eitaa logo
✔️ کانال واقعه 🔻
1.6هزار دنبال‌کننده
19.8هزار عکس
14.9هزار ویدیو
52 فایل
غریب بودی یا غریق ، حُسَین را صدا بزن ارتباط با ادمین @Yedelbahossain ➖➖➖🔻➖➖ ➖ 🌐 شبکه رسانه ای #واقعه 🇵🇸 🆔 eitaa.com/vagheh ما راست قامتان جاودانه تاریخ خواهیم ماند
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌 شهیدی که تماشاچی در تشییع‌اش را شفاعت می‌کند 🔹️۲۷ سال از شهادت و مفقودی حمیدرضا گذشته بود. خواهرش دیگر طاقت دوری نداشت؛ رفت کنار مزار شهید پلارک، همرزم برادرش، او را به حضرت زهرا (س) قسم داد که خبری از برادرش حمیدرضا به او بدهد. ◇ گفت: «به حمید بگو به خواب خواهرت بیا و خبری از خودت بده!» ◇ خواهرش با گریه تعریف می‌کرد: فردای آن روز خواب دیدم جمعیت زیادی در بلوار سردار جنگل در منطقه پونک تهران در حرکت هستند. ◇صدای حمیدرضا را شنیدم؛ گفت: خواهر این‌ها همه برای تشییع پیکر من آمده‌اند و به اذن خدا همه‌ی آن‌ها را شفاعت خواهم کرد. ◇ بعد اشاره به عابری کرد که در کنار جمعیت بود اما توجهی به آن‌ها و شهدا نداشت، گفت: حتی او را هم شفاعت خواهم کرد. ◇ از خواب که بلند شدم فهمیدم در بوستان نهج‌البلاغه تهران شهید گمنام تشییع و تدفین کرده‌اند. ◇ بعدها با پیگیری خانواده‌ی شهید و آزمایشات DNA هویت این شهید اثبات شد. ◇ اگر به [ بوستان نهج‌البلاغه تهران ] رفتید، شهیدِ وسط یادمانِ شهدای گمنام متعلق به شهید حمیدرضا ملاحسنی است. 💐 خاطرات و وصیتنامه این شهید والامقام در کتاب پنجاه سال عبادت ذکر شده. 🌷این شهید تحت تاثیر و تربیت سردار شهید مجید حشمتی در گردان عمار بود. [[ نشر هادی ]] https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
خدا میداند گاهی مطالب کمتری ارسال می شود . و به گمانم این بهتر هست ➖ گیرم سکوت کردم و این روزها گذشت ➖ تاوان تکّه‌‌های دلم را که می‌دهد؟! ✓ سجاد صفری اعظم 🔅« درخواستی » بوستان نهج البلاغه تهران را در برنامه آخر هفته تان بگذارید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پزشکیان :: ما موشک درست نکردیم که به کسی حمله کنیم، موشک داریم تا از خودمان دفاع کنیم.💥 پزشکیان :: جنگ امروز جنگ اقتصادی است، جنگ بمب و موشک نیست💥 پ.ن ::✓ یاد جمله گفتمان تمدنها به جای موشکها افتادم. گفتمان های دو بعدی به درد دنیای مادی خودتان می‌خورد. 👌🏼 رفقای عقلایی :: گفتمان انقلاب اسلامی ،همیشه گفتمانی سه وجهی بوده است. سه وجه دین ، دنیا و شرافت ➖➖➖🔻➖➖ ➖ 🌐 شبکه رسانه ای 🇵🇸 🆔 eitaa.com/vagheh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یحیی‌ سنوارها اینجوری متولد میشن..؛ از اعماق اون بغض‌های فرو خورده و کلمات و اشک‌های پنهانی ➖ گیرم سکوت کردم و این روزها گذشت ➖ تاوان تکّه‌‌های دلم را که می‌دهد؟! ➖➖➖🔻➖➖ ➖ 🌐 شبکه رسانه ای 🇵🇸 🆔 eitaa.com/vagheh
پایان ارسال پیام امشب پیامهای امروز کم بود یکبار مرور کنید بد نیست از این پیام https://eitaa.com/vagheh/47225
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الذي فضل المجاهدين على القاعدين
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من در خانواده‌ای مذهبی و شیعه، در یکی از شهرهای سنی نشین شرق کشور به دنیا آمدم. از کودکی مهر اباعبدالله در دلم بود و نام هر دو پسرم را از نام‌های ایشان انتخاب کردم. در همان شهر مشغول فعالیت و کارمند دولت شدم. دلخوشی من و خانواده ام، سفر اربعین بود. با ماشین پراید، مسیر طولانی را طی می‌کردیم تا به مرز برسیم. تا اینکه سال قبل به این نتیجه رسیدیم که این ماشین دیگر به درد سفر نمی خورد. لذا پیگیری کردم تا ماشین را عوض کنم. مبلغ زیادی نیاز بود. به دنبال وام رفتم ولی هماهنگ نشد. به پیشنهاد یکی از دوستان تصمیم گرفتم امتیاز وام بخرم. من اصلاً فکر نمی‌کردم خرید و فروش امتیاز وام اشکال داشته باشد و نمی دانستم، بنا به نظر بسیاری از علما، سودی که بابت وام دریافت می‌شود شبهه ربا را ایجاد می‌کند. ابتدا امتیاز وام ازدواج یک نفر را خریدم و برخی مشکلات را برطرف کردم. برای دومین وام اقدام کردم تا ماشین را عوض کنم. تمام کارها انجام شد و پرونده من به مرحله نهایی رسید. باز می گویم اصلاً فکر نمی‌کردم این کار اشکال داشته باشد. با خودم می‌گفتم دو طرف راضی هستند و... شبی که کار وام انجام شد به خانه آمدم، بچه‌ها خوابیده بودند، بعد از شام، من هنوز بیدار بودم و چشمانم باز بود که آن تجربه عجیب برایم پیش آمد. (گریه شدید راوی) پرونده وام در دستم بود، اما احساس کردم در کاخ یزید و در میان دشمنان اهل بیت ایستاده‌ام! یک سینی گرد بزرگ را به دست من دادند. پارچه ای روی آن بود. احساس کردم داخل آن غذاست. همان لحظه صداهایی شنیدم. از اطراف آن محل، صدای یک دختر بچه می آمد که پدرش را صدا می‌زد!! با خودم فکر کردم لابد این سینی غذا برای آن بچه است. حرکت کردم و رفتم و این سینی را به سمت صدا بردم. یکباره در پشت آن کاخ، وارد یک خرابه شدم.( گریه شدید راوی ) مردی قوی هیکل سینی را از من گرفت و آنچه داخل آن بود را به سمت بچه انداخت. با دیدن این صحنه من فقط داد زدم: یا حسین. زانوانم سست شد، نزدیک بود جان بدهم. آنچه می‌دیدم باور کردنی نبود. من خرابه شام را با تمام جزئیات مشاهده کردم! دو نفر پشت سر من بودند که آنها را نمی‌دیدم. اولی گفت او را برگردانیم، الان از دنیا می‌رود. دیگری گفت: بگذار عاقبت کارش را ببیند و بداند اگر ادامه دهد چه بلایی سرش می‌آید... آن شب در حالی که بیدار بودم، بی اختیار داد می زدم و با فریادهای یا حسین، تمام اهل خانه را بیدار کردم. ادامه دارد... کانال نشر هادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا