را سود و زیان عمومی میداند و معتقد است هر كاری در خدمت منافع عمومی باشد، خوب؛ و هر كاری كه چنین نباشد، بد است. در حالی كه هیچ معیار و دلیلی برای این كار ارائه نمیدهد؛ یعنی توضیح نمیدهد كه چرا و به چه دلیلی افراد باید از منافع شخصی خود گذشته و آنها را برای تأمین منافع عمومی فدا كنند. او برای موارد تزاحم هم معیار مشخص نکرده است.
📘#محمدتقی_مصباح_یزدی، نقد و بررسی مکاتب اخلاقی، ۱۹۳-۲۰۱
🔖 قسمت قبل | نقد و بررسی مکاتب اخلاقی ۲۰
🧩 دیگرگرایی (واقعگرایی) ۱
🫂 این مكتب واقعیت احكام اخلاقی را از سنخ واقعیتهای طبیعی دانسته، سرچشمه حسن و قبح و باید و نباید را در طبیعت جستجو میكند. این نظریه از سوی تعدادی از فیلسوفان برجسته غرب مورد پذیرش واقع شده است كه از آن جمله میتوان از فیلسوفانی مانند دیوید هیوم فیلسوف و اندیشمند اسكاتلندی، آدام اسمیت اقتصاددان مشهور انگلیسی، اگوست كنت فیلسوف و جامعهشناس فرانسوی و آرتور شوپنهاور، فیلسوف آلمانی، نام برد.
🔍 مدعای دیگرگرایان این است كه:
1⃣ اولاً اخلاق فقط در زندگی اجتماعی معنا پیدا میكند. بنابراین، كارهایی مانند خوردن و خوابیدن و ورزش كردن و امثال آنها كه مربوط به زندگی فردی هستند، نه میتوان گفت دارای ارزش اخلاقی مثبتند و نه میتوان گفت دارای ارزش اخلاقی منفی هستند.
2⃣ ثانیاً معیار خوبی و بدی افعال اجتماعی نیز عاطفه دیگرخواهی است. یعنی هر كاری كه به انگیزه دوستی دیگران و دیگر خواهی انجام گرفته باشد، خوب، و هر كاری كه محرك آن حب ذات و خود دوستی باشد بد دانسته میشود.
👈 آدام اسمیت تصریح میكرد كه اساس و پایه اخلاق عبارت است: «قوهای که به وسیله آن انسان در لذت و الم و شادی و غم دیگران شرکت میکند».
👈 اگوست كنت به این مسأله توجه داشت كه در انسان دو حس خود خواهی و دیگر خواهی در کشاکش و تزاحماند و در این میان وظیفه علم اخلاق و تعلیم و تربیت این است که موجبات غلبه حس دیگرخواهی و نیکخواهی و همدردی را بر سایر احساسات آدمی فراهم آورد.
👈 شوپنهاور بر این باور بود كه اخلاق مستلزم محو و نابودی اراده فردی است. شخص خوب كسی است كه عفت كامل دارد. فقر را داوطلبانه اختیار میكند، روزه میگیرد، ریاضت میكشد، در هر كاری قصدش فروشكستن اراده فردی خویش است. ولی مانند عرفای غربی این كار را برای نیل به هماهنگی با خدا انجام نمیدهد. انسان باید دریابد كه حقیقت یكی است. اراده واقعی، یعنی ذات مطلق واحد است. ارادههای انفرادی، نمایش بیحقیقت است. اگر شخص به این مقام رسید جدایی از میان میرود. هر كس خود را دیگری و دیگری را خود مییابد. حس همدردی پیدا میشود. سنگدلی میرود و همدلی میآید. فداكاری میآید و خود خواهی میرود. اشخاص نسبت به یكدیگر شفقت پیدا میكنند.
📘#محمدتقی_مصباح_یزدی، نقد و بررسی مکاتب اخلاقی، ۲۰۳-۲۰۸
https://eitaa.com/vaezi_vazna
🔖 قسمت قبل | نقد و بررسی مکاتب اخلاقی ٢٢
🧩 قدرتگرایی (واقعگرایی) ۱
📌 فردریش نیچه، یكی از فیلسوفان و اندیشمندان بزرگ آلمانی است كه در قرن بیستم توجه بسیاری از اندیشمندان غربی را به خود جلب كرد. آندره مالرو، نویسنده معاصر فرانسوی درباره اهمیت و جایگاه اندیشههای وی در فرهنگ غرب مینویسد: «اندیشههای بنیادی قرن بیستم یا از آنِ ماركس است یا از آنِ نیچه». دیدگاه اخلاقی وی، به دلیل نقش محوری و بنیادینی كه به مفهوم «قدرت» میدهد، به نام قدرتگرایی یا قدرتطلبی معروف شده است.
