اینجا شهادت معنی عشقه🖤
این سرزمین تو عشق استاده🖤
جایی که هر سو تیر میباره🖤
سینه سپر کردن جگر میخواد🖤
از جون گذشتن اخر عشقه🖤
پس عاشقی خیلی هنر میخواد🖤
نظرات راجب بدیاخوب بودن رمان 👇👇
@boshra8
نظرات راجب تایپ رمان 👇👇
@kosar8676
لینک رمان از جون گذشتن اخر عشقه 👇👇
@romanoo
فال گاندویی
کدوم رو بیشتر دوست داری
دایی:وحید رهبانی❤️
زن دایی:علی افشار🧡
خاله:پندار اکبری 💚
عمه:مجید نوروزی💙
عمو:اشکان دلاوری💜
زن عمو:سوگل تهماسبی💝
کدوم ایموجی رو بیشتر دوست داری
😘:توی خیابان
🤩:توی رستوران
😜:روی پل هوایی
😍:توی خندوانه
😅:توی پاریس
😔:داخل بیمارستان
چند بار رفتی سینما
1و2.. میگه چقدر باحالی😘
2و3... میگه بازیگر خوبی میشی 😜
4و5... میگه بیا گاندو 😀
سایر.... بهت گل میده❤️
https://harfeto.timefriend.net/16451229990685
در امار ۱۰ برنامه ایتا پلاس
در امار ۱۵پرداخت ایتا با چالش
در امار ۲۰برنامه رایگان
در امار ۲۵پرداخت ایتا
@A_h_j_H
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
#بی_قرار_شهادت
#پارت_چهارم
زهرا خانم :اگر اجازه بدید عروس و داماد باهم برن بیرون
محمد :بله چرا که نه 😁
سعید :دست شما درد نکنه 😊😁
محمد:فقط آقا سعید تا چند ساعت اداره باش 🤨
سعید:😕😕🙁🙁
محمد:شوخی کردم 😄😄
سعید:(سعید داشت میرفت )
محمد:سعید
سعید :جانم آقا
محمد:شوخی کردم گفتم شوخی کردما شوخی نکردم 😏🤨
سعید :یعنی آقا بیام اداره 🙁
محمد :بله دیگه کلی کار داریم
سعید :چشم😔😕
محمد:آفرین مراقب باش...حالا برو 😁
سعید :چشم ....خدانکهدار
(داخل ماشین )
سعید:خب فاطمه خانم...بابک ناهار موافقید
فاطمه:بله چرا که نه آقا سعید
سعید:پس بریمکه خیلی گشنمه 😋
فاطمه:شکمو 😂
سعید:😂😂😂
(رستوران )
فاطمه :آقا سعید
سعید:جانم
فاطمه :راستش می خواستم یک چیزی بگم
سعید:جانم بگو
فاطمه :منو دوست داری😔
سعید :اگر دوست نداشتم اینجا چیکار می کردم 😍❤️
فاطمه :😁😁
سعید:توچی 😁
فاطمه :من چی
سعید :منو دوست داری؟؟
فاطمه :نه 😔
سعید :نه 😳
فاطمه :شوخی کردم بابا 🤣🤣
قیافشو نگاه 😂😂
سعید :ترسیدم 😂😂😂
اوه...اوه دیر شد الان آقا محمد توببخم میکنه
فاطمه:حالا نمیشه امروز نری
سعید :دیدی که مرخصی نداد 😔
فاطمه :😕🙁
سعید:شرمنده یک وقت دیگه میریم بیرون
فاطمه :نه اشکالی نداره بلاخره کاره دیگه
سعید :بفرمایید سوار شید
فاطمه: خیلی ممنون 😁
فقط آقا سعید...با این لباس ها میری اداره
سعید :اره دیگه تا برم خانه دیر میشه مادر راهم آقا محمد زحمت کشیدند رسوندند
فاطمه :زهرا خانم رحمتند....همیشه دوست داشتم با زهرا خانم زندگی کنم خیلی مهربونه 😍یجورایی مثل مادر خودم می مونه
سعید :فاطمه خانم
فاطمه :جانم😁
سعید:میدونی که توی این اوضاع نمیشه خانه خرید....راستش
فاطمه:راستش چی؟؟
سعید :اگر تو راضی باشی....بریم منزلی که منو مامان زهرا زندگی می کنیم
فاطمه :چیییییی😳
آنچه خواهید خواند:
ناراحت شدی 😔😔
ممکنه 🤨
مامان زهراااا😱😱😱😱😱😱
سعیددددد🥺🥺🥺
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
#بی_قرار_شهادت
#پارت_پنجم
فاطمه:چیییی😳
سعید:ناراحت شدی😔
فاطمه:این که عالیه 😍
سعید :😳😳
فاطمه :چه خوب منم دیگه حوصله ام سر نمیره میرم پیش مامان زهرا 😁😍چه خوب
سعید :خداروشکر 😁
فاطمه :الان هم منو بگذار میرم پیشش
سعید:چشم
(چند دقیقه بعد)
سعید: بفرماید فاطمه خانم...اینک کلید که پشت در نمونید...مامان زهرا پاش درد میکنه م
فاطمه :بله ممنون 😁مراقب خودت باش
سعید:چشم...شماهم همینطور 😁
فاطمه:خدانگهدار تون
سعید :خداحافظ😁
فاطمه :(درو باز کرد رفت داخل)
مامان زهرا....زهرا خانم....کجایین....ما..مان زهرا.....زهرا خانمممممم(جیغ)😱😱😱😱😱
(سایت )
سعید:سلام...سلام
داوود:به به آقا سعید شیرینی چی هست 😁
سعید:دامادیم 😁
فرشید:پس مبارکه...رفتی قاطی مرغا 😁😂😂😂
رسول :به به شیرینی 😋حالا مناسبتش چیه
داوود:دامادی آقا سعید 😁
رسول:نباید بگی خودم میومدم ساقدشت میشدم 😂😂😂
سعید:بی مزه 😒😒
محمد :اینجا چخبره🤨
رسول :داریم شیرینی دامادی اقاسعید را میخوریم 😃
محمد :پس این شیرینی خوردن داره 😁
رسول:چجورم 😂😂
سعید :(تلفنش زنگ خورد📱)کم نمک بریز 😁😁
سعید :📱جانم
فاطمه :سعیددددد🥺🥺🥺
سعید :فاطمه چی شدههه
فاطمه :مامان زهرا 😭😭😭😭
سعید:مادرم چیییی😱
فاطمه:بیمارستان 😭😭😭😭
سعید :بیمارستان برای چی 😱😱
فاطمه :فقط بیا...می خواد تورو ببینه 😭😭😭😭
سعید :باشه...باشه الان میام😫😩
آقا به یک مرخصی میدید
محمد:مرخصی.....مرخصی برای چی🤨
سعید:مثل اینکه حال مادرم خوب نیست 😔
محمد:ای وای..باشه سعید جان برو
سعید:خدانگهدار 😔
(بیمارستان)
سعید :سلامم خانم خسته نباشید
پرستار:ممنون
سعید:بیماری به اسم زهرا.....
فاطمه :سعیددد🥺🥺
سعید :فاطمه جان...چی شده😨
فاطمه :سکته... کرده 😭😭😭
بی تابی تورو می کنه می خواد ببیندت
سعید :کجاست 😩
فاطمه :آی سیو 😭
آنچه خواهید خواند:
مامان جان 😭😭😭
متاسفانم 😔😔😔
قربونت داداش😔😔😞😞
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️