واجب فراموش شده 🇵🇸
⚠قسمت چهاردهم⚠ <<عماد>> [روستای کفرکیلا - مرز فلسطین اشغالی] هوا فوق العاده سرد شده است. باد، برف
⚠قسمت پانزدهم⚠
کمیل روی خطم میآید و میگوید:
-معلومه چی داری میگی عماد؟ شلیک کنه؟ میگم معلوم نیست چند نفر توی کمپ باشن.
جوابی به کمیل نمیدهم و در حالی که منتظر شلیک مرصاد هستم، صدایش را میشنوم که با شک و تردید میپرسد:
-دستور چیه آقا؟ بزنم؟
شاسی مخفی بیسیمم را فشار میدهم و همانطور که از حرص مچ دستم را به دهانم میچسبانم، میگویم:
-دستور یه بار صادر شده، انتظار سرعت عمل بیشتری دارم آقا مرصاد!
با اینکه وقتی مرصاد را خطاب قرار میدهم، کاملا محکم و استوار حرف میزنم؛ اما نمیتوانم کتمان کنم که چقدر مضطرب هستم. این تصمیم میتواند تبعات بسیار بزرگی داشته باشد. آیندهی این عملیات نیز شبیه تمام پروندههایی که یک سرش به موساد متصل میشود، تاریک و مبهم است و حالا تنها چیزی که من را در وسط این بیابان دلگرم میکند، این است که میدانم حاج قاسم دارد نگاهمان میکند. من با عمق وجودم ایمان دارم که وقتی خدا در قرآن میفرماید <وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ> با کسی تعارف ندارد.
لحظهی حساسی است، دوست دارم شبیه تمام ثانیههای پر از هیجانی که در پروندههای مختلف داشتم، پلکهایم را به روی هم فشار دهم و منتظر فهمیدن نتیجه باشم؛ اما نمیشود.
نفس کوتاهی میکشم و با نگاه به سمت مرصاد متوجه میشوم که سرباز اسرائیلی را هدف گرفته است. سرم را میچرخانم و به طرف سرباز نگاه میکنم که با عادی بودن اوضاع تلفنش را در دست گرفته و تصمیم دارد تا با مقر فرماندهی تماس بگیرد و وضعیت را سفید اعلام کند.
بلافاصله شاسی بیسیم مخفیام را فشار میدهم و میگویم:
-مرصاد معلومه داری چیکار میکنی؟ بزنش دیگه.
مضطرب جواب میدهد:
-برف خیلی شدید شده آقا، احتمال خطا دارم!
صفحهی تلفنش روشن میشود. لرزش دستهای مرصاد را از آن فاصله میبینم. با اینکه او مامور فوق العاده کار کشتهای است؛ اما هوا به قدری سرد است که لرزه به تن تمامی اعضای گروه میاندازد.
سربازی که در آن طرف مرز است، دستش را روی دکمهی تلفنش میزند. اگر خبر گزارش امشب را به مقر فرماندهی بدهد، آنها با یک تحقیق ساده متوجه نقشهی ما میشوند و بعدش هم همه چیز خراب میشود.
شاسی بیسیمم را فشار میدهم و تکرار میکنم:
-زود باش دیگه، اگه الان نزنیش همه چی خراب میشه.
مرصاد نفس عمیقی میکشد که شلیک کند؛ اما قبل از آن که بخواهد انگشتش را روی ماشه به حرکت درآورد سرباز تکان شدیدی میخورد و با صورت به زمین میافتد.
مات و مبهوت به سرباز و گلولهای که درست بین ابروهایش قرار گرفته نگاه میکنم و صدای کمیل در گوشم میشنوم. صدایی که لبخند را به صورت رنگ پریدهام هدیه میکند:
-زدمش عماد.
نفسم را از سینه خارج میکنم و با اعلام کد <یا صاحب الزمان(عج)> که همان کد شروع عملیات است، به سمت فنس حرکت میکنم.
کمیل با ابروهایی بهم گره خورده نگاهم میکند و میگوید:
-چون دستور فرمانده عملیات بود بهش شلیک کردم؛ ولی هنوز هم معتقدم که ریسک این عملیات خیلی بالاست!