🪜اصول اخلاقی نیچه
۱. تنفر از اخلاق مسیحی
نیچه اخلاق مسیحی را «اخلاق زوال» مینامید؛ و آن را اخلاقی میدانست كه ثمرهای جز انحطاط انسانیت و تمدن انسانی ندارد؛ زیرا مسیحیت اهانت و تحقیر به غرایز اصلی حیات را تعلیم میدهد. اخلاق مسیحی پدید آورنده انسانهای انحطاط یافتهای است كه نسبت به زندگی و حیات انسانی تنفر دارند و آن را انكار میكنند. اخلاق مسیحی همه همت و هنر آن این است كه از رشد و پیشرفت مردان برجسته منع كند و ظهور ابرمرد را ناممكن جلوهگر سازد. مسیحیت به همه آنچه كه طبیعی، فطری و غریزی است دست رد میزند. اساس مسیحیت بر پایه دشمنی با طبیعت و فطرت است.
۲. نابرابری طبیعی انسانها
نیچه بر این عقیده بود كه مردم از هیچ جهتی با یكدیگر مساوی نیستند و فریاد برابری و مساوات را معلول ضعف و ناتوانی طرفداران این ایده میدانست و به همین دلیل بودكه با نظام دموكراسی كه اشراف و قدرتمندان را هم سطح مردمان عادی میسازد، به شدت، مخالفت میكرد. وی نظریه خود را مستند به مشی طبیعت كرده و میگفت: «طبیعت از برابری نفرت دارد.»
۳. اخلاق سروران و اخلاق بندگان
وی انسانها را به دو دسته اكثریت و اقلیت تقسیم میكرد و بر این باور بود كه اكثریت باید فقط وسیلهای باشند برای عز و علو اقلیت، و نباید آنها را به عنوان كسانی كه دعوی مستقلی بر سعادت یا رفاه دارند در نظر گرفت. نیچه معمولاً از مردم عادی به عنوان مشتی بیسر و پا نام میبرد و مانعی نمیبیند كه برای پدید آمدن یك مرد بزرگ این مردم رنج بكشند. نیچه تأكید میكند كه عوام الناس و مردم عادی صرفاً وسیلهای برای عزت و برتری اشراف هستند.
۴. معیار اخلاق
نیچه بر این باور است كه برای تشخیص فضایل و رذایل اخلاقی باید دید كه چه كاری موجب تقویت حس قدرتطلبی ما میشود و چه كاری موجب تضعیف این حس میشود: كارهای نوع اول، فضیلت و كارهای نوع دوم، رذیلت به حساب میآیند. خود وی در تعریف «خوب» و «بد» اخلاقی میگوید:
«نیك چیست؟ آنچه حس قدرت را تشدید میكند، اراده به قدرت و خود قدرت را در انسان. بد چیست؟ آنچه از ناتوانی میزاید. نیك بختی چیست؟ احساس این كه قدرت افزایش مییابد؛ احساس چیره شدن بر مانعی. خلاصه اینکه ناتوانان و ناتندرستان باید نابود شوند. این است نخستین اصل بشر دوستیِ ما.»
📘#محمدتقی_مصباح_یزدی، نقد و بررسی مکاتب اخلاقی، ٢١١-٢١٦
https://eitaa.com/vaezi_vazna
🔖 نقد و بررسی مکاتب اخلاقی ٢٣
🧩 قدرتگرایی (واقعگرایی) ۲
✍ نقد و بررسی اصول اخلاقی نیچه
۱. نقاط قوت قدرتگرایی:
نظریه اخلاقی نیچه، علیرغم سستیها و كاستیهایی كه دارد، خالی از نكات آموزنده هم نیست. تأكید بر عزت و كرامت انسانی ـ كه در اسلام عزیز نیز فراوان بدان اشاره رفته است ـ از نقاط قوت این دیدگاه به شمار میرود. همچنین میبینیم كه نیچه ارباب كلیسا را به دلیل توصیه به ریشهكنی غرایز سرزنش میكند و معتقد است روش درست در برخورد با غرایز سركش، مهار آنها است نه نابودسازی آنها.
