#بداخلاقی_مومن
حضـرت موسی علیه السـلام بـه طور سینا میرفت. در مسیر عبادتگاهی را دیـد که سقف آن ویـران شده. نزدیک رفت و دید مردی در زیر #آوار مُردِه. جنازه را کـه بیرون کشید دید یکی از مؤمنان شهر بوده است. ناراحت شد، اورا دفن کرد تا طعمه حیوانات نشود
به طور سینا که رسید، برایش سؤالی پیش آمـد. پرسید: خدایا! صبح که از خانه بیرون آمدم ظالمی مُرده بود که جنازه او را در مـیان تابوتی طلایی با غلامان وبا احترام و عزت بسیار دفن کردند. ولی این مؤمن غریبانه در زیر آوار مانده بـود و مـن او را با #غربت دفن کردم. عـرض کرد خداوندا مرا از این راز عدالتت آگاه بفرما
خـداوند فرمـود: ای مـوسی آن ظالم، عمـری نافرمانی ما را کـرد و روزی به سائلی سکّهای بخشید، ولی آن مؤمن عمری فـرمان ما را برد ، ولی روزی با همسرش بدخُلقی کرد واو را بهناحق آزرده ساخت. امروز، روز مرگِ هر دو آن ها بود. یک سکّه ی آن ظالم را در این دنیا دادیم و آن هم تشییع جنازه با شکوه او بـود و دیگـر آن ظالم غیر از گناه ، چیزی با خود نیـاورده و یک بد اخلاقی آن مؤمن رابا ویران کردن سقف #مجازات کردیم تا به این دنیا آخرت ، گناهی با خویش نیاورد