به جنازهی سربازی که در آن طرف فنسها افتاده و بخاری که از خون تازه ریخته شدهاش بلند میشود، اشاره میکنم و میگویم:
-دیگه واسه مخالفت کردن دیر شده بزرگوار.
سپس ضربهای به شانهی کمیل میکوبم و میگویم:
-شلیکت هم حرف نداشت، یکی طلبت.
کمیل لبخند پیروزمندانهای میزند و سرش را به مفهوم درک کردن شرایط تکان میدهد و از داخل کیف کمریاش یک سیم چین بیرون میآورد. من هم یک سیم چین دیگر از مرصاد میگیرم تا به همراه کمیل بتوانیم از بین فنسها راهی برای رد شدن از مرز باز کنیم.
مرصاد مسلح و آماده به شلیک پشت سر ما ایستاده و لحظه به لحظهی اتفاقات دور و اطراف را گزارش میدهد. دستهایم از سرما بیحس شده و همین عامل هم کار کردن با سیم چین را برایم بسیار سخت میکند. همانطور که با انگشتانی بی حس شده از شدت سرما در بین فنسها شکافی ایجاد میکنم، نگاهی به سمت راستم میاندازم و به کمیل میگویم:
-میگم... چیزه... حلال کن اگه ناراحتت کردم.
لبش را کمی کج میکند و شاکی جواب میدهد:
-الان واسه این حرفها خیلی زوده، بعدش هم مگه من نباشم که بزارم خواهرم رو بیوه کنی.
لبخند میزنم. شوخیهای با مزهی کمیل در هر شرایطی میتواند خنده را به لبهایم برگرداند تا با انرژی بیشتری به قطع کردن فنسهای مرزی ادامه دهیم.
به محض اینکه آخرین حلقهی فلزی را قطع میکنم، مرصاد از پشت سرم صدا میزند:
-وضعیت قرمزه، همین حالا بخوابید رو زمین، یکی از داخل کمپ اومد بیرون!
▪️▪️
@Vajebefaramushshode
مداحی آنلاین - حرفی که از حقایقه - نریمانی.mp3
6.57M
🔳 #شهادت_امام_جعفر_صادق(ع)
🌴حرفی که از حقایقِ
🌴قال امام صادقِ
🎤 #سید_رضا_نریمانی
⏯ #شور
👌بسیار دلنشین
•┈┈••✾••┈┈•
@Vajebefaramushshode
-بھ نامـِ او ~.
-ڪھ دانندهێِ رازهاستــ..!
-السَّلامُعَلیكَیٰابَقیَةَالله🖐🏽'
بـٰازآ..،
وَحلقهبَـردرِرنـدانِشـُوقزَن..؛
ڪاصحابرا..،
دودیـٖدهچُومِسمـٰاربَـردَراَستـــ !
✍🏽سعدۍ
⚜#یٰاأیُّهَاالعَزیٖز♥️⸣
⚜#أللّٰهُمَّعَجِّللِوَلیِکَالفَرَج⸣
•❥🌼━┅┄┄
@Vajebefaramushshode
ـ
دُنیاۍِ
مَـن
نَبـُودِ
تُـورا
جـٰار
مـٖےزَنَـد..؛💔!'
ـ
🕊#نَبضِقَلبـٖےأَللّٰهُمَعَجِّلاِنْشٰاءَالله
.•🕊
سلامبـرامامےکھ..،
صـدقوراستـےاشبھ..؛
#صادق مُلقباشڪرد..!
↶#یاصادقآلمحمّد🥀⸣
•❥🌼━┅┄┄
@Vajebefaramushshode
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.•🕊
بھجعفـربنمحمّد..،
بگـوبســـوزوبســاز..؛
مبـاشفڪرِحَـــــرَمـ..،
گـرنَوادهۍِحَسنـــے..؛💔!
✍🏽علۍاڪبرلطیفیان
⚜#آجَرَڪَاللهیٰاصٰاحِبَالزَّمٰان🏴⸣
•❥🌼━┅┄┄
#غلط_های_رایج
◀️ چرا #تذکر ندادی؟!!