۲. واكنشی در برابر اخلاق مسیحی:
نیچه در این باره میگوید: «از دیدگاه من، مسیحیت نهائیترین صورتِ تصورپذیر تباهی است، من مسیحیت را نفرین و لعنتی عظیم مینامم.» به نظر میرسد كه انتقاد نیچه از نظام اخلاقی مسیحی و رواقی تا اندازهای قابل توجیه باشد و افراط در حالت تواضع و تسلیم و انقیاد و سر به زیر بودن در اخلاق مسیحی و رواقی ناپذیرفتنی است. با این همه، متأسفانه، خود نیچه نیز به وادی تفریط گرائید و با مطلق دانستن ارزش قدرت و بیارزش پنداشتن هر گونه ترحم و عطوفتی، با عقل سلیم به مخالفت پرداخته است. به عبارت دیگر، برای فرار از چاله ظلم پذیری به چاه ظلم كردن و ستمگری سقوط كرده است. وی حسن و قبح ذاتی عدل و ظلم را نادیده گرفته و لذا حتی كارهای عادلانهای كه عامل ضعف یا معلول آن باشند، بد و كارهای ظالمانهای كه علت یا معلول قدرت باشند، خوب میداند.
۳. تكیه بر تكامل داروینی:
برخی از نویسندگان، با استناد به كلماتی از نیچه، بر تأثیرپذیری وی از نظریه تكاملی داروین صحه گذاشتهاند. اما نیچه در برخی از سخنانش به شدت بر نظریه داروین میتازد و میگوید گزینش طبیعت به نفع «نیرومندتران» و «نیك بنیادتران» نیست.
در عین حال اشكال اساسی به این نظریه اخلاقی این است كه میخواهد قانون اخلاقی را به قانون حاكم بر یك واقعیت طبیعی و غیر اختیاری تشبیه كرده و بر اساس قانون طبیعت، قوانین اخلاقی را استخراج كند. و حال آن كه طبیعت بیجان و عاری از انگیزه نمیتواند مبنایی برای اخلاق، كه در آن نیت و انگیزه و اختیار نقش محوری دارد، قرار گیرد و ملاك خوبی و بدی افعال دانسته شود. قلمرو طبیعت، قلمرو پدیدههای جبری و موجودات بیاراده و بیشعور است؛ در حالی كه قلمرو اخلاق و قوانین اخلاقی، قلمرو پدیدههای انتخابی و اختیاری است و قوام اخلاق به ادراك و اختیار و شعور و انتخاب و نیت و قصد و امثال آن است.
۴. فروكاستن منزلت انسانی در حد درندگان:
قدرتگرایی نیچه شباهت زیادی با لذتگرایی حسی آریستیپوس دارد. آریستیپوس «لذت» را صوت طبیعت و لذتجویی را امری مطابق فطرت و طبیعت آدمی میپنداشت و در نتیجه ارزش آدمی را تا سطح حیوانات و چهارپایان تنزل میداد. و نیچه نیز بر این پندار است كه قدرت و قدرتطلبی صوت طبیعت و مقتضای فطرت و طبیعت آدمی و قانون حیات است، و در نتیجه ارزش آدمی را تا حد حیوانات درنده پایین میآورد. مكتب آریستیپوس بُعد شهوانی آدمی را تقویت میكرد و مكتب نیچه بُعد درندهخویی او را. و هر دو مكتب در حقیقت به یكسان اساس ارزش اخلاقی را نشانه گرفته و آن را نابود میكنند. بر اساس نظام اخلاقی نیچه به هیچ وجه نمیتوان از این دو اصل اخلاقی مورد قبول همه نظامهای اخلاقی و همه انسانهای عاقل كه «عدالت خوب است» و «ظلم بد است» دفاع كرد.
📘#محمدتقی_مصباح_یزدی، نقد و بررسی مکاتب اخلاقی، ۲۱۶-۲۱۹
https://eitaa.com/vaezi_vazna
🔖 قسمت قبل | نقد و بررسی مکاتب اخلاقی ٢۴
🧩 تطورگرایی (واقعگرایی)
💠 در حقیقت مبدع و طراح اصلی این نظریه، اسپنسر انگلیسی است. وی به دنبال آن بود كه اخلاق طبیعی جدیدی را جایگزین اخلاق ناشی از عقاید كهن کند. و بر این باور بود كه قانونی اخلاقی كه سازگار با اصل تنازع بقا و انتخاب طبیعی نباشد، از همان ابتدا، بیهودگی و یاوه بودن خود را نشان داده است. رفتار خوب یا رفتار بد را باید بر اساس تطابق یا عدم تطابق آن با مقاصد حیات تعریف و تبیین كرد.
🗿 او معتقد بود انسان اولیه خودگزین بوده و تنها به لذت شخصی خودش میاندیشید. انسان در نخستین مرحله تكاملی خود، همه چیز و همه كس را تنها برای خود میخواسته است. اما در اثر قانون تطور، آدمیان تكامل پیدا كرده و به مرحلهای از رشد و انسانیت رسیدند كه سود و لذت دیگران نیز برای آنان اهمیت دارد.
🔚 از دیدگاه اسپنسر، رفتار، به طور كلی و در یك تعریف عام، عبارت است از كاری كه ناظر به غایت و هدفی است. اما هر اندازه كه در نردبان تكامل به پلههای بالاتری صعود كنیم، شاهد كارهای هدفمند بیشتری خواهیم بود: كارهایی كه در جهت خیر و صلاح فرد یا نوع انسانی هستند. او در یک تقسیمبندی رفتار را به نیمه متکامل و کاملا متکامل و اخلاق را به نسبی و مطلق تقسیم میکند.
✍ نقد و بررسی تطورگرایی
۱. مبنایی اثبات ناشده؛
نخستین ایراد این مكتب این است كه مبتنی بر فرضیهای اثبات ناشده است. این فرضیه كه قانون تطور در طبیعت ثابت است یا نه، هر چند یك فرضیه مشهور و گرایشی مسلط در نزد زیست شناسان است، اما تاكنون هیچ دلیل قاطعی برای اثبات آن اقامه نشده است.
۲. دلیل بیربط؛
حتی اگر بپذیریم كه قانون تكامل در طبیعت امری مسلم و قطعی است، باز هم منطقاً نمیتوان این قانون را، به صرف این كه در طبیعت جریان و سریان دارد، به عالم اخلاق نیز سرایت داد. مسائل اخلاقی یك سلسله مفاهیم خاصی است كه مربوط به اختیار و اراده انسان است. در حالی كه این قانون، قانونی است مربوط به طبیعت بیشعور و بیاراده كه همه فعل و انفعالات آن به صورت جبری تحقق مییابد. یك قانون جبری طبیعی چگونه میتواند منشأ ارزشهای اخلاقی، كه قوام آنها به اراده و اختیار و نیّت است، شود.
۳. همان دیگرگرایی است؛
حتی اگر از دو اشكال پیشگفته نیز صرف نظر كنیم، حاصل این نظریه این است كه انسانها در این مرحله از تكامل خود، دارای عاطفه دیگرگزینی هستند. و انسان اخلاقی به كسی گفته میشود كه در تزاحم میان منافع و لذات شخصی و فردیاش با منافع و لذات گروهی و اجتماعی جانب اجتماع و گروه را مقدّم بدارد. اما این سخن چیزی جز همان مدّعای مكتب دیگرگرایی نیست. در نتیجه همان اشكالاتی كه بر آن مكتب وارد بود، بر این مكتب نیز وارد خواهد شد.
📘#محمدتقی_مصباح_یزدی، نقد و بررسی مکاتب اخلاقی، ۲۲۱-۲۲۹
https://eitaa.com/vaezi_vazna
🔖 قسمت قبل | نقد و بررسی مکاتب اخلاقی ٢۵
🧩 وجدانگرایی (واقعگرایی)
🎭 مدعای كلی این مكتب این است كه معیار و منشأ همه ارزشهای اخلاقی، مطابقت یا مخالفت آنها با «وجدان اخلاقی» انسان است. هر چیزی كه مورد پذیرش وجدان اخلاقی باشد خوب، و هر چیزی كه با وجدان اخلاقی انسانها ناسازگار باشد و موجب آزردگی و رنجش وجدان آنان شود، بد است.
