با سلام.
▪️فرارسیدن ایام سوگواری سالار شهیدان #حضرت_اباعبدالله_الحسین_علیه_السلام را به محضر امام زمان ارواحنا فداه و تمامی محبّین قرآن و عترت علیهم السلام تسلیت می گوییم.
▪️ان شاء الله در شب های آتی، سلسله مباحثی تحت عنوان، #سفینة_النجاة از کتاب معالم المدرستین، ج ۳ (مقتل الحسین علیه السلام) تألیف علامه عسکری قدس سره تقدیم بزرگواران میشود.
باتشکر و قدردانی از همراهی شما💐
@vaghfeahlebeyt
▪▪▪▪▪
#سفینة_النجاة
#شماره_۱
🔹روز دوم محرم ؛ رسیدن کاروان عشق به #کربلا
▪در زمان رسیدن به سرزمین کربلا امام حسین علیه السلام از همراهانشان پرسیدند؛ نام این مکان چیست؟
گفتند: کربلا.
▪حضرت فرمودند؛ هست کرب و بلا! پدرم هنگام رفتن به صفین (جنگ صفین رویارویی امیرالمومنین علیه السلام با معاویه علیه اللّعنة) از این مکان گذشت و من همراهش بودم که ایستاد و درباره ی آن سئوال کرد و چون نامش را شنید فرمودند؛ اینجا (کربلا) فرودگاه رکابشان است، اینجا ریزشگاه خونهایشان!
و چون درباره آن سئوال کردند.
▪حضرت علیه السلام فرمودند: گرانمایگانی از آل بیت محمد صل الله علیه و آله و سلم در اینجا فرود میآیند.
و بعد حضرت سیدالشهدا علیه السلام مشتی از خاک کربلا را برگرفتند و بوییدند، سپس فرمودند: به خدا سوگند! این همان سرزمینی است که جبرئیل علیه السلام به رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم گفت؛ که من در آن کشته میشوم!
▪مورّخین گویند؛ حضرت امام حسین علیه السلام سپس دستور دادند بارها را زمین بگذارند و آن در روز چهارشنبه اول محرم یا پنج شنبه دوم محرم سال ۶۱ هجری بود.
▪حضرت علیه السلام هنگامی که در کربلا فرود آمد به محمدبن حنفیه و گروهی از بنی هاشم نامه نوشت: اما بعد، گویا دنیا هرگز نبوده است و گویا آخرت همواره ثابت است.
📚معالم المدرستین ج۳، ص ۹۹ ؛ اثر ارزشمند علامه سید مرتضی عسکری قدس سره.
@vaghfeahlebeyt
▪▪▪▪▪
#سفینة_النجاة
#شماره_٢
🔹ورود عمر بن سعد ملعون به کربلا.
▪طبری و دیگران می نویسند؛ روز بعد از آمدن امام حسین "علیه السلام" به کربلا، عمر بن سعد با چهار هزار نفر به آنها پیوست. او قرار بود ابتدا به فرمان عبیدالله بن زیاد با چهار هزارنفر به سوی دسْتَبا برود و با دیلمیان که آنجا را تصرّف کرده بودند؛ مقابله کند.
▪ابن زیاد فرمان حکومت ری را برای او نوشت و دستور حرکتش داد و او در منطقه حمام اعین اردو زد که بحث آمدن حسین "علیه السلام" به کوفه پیش آمد، و ابن زیاد او را خواست و گفت: به سوی حسین برو که چون از کار او فارغ گشتیم به محل مأموريت خود برو.
▪عمر سعد گفت: خدایت رحمت کند اگر ممکن است مرا معاف دار!
▪عبیدالله گفت؛ آری ، بشرط آنکه فرمانمان را به ما بازگردانی !
▪عمر سعد با شنیدن این سخن گفت؛ امروز مهلتم بده تا بیندیشم! و رفت تا با خیرخواهان خود مشورت کند.
▪عمر بن سعد با هر که مشورت می نمود؛ او را از مقابله با حسین "علیه السلام" نهی میکرد.
▪در ادامه عبد الله بن یسار جهمی گوید: هنگامی که عمر سعد مأمور شد تا به سوی حسین "علیه السلام" برود نزد او رفتم. گفت: امیر دستورم داده به سوی حسین بروم و من نپذیرفتم به او گفتم خدا راهنمایت باشد و هدایتت کند آری، مکن و به سوی حسین مرو!
▪عبدالله گوید: از خانه او بیرون آمدم که یکی نزد من آمد و گفت: عمر سعد مردم را برای مقابله با حسین دعوت می کند! نزد او بازگشتم مرا که دید روی بر گردانید، دانستم که عزم رفتن دارد و از نزد او بیرون آمدم....
▪عمر سعد با چهار هزار نفر حرکت کرد و روز بعد از فرود حسین علیه السلام در نینوا به کربلا رسید.
@vaghfeahlebeyt
▪▪▪▪▪
#سفينة_النجاة
#شماره_٣
▪عمر بن سعد پس از آمدن به کربلا عزرة بن قیس را خواست و به او گفت؛ نزد حسین برو و بپرس برای چه آمده و چه میخواهد؟
عزره که از نویسندگان دعوت نامه به امام حسین علیه السلام بود ، حیا کرد و از رفتن عذر خواست.
▪عمر سعد این مأموريت را به دیگر سران سپاه که از دعوت کنندگان حسین علیه السلام بودند، عرضه کرد که آنها نیز بی میلی نشان دادند و نپذیرفتند.
▪سرانجام کثیربن عبدالله که مردی بی باک بود و از هیچ کاری ابا نداشت، برخاست و گفت؛ من به نزد حسین میروم و بخدا سوگند اگر بخواهی او را ترور می کنم.!
▪عمر سعد گفت: نمیخواهم او را ترور کنی ولی برو و از او بپرس برای چه به اینجا آمده؟
کثیربن عبدالله حرکت کرد و ابوثمامه ساعدی او را دید و به حسین علیه السلام عرضه داشت که ؛ یا اباعبدالله! خدا سلامتت بدارد که شرورترین و بی باک ترین و خون ریزترین فرد روی زمین به سوی تو می آید.
▪ابوثمامه برخاست و به سوی کثیر رفت و گفت: شمشیرت را تحویل بده.! او گفت ؛ نه بخدا سوگند که این بی حرمتی است. من تنها یک پیام آورم. اگر گوش کنید پیامم را به شما می رسانم و اگر نپذیرید باز میگردم.
▪ابوثمامه به او گفت : پس من قبضه شمشیرت را میگیرم و تو خواسته ات را بیان کن.
▪کثیر گفت : نه، بخدا سوگند. دستت به آن نمی رسد.
▪ابوثمامه: پیامت را به من بگو تا بجای تو ابلاغ کنم، چون تو بدکار و تبهکاری و من نمی گذارم به حسین علیه السلام نزدیک شوی !
راوی گوید: کثیر بن عبدالله در نهایت نزد عمر سعد بازگشت و ماجرا را بیان کرد.
@vaghfeahlebeyt