❎ حرفهای ما روی اینا #اثر نداره❗️
#آسیب_شناسی
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
@Vajebefaramushshode
واجب فراموش شده 🇵🇸
🕹#محتوای_انتخابات 🗳#انتخابات و خط امام 🗳۱.انتخابات، هدیهی اسلام به ملت ماست، امام بزرگوار ما حکوم
🕹#محتوای_انتخابات
🗳اهمیت #انتخابات وحضور مردم
🗳۱.اهمیت این انتخابات در این است که ملت ایران می خواهد مدیری را انتخاب کند که بتواند موانع اجرای برنامه را از سر راه ملت ایران بردارد.
🗳۲.انتخابات فقط یک وظیفه نیست، فقط یک حق هم نیست، هم حق شماست، هم وظیفه ی عمومی است.
🗳۳.انتخابات، هم حق ملت است، هم یک وظیفه ی ملی است.
🗳۴.حضور آگاهانه در انتخابات ریاست جمهوری و انتخاب هوشمندانه از سوی آحاد مردم، یک مشارکت در سرنوشت کشور است.
🗳۵. مردم باید با چشم باز در این صحنه ی مهم حاضر شوند و ان شاءالله خدای متعال کمک کند و دلهای مردم را هدایت کند تا فرد با کفایت، شجاع، با اخلاص، دارای روح مردمی، شاداب و با نشاط، مؤمن به هدفها و ارزشهای انقلاب، مؤمن به مردم، مؤمن به نیروی مردم و معتقد به حق مردم را انتخاب کنند.
(۸۴/۱/۱)
🗳۶. حضور مردم در انتخابات، یکی از مهمترین مظاهر اقتدار ملی است.
(۸۰/۲/۲۸)
🗳۷.انگیزهی مردم، برخاستهی از دین، از احساس مسؤولیت و از احساس تکلیف ملی و دینی است؛ لذا وارد میدان میشوند و در میان نامزدهای مختلف، گزینهی خودشان را انتخاب میکنند.
( ۸۴/۵/۱۲)
🗳۸. شرکت در انتخابات، هم حق مردم است و هم تکلیف شرعی و واجب شرعی است.
(۸۴/۳/۲۵)
#محتوا
#تبلیغات
7⃣
چشمهاۍِتَرِمامنتظرروۍِنگار
باغخشکیدهۍِمامنتظرِفصلِبهار
"تانیایدگرهازکارِبشروانشود"
نروددردونیایدبھدلےصبروقرار
「#أللّٰهُمَّعَجِّللِوَلیِکَالفـَرَج🌸」
•❥🌼━┅┄┄
@Vajebefaramushshode
#استوری
#وضعیت
ناگهان باز دلم یاد تو افتاد و...💔
💎مرکز تخصصی آموزش و احیای واجب فراموش شده...
@Vajebefaramushshode
واجب فراموش شده 🇵🇸
🕹#محتوای_انتخابات 🗳اهمیت #انتخابات وحضور مردم 🗳۱.اهمیت این انتخابات در این است که ملت ایران می خوا
🕹#محتوای_انتخابات
🗳انتخاب #اصلح
🗳۱- اصلح یعنی کسی که برای ریشهکنی فقر و فساد عزم جدی داشته باشد، به حال قشرهای محروم و مستضعف دل بسوزاند.
🗳۲- اصلح کسی است که هم به ترقی و پیشرفت کشور و توسعهی اقتصادی و غیراقتصادی بیندیشد، هم زیر توهمات مربوط به توسعه، آنچنان محو و مات نشود که از یاد قشرهای مظلوم و ضعیف غافل بماند.
🗳۳- اصلح کسی است که به فکر معیشت مردم، دین مردم، فرهنگ مردم و دنیا و آخرت مردم باشد، اصلح کسی است که بتواند این بارِ عظیم را بر دوش بگیرد، هر کسی نمیتواند این بار را بر دوش بگیرد، نشاط و حوصله و همت و قدرتِ لازم و هوشمندی لازم دارد.
🗳۴- هر کس صلاحیتش در مراکز قانونی تأیید شود، صالح است، اما باید در بین صالحها گشت و صالحتر را پیدا و او را انتخاب کرد! این، هنر شما مردم است.
(۸۴/۰۲/۱۷)
🗳۵- علاج دردهای مزمن کشور در پُرشور بودن انتخابات و حضور عمومی مردم و بعد، انتخاب اصلح، انتخاب شخصیّت مناسب در انتخابات ریاست جمهوری است.
(۹۹/۱۱/۲۹)
#محتوا
#تبلیغات
8⃣
⭕️ جابجایی مرزهای وقاحت توسط دو نفر از نامزدها، نتیجۀ ۲۵سال سکوت حوزه در موارد مشابه قبلی است‼️
⭕️ اینکه شورای نگهبان الان و درگذشته جرأت اقدام نداشته، بهخاطر همین سکوتهاست.
⭕️ استانداران و رؤسای بانکها در ادوار مختلف، این وقاحت را محکوم کنند، خاذلین و ساکتین، روز قیامت باید جواب بدهند!
🔻مدرسه عالی شهید مطهری-در میان جمعی از علما
➖امیرالمؤمنین علی (ع) میفرماید: اگر کسانی که لایق نیستند، بر شما قدرت پیدا کردند، ریشهاش این است که شما از یاریکردن حق، دست برداشتید و زشتی باطل را نشان ندادید.(نهجالبلاغه، خطبۀ۱۶۶)
➖در روز مناظره مرزهای وقاحت، توسط دو نفر از نامزدهای ریاستجمهوری و رجال سیاسی مذهبیِ کشور جابجا شد، آنهم با دروغها و توهینهای صریح!
✖️من اصلاً به نتیجۀ انتخابات کاری ندارم، اما چرا باید این اتفاق بیفتد؟ چون وقتی حدود ۲۵سال پیش این روش در سیاستورزی آغاز شد، حوزۀ علمیه تقریباً ساکت بود، چون وقتی رئیسجمهور فعلی و معاون او به همین روش در انتخاباتهای قبلی سخن گفتند، حوزه عموماً ساکت بود و کسی #نهی_ازمنکر نکرد‼️
✖️چون اهل تبلیغ و اهل علم، در مقابل این باطل ساکت بودند و موجب وهنِ باطل در جامعه نشدند، کسانی که به درس و بحث خارج و داخل مشغولند، وهن و زشتی این روش باطل را به مردم نشان ندادند و حق را در این زمینه نصرت نکردند.
➖مشکل بنده در جامعه، با اینطور افراد وقیح نیست که دیروز در مناظره وقاحت خود را نشان دادند، مشکل اینجاست که چرا وهنِ اینها و سخن باطل اینها نشان داده نمیشود؟
⚠️چرا #نهی از منکر نمیشود و حق نصرت نمیشود⁉️
➖چرا شورای نگهبان جرأت نمیکند، چرا دفعات قبل که دروغ و وقاحت را در نامزدهای ریاست جمهوری میدید، جرأت نکرد آنها را از ادامۀ بازی باز بدارد؟ مثل کاری که یک داور در بازی فوتبال انجام میدهد و کارت قرمز میدهد، این بهخاطر همین سکوتهاست.
➖بهدلیل اینکه نصرتِ حق و توهین باطل در جامعۀ ما نمیشود، البته بهقدر کافی یا با ادبیات مؤثر، یا با روش و بیان قوی. خیلیها جزو خاذلین و ساکتین هستند و روز قیامت باید جواب بدهند.
➖چند عدد استاندار مثل یکی از این نامزدها در کشورمان داریم که حاضرند اینطور وقیحانه بهخاطر خودشان یا باند سیاسیشان دروغ بگویند؟ آیا نباید استانداران از چنین وقاحتی، تنزّه بجویند؟ استانداران ادوار مختلف بگویند که ما اینمقدار وقاحت را محکوم میکنیم.