🧘♂ بنیانگذار و طراح اصلی این دیدگاه ژان ژاك روسو فیلسوف و متفكر برجسته فرانسوی، بود. وی معتقد بود كه انسان طبیعتاً خوب آفریده شده است و اگر سیر طبیعی خودش را طی كند به گونهای كه اگر عوامل اجتماعی انسان را از سیر طبیعی زندگیاش منحرف نكنند، هر انسانی به صورت طبیعی انسانی اخلاقی خواهد بود. و به ارزشها و فضایل اخلاقی عمل خواهد كرد. یكی از مهمترین كاركردهای وجدان اخلاقی این است كه در برابر انجام كارهای خوب یا بد بیتفاوت نیست؛ بلكه انسان را در قبال انجام كارهای بد مورد سرزنش و نكوهش قرار میدهد.
🍁 دلیل روسو برای وجود وجدان اخلاقی در درون همه انسانها این است كه: مگر نمیبینید كه عموم جهانیان كه در هر موضوعی با هم اختلاف نظر دارند فقط در باب وجدان كاملاً متفق الرأی میباشند؟ این وجدان اخلاقی تا آنجا نیرومند و مؤثر است كه با وجود آنْ انسان نیازمند به مربی اخلاق نیست. به همین دلیل روسو در مباحث اخلاقی و تربیتی بر این باور است كه وظیفه اولیاء و مربیان این است كه بچهها و كودكان را آزاد گذارند تا بر اساس طبیعت اولیه خودشان رفتار كنند.
✍ نقد و بررسی وجدانگرایی
🔻 هرچند تعبیراتی در آیات و روایات هست كه قابل تطبیق بر مدعیات این مكتب است. اما اگر نیك بنگریم این نظریه و مكتب نیز از بیان حقیقت اخلاق و اخلاقیات عاجز است. آنچه را كه ما به عنوان وجدان اخلاقی مینامیم و خیلی هم برای آن قداست قائلیم، یك نیروی خاصی در وجود ما نیست. حقیقت مسأله این است كه اگر وجدان را تحلیل كنیم خواهیم دید كه وجدان اخلاقی در جهتی كه مربوط به شناخت خوب و بد است، همان عقل است. شناخت، كار عقل است.
🔻 اما این كه انسان را پس از انجام كار ستایش یا سرزنش میكند این هم یك تحلیل روانشناختی دیگری دارد. علت ندامت پس از انجام كار بد این است كه وقتی انسان میفهمد كه كمالی را از دست داده و نقصی در انسانیتش پدید آمده است، این حالت ندامت برای او حاصل میشود.
🔻 پس به طور خلاصه، میتوان گفت این سخن كه وجدان چیزی است كه هم درك میكند و هم دادگاه تشكیل میدهد و افراد را مورد ستایش یا سرزنش قرار میدهد، بیشتر برای خطابه و شعر مفید است؛ اما هیچ مبنای فلسفی و عقلانی ندارد.
📘#محمدتقی_مصباح_یزدی، نقد و بررسی مکاتب اخلاقی، ۲۲۹-۲۳۶
https://eitaa.com/vaezi_vazna
🔖 قسمت قبل | نقد و بررسی مکاتب اخلاقی ۲۶
🧩 مکتب کلبی (واقعگرایی)
مكتب كلبی یا سگمنشان یکی از مكاتب واقعگرای مابعدالطبیعی است که در قرن پنجم و چهارم پیش از میلاد توسط شاگردان سقراط مطرح شد. این مكتب به رغم مخالفتهای زیاد، تأثیر زیادی بر اندیشمندان بعدی گذاشت و مقدمهای برای مكاتب مشابه مانند رواقیان شد. علت پیدایش این مكتب به فساد اجتماعی و ناهنجاریهای زندگی در یونان برمیگردد. كلبیان به بازگشت به طبیعت و زندگی ساده تأکید داشتند و به دوری از آداب و رسوم اجتماعی معروف بودند.
درباره بنیانگذار این مكتب نظر واحدی وجود ندارد. برخی را عقیده بر این است كه بنیانگذار این مكتب شخصی است به نام آنتیستنس، از شاگردان سقراط و معاصران افلاطون. و برخی دیگر دیوجانس، شاگرد آنتیستنس و معاصر افلاطون و ارسطو، را به عنوان بنیانگذار این مكتب معرفی كردهاند. آنتیستنس بر این باور بود که فضیلت در بینیازی از داراییهای دنیوی است و فضیلت را علت سعادت میدانست. او به فضیلت به عنوان وارستگی از خواستهها و امیال دنیوی نگاه میکرد. دیوجانس نیز به زندگی ساده و دوری از تعلقات دنیوی تأکید داشت و به دنبال زندگی طبیعی بود.
🪜 اصول کلی مکتب کلبی
۱. دوری از تعلقات دنیوی: کلبیان بر این باور بودند که فضیلت و سعادت در بینیازی از داراییهای دنیوی و لذتهای مادی است. آنها زندگی ساده و طبیعی را ترجیح میدادند.
۲. تکیه بر عمل به جای نظر : این مکتب بر این عقیده بود که فضیلت از طریق تمرین و ریاضت عملی به دست میآید و نه از طریق نظریهپردازی یا تحصیل علم.
۳. تأکید بر تربیت دیگران: کلبیان به تربیت و هدایت دیگران اهمیت میدادند و خود را به عنوان الگوهایی برای دیگران معرفی میکردند.
۴. دعوت به بازگشت به طبیعت: آنها زندگی بر اساس طبیعت و غریزه را توصیه میکردند و به تحقیر قراردادها و سنن اجتماعی میپرداختند.
✍ نقد و بررسی مکتب کلبی
این مکتب بیشتر به عنوان یک روش زندگی شناخته میشود و بُعد نظری و فلسفی آن ضعیف است. کلبیان دنیا و زندگی اجتماعی را منبع مصیبتها و رنجها میدانستند و تنها راه رهایی را در کنارهگیری از آن میدیدند. ایراد اصلی این مکتب در نوع جهانبینی آن است که بر اساس آن، زندگی اجتماعی و طبیعت شر مطلق تلقی میشود. در مقابل، جهانبینی الهی بر این باور است که زندگی اجتماعی نعمت است و مشکلات آن ناشی از رفتار نادرست انسانهاست. امیر مؤمنان در پاسخ كسی كه دنیا را سرزنش كرده و در مذمت آن سخن میگفت، در حالی كه خود فریفته آن بود، فرمود: دنیا برای کسانی که آن را درک کرده و از آن بهرهبرداری میکنند، خانه صدق و بینیازی است و میتواند محل رحمت و آمرزش الهی باشد.
📘#محمدتقی_مصباح_یزدی، نقد و بررسی مکاتب اخلاقی، ۲۳۹-۲۵۲
https://eitaa.com/vaezi_vazna
🔖 قسمت قبل | نقد و بررسی مکاتب اخلاقی ۲۸
🧩 نظریه كانت (واقعگرایی) ۱
🔻 نظریه اخلاقی امانوئل کانت یکی از مهمترین نظریات اخلاقی در غرب است. کانت دیدگاه خود را در دو کتاب "بنیاد مابعدالطبیعه اخلاق" و "نقد عقل عملی" ارائه کرده است. نظریه او بر عنصر وظیفه و تکلیف تأکید دارد و معتقد است که عقل یک قوه ذاتی است که در همه انسانها وجود دارد و میتواند مشکلات اخلاقی را به شیوهای مشابه حل کند. کانت بر این باور است که منشأ تکلیف اخلاقی عقل است و نه تجارب بیرونی.
🔰 بدیهیات عقل عملی
کانت معتقد بود همانطور كه در عقل نظری دستهای از احكام بدیهی داریم كه مقدم بر تجربه و پیشینی به حساب میآیند، در عقل عملی نیز احکام پیشینی وجود دارد که عقل انسان میتواند آنها را درک کند. او تأکید میکند که عقل در کارکرد عملیاش، منشأ و مبدأ متعلقات خود است و منشأ تکلیف اخلاقی عقل است.
🔮 اراده خیر
در "بنیاد مابعدالطبیعه اخلاق" آمده است: هیچ چیز را در جهان و حتی بیرون از جهان نمیتوان در اندیشه آورد كه بیقید و شرط، خوب دانسته شود مگر نیت یا اراده خوب. کانت میان اعمالی که مطابق با تکلیف هستند و اعمالی که به نیت ادای تکلیف انجام میگیرند تمایز قائل میشود.