➖رؤسای بانکها چند نفرشان مثل یکی از این نامزدها هستند؟ کسی که مال مردم، در اختیار اوست! شما انتظار دارید توسط اینطور افراد چه اتفاقی در کشور بیفتد؟ آیا مملکت با اینطور افراد به آبادانی میرسد؟
➖آیا میان استانداران یا رؤسای بانکها افرادی شبیه این دو نامزد داریم؟ اگر مسئولین ما چنین افرادی هستند، دیگر مردم نمیتوانند احساس امنیت کنند.
➖چرا سیاستمدارانی که از راه باطل رأی آوردند و امروز مملکت ما را به این بحران و بنبست کشاندند، از میان مردم رأی جمع کردند؟
⚠️⚠️من مقصر را حوزۀ علمیه میدانم، در میان ما کسانی هستند که حقگویی را ساکت میکنند‼️
➖فرمود: کسی که مبلّغ دین میشود نباید از احدی بترسد!
اهل علم اگر بترسند، مردم به کجا پناه ببرند؟ مردم در آغوش چنین استانداران و بانکدارانی قرار میگیرند!
➖باید روشنگری کنیم و اینهایی که مرز وقاحت را در عرصۀ سیاست جابجا میکنند و دیگر اخلاقی برای جامعه باقی نمیگذارند، از عرصۀ سیاست بزداییم! تا انتخابات بعدی، کسانی در عرصه بیایند که بهخاطر افکار عمومی، به خودشان جرأت ندهند که بخواهند دروغپراکنی و اغواگری کنند.
#انتخابات
#استاد_پناهیان
#به_کی_رای_بدم⁉️
《هر روز یک ویژگی》
💎مرکز تخصصی آموزش و احیای واجب فراموش شده...
@Vajebefaramushshode
واجب فراموش شده 🇵🇸
⚠قسمت پانزدهم⚠ کمیل روی خطم میآید و میگوید: -معلومه چی داری میگی عماد؟ شلیک کنه؟ میگم معلوم نیس
⚠قسمت شانزدهم⚠
بلافاصله بعد از شنیدن اخطار مرصاد به روی زمین دراز میکشم. برف درون گوشم میرود و حتم دارم که تا چند ثانیهی دیگر سمت راست صورتم را کاملا بیحس و کبود خواهد کرد. به آرامی به سمت کمیل نگاه میکنم و متوجه میشوم که او توانسته خودش را به کمی عقبتر از فنسهای مرز برساند. حالا یکه و تنها و در حالی که موهایم به فنس پاره شده برخورد میکند، دراز کشیدهام و انتظار رسیدن سرباز دوم را میکشم. در شرایطی گیر کردهام که نمیتوانم کوچکترین حرکتی انجام بدهم. صدای مرصاد را از طریق شبکهی بیسیم توی گوشم میشنوم که میگوید:
-آقا عماد همونطور بمونید، درست داره به طرف شما میاد.
چند ثانیه فکر میکنم تا بتوانم تصمیم درستی بگیرم. مگر میشود همینطور بمانم و سرباز دیگر با جنازهی هم خدمتیاش رو به رو شود؟ شک ندارم که دراز کشیدن در تیررس سرباز اسرائیلی و فرصت دادن به او برای تماس با مرکز فرماندهیشان در تل آویو نمیتواند کار درستی باشد.
در همان حالت درازکش به کمیل نگاه میکنم که به جلو خیره شده است. به آرامی دستم را به سمت اسلحهام میبرم و ابتدا از چفت بودن صدا خفهکنش مطمئن میشوم. نگاهی به کمیل میاندازم و نفس کوتاهی میکشم. کمیل کاملا آرام و خونسرد دستش را به نشانهی صبر کردن بالا میآورد. زاویهی دراز کشیدنم به روی برفهای یخ زده طوری است که نمیتوانم سرباز را ببینم. کمیل حالا چشم و مغز من است. حالا او باید به جای من ببیند و تصمیم بگیرد. به دستش خیره میشوم و انگشتانم را به دور اسلحهام محکم میکنم. مرصاد با صدایی لرزان توی گوشم اخطار میدهد:
-آقا عماد این صاف داره به سمت سربازی که زدیم میره، یه کاری کنید.
نمیدانم سرباز دوم دقیقا کجاست؛ اما شنیدن صدای قدمهایش در برف ضربان قلبم را بالا میبرد.
سه... کمیل سه انگشت دستش را نشانم میدهد. متوجه میشوم که تصمیم دارد تا با شمارش معکوس زمان درست شلیک را نشان دهد.
دو... آب دهانم را قورت میدهم، نفسم را در سینهام حبس میکنم و سعی میکنم تا پیش بینی کنم که بعد از بلند شدن به یک بارهام واکنش سرباز اسرائیلی چه خواهد بود.
مرصاد با لحنی که سرشار از ناامیدی و نگرانی است، هشدار میدهد:
-آقا عماد این رفیقش رو دید... فنس رو دید... عملیات لغو شد، لغو!
کمیل عدد یک را نشان میدهد. طوری که انگار اصلا حرفهای مرصاد را نمیشنوم، زیر لب یک یا زهرا (س) میگویم و در کسری از ثانیه جلوی پای سرباز مسلحی که کمتر از سه قدم با من فاصله دارد، بلند میشوم. چشمهایش گرد میشود و وقتی که به صورتم نگاه میکند، به قدری از دیدن یک بارهام میترسد که اسلحهاش به روی زمین میافتد. با چهرهای کاملا مصمم و خونسود، به عبری میگویم:
-دستهات رو بزار روی سرت و بیا جلو.
هیچ حرکتی انجام نمیدهد. کمیل که حالا درست در پشت سر من ایستاده است، میگوید:
-ممکنه بخواد به بقیهی خبر بده، بهتره کارش رو یک سره کنی.
حرفم را تکرار میکنم:
-قبل از اینکه مجبور بشم مغزت رو متلاشی کنم، دستهات رو بزار روی سرت و بیا این طرف مرز.
حرکتی نمیکند. میخواهم به سمتش شلیک کنم که متوجه بخاری که از زیر پایش بلند میشود، میشوم. در مقالههای زیادی خوانده بودم که اسرائیلیها به شدت از مرگ میترسند؛ اما هیچ وقت حتی فکرش را هم نمیکردم که درست لحظهای که نوک اسلحهام به سمت پیشانی یک سرباز اسرائیلی است، از ترس خودش را خیس کند. با گوشهی چشم به کمیل نگاه میکنم که پوز خند میزند. میگویم:
-من رو تامین کن تا برم اونور.
سرش را به نشانهی تایید تکان میدهد و اسلحهاش را به طرف سرباز نشانه میرود. با نوک پای راستم فنسهای پاره شده را کنار میزنم و به طرفش قدم برمیدارم. مردمک چشمهایش به شدت میلرزد. کاملا خونسرد به سمتش میروم و بعد از برداشتن اسلحهی سربازی که چند لحظهی قبل به درک واصل شد، خلع سلاحش میکنم. همانطور که به دور سرباز تسلیم شده می چرخم، نگاهی به دور و اطراف میاندازم تا غافلگیر نشوم. سپس لحظهای که به پشت سرش میرسم، با ته کفشم از پشت سر به زانویش فشار میآورم تا زانو بزند و دستهایش را با دستبندی که به کمر دارد، از پشت میبندم. کمیل توی گوشم زمزمه میکند:
-ببین سرباز دیگهای هم اونجا هست؟
دستم را از پشت به یقهی سرباز تسلیم شده بند میکنم و با یک فشار کوچک، میپرسم:
-به غیر از شما دوتا دیگه کی اینجاست؟
لبهای خشکش را تکان میدهد و با اشاره به سربازی که به درک واصل شده، میگوید:
-فقط من و اون، باور کنید راست میگم!
نفس کوتاهی میکشم و به کمیل نگاه میکنم. باید اعتراف کنم که به تمام زوایای مختلف این پرونده فکر کرده بودیم به غیر از اینکه بخواهیم یک اسرائیلی را اسیر کنیم. از روی زمین بلندش میکنم و همان طور که به