📏 وظیفهگرایی کانت
کانت تأکید میکند که اراده خیر هرگز نمیتواند بر اساس نتایج آن تشخیص داده شود. یک انسان پلید ممکن است ناخواسته کار خوبی انجام دهد، اما این نتیجه نمیتواند اراده او را به اراده خیر تبدیل کند. حسن فعلی به تنهایی نمیتواند معیار تشخیص اراده خیر باشد. بنابراین آنچه اهمیت دارد، انگیزه و نیت فرد است و کارها باید بر اساس حسن فاعلی آنها ارزشگذاری شود. کار خوب، کاری است که بر اساس نیت خوب انجام شده باشد، حتی اگر در عمل بد تلقی شود.
⚖ تکلیف و قانون
عمل کردن برای ادای تکلیف به معنای احترام به قانون است. نظریه اخلاقی كانت از نوع نظریات وظیفهگرایانه است و نه نظریات غایتگرایانه. یعنی كانت معتقد است كه ارزش اخلاقی كارهای اختیاری انسان، محصول و معلول نتایج آنها نیست؛ بلكه معلول «قاعدهای است كه عامل آن اتخاذ كرده، و این قاعده برای این كه به اعمال او ارزش اخلاقی ببخشد باید ناشی از اطاعت از قانون و احترام به قانون باشد.»
🪧 تعمیمپذیری و امر مطلق
تا اینجا دقیقاً معیار و منشأ احكام اخلاقی برای ما مشخص نشد به همین دلیل كانت در ادامه میگوید یكی دیگر از معیارهای تشخیص وظیفه این است كه تعمیمپذیر باشد؛ یعنی دارای كاربردی عام باشد. کانت سه صورت مختلف از امر مطلق را ارائه میدهد که همگی بیانگر یک قانون واحد هستند. او میگوید که باید به گونهای عمل کنیم که رفتارمان به عنوان قانونی عمومی قابل قبول باشد و بشریت را همیشه به عنوان هدف در نظر بگیریم، نه وسیله.
🏵 مملکت غایات
مفهوم "مملکت غایات" به پیوستگی ذاتهای خردمند از طریق قوانین مشترک اشاره دارد. در این مملکت، هر فرد باید به عنوان یک غایت مستقل رفتار کند و نه به عنوان وسیلهای برای دیگران. هر انسانی به خودی خود یک غایت است و باید با خود و دیگران به این شکل رفتار کند.
📘#محمدتقی_مصباح_یزدی، نقد و بررسی مکاتب اخلاقی، ۲۷۵-۲۹۲
https://eitaa.com/vaezi_vazna
🔖 قسمت قبل | نقد و بررسی مکاتب اخلاقی ۳۰
🧩 مکتب سعادتگرایی (واقعگرایی)
سعادتگرایی ریشه در اندیشههای حکمای یونان باستان دارد. این مکتب بر این باور است که سعادت و کمال، هدف نهایی اخلاق و ارزشهای اخلاقی هستند. هرچند در تعریف سعادت و کمال اختلاف نظر وجود دارد، اما همگی بر اهمیت آن تأکید دارند. در این فصل، دیدگاه سه فیلسوف بزرگ یونان، سقراط، افلاطون و ارسطو، مورد بررسی قرار میگیرد.
۱. دیدگاه سقراط:
سقراط بر خودشناسی و اهمیت فضیلت تأکید دارد و معتقد است که فضیلت و دانش ارتباط نزدیکی دارند. او به حیات اخروی و جاودانگی روح نیز اعتقاد داشت و بر این باور بود که انسانها باید خود را بشناسند و از طریق تحصیل فضیلت و حکمت به سعادت دست یابند. او همچنین بر اهمیت تعریف مفاهیم اخلاقی تأکید میکرد و میکوشید تعاریف کلی و صحیحی از مفاهیم مانند عدالت و دوستی ارائه دهد. وی معتقد بود که علم و فضیلت یکی هستند و هیچ کس آگاهانه بدی نمیکند. به این ترتیب، شناخت صحیح از مفاهیم اخلاقی میتواند انسان را از نسبیگرایی اخلاقی نجات دهد و به او کمک کند تا به فضیلت و سعادت واقعی دست یابد.
۲. دیدگاه افلاطون:
افلاطون، که شاگرد سقراط بود، با نظریه «مُثُل» خود، مفاهیم کلی را واقعی و مستقل از اشیاء محسوس میداند. او معتقد است که این مُثُل، واقعیتهای عینی و ابدی هستند که انسانها باید به شناخت آنها بپردازند. افلاطون بر این باور است که سعادت حقیقی در پیروی از فضیلت و شناخت حقایق نهفته است. او همچنین به ازلی و ابدی بودن روح اعتقاد دارد و میگوید که روح قبل از تعلق به بدن، با عالم مُثُل ارتباط داشته و پس از ورود به این دنیا، آن دانستهها را فراموش کرده است. بنابراین، سعادت در بازگشت به آن عالم و شناخت مجدد حقایق است.
۳. دیدگاه ارسطو:
ارسطو، در مقایسه با سقراط و افلاطون، نظریهای نظاممند ارائه میدهد و سعادت را به عنوان هدف نهایی انسان معرفی میکند. او فضیلت را به دو دسته عقلانی و اخلاقی تقسیم میکند و معتقد است که فضیلت در انتخاب حد وسط میان افراط و تفریط نهفته است. ارسطو همچنین بر این نکته تأکید دارد که سعادت باید در طول زندگی تحقق یابد و نه فقط در لحظات خاص. او بر این باور است که فضیلت اخلاقی چیزی است که انسان را در وصول به این هدف فطری یاری میدهد.
✍ نقد و بررسی:
۱. مسأله حیات ابدی:
نقطه مثبتی که در نظریه سقراط وجود دارد و به نظر میرسد از اهمیت زیادی برخوردار است، تأکید بر حیات ابدی و جاودانگی روح است. در حالی که ارسطو به این حقیقت توجه چندانی ندارد. آیا میتوان سخن از خوشبختی واقعی به میان آورد بدون توجه به حیات ابدی و حقیقی انسان؟
۲. نظریه مُثُل:
سعادتگرایی افلاطونی مبتنی بر نظریه مُثُل است. درستی این مبنا محل بحث است. آیا واقعاً مثالهایی که افلاطون معتقد است، واقعیت دارند و با ادله عقلی قابل اثباتاند؟ این مسأله نیاز به بررسیهای عمیقتری در مباحث فلسفی و معرفتشناسی دارد.
۳. علم به عنوان علت تامه عمل:
سقراط و افلاطون علم را علت تامه عمل میدانستند و حکمتی را که به فضیلت منجر میشود، ام الفضایل تلقی میکردند. اما این سخن قطعاً درست نیست. تجربیات شخصی هر فرد نشان میدهد که دانستن، علت تامه عمل کردن نیست. بسیاری از افراد با وجود آگاهی از بدی یک عمل، به آن عمل دست میزنند. این موضوع در آیات قرآن نیز مورد تأکید قرار گرفته است؛ «وَ جَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوّاً»
۴. ناکافی بودن معیار اعتدال:
نقطه مثبتی که در نظریه ارسطو وجود دارد، مسأله اعتدال است. اما به نظر میرسد این معیار از کارآیی لازم برخوردار نیست. با این معیار نمیتوان فضایل و رذایل اخلاقی را به درستی شناخت. برای شناخت فضایل و رذایل، ابتدا باید همه قوای انسانی و هدف نهایی را شناخت و سپس به بررسی تزاحم این قوا پرداخت.
۵. ناکافی بودن علم حصولی:
اشکال دیگری که به طور مشترک بر نظریه سقراط، افلاطون و ارسطو وارد است، این است که کمال حقیقی انسان تنها در سایه علوم حصولی نیست. علم حصولی هرچند قوه عاقله را تقویت میکند، اما این همه مقام انسانیت نیست. بسیاری از افراد با وجود داشتن علم، از نظر اخلاقی و معنوی در سطح پایینی قرار دارند. این موضوع نشان میدهد که کمال و سعادت انسانی نیازمند ارتباط با خدا و علم حضوری است.
📘#محمدتقی_مصباح_یزدی، نقد و بررسی مکاتب اخلاقی، ۲۹۹-۳۲۴
https://eitaa.com/vaezi_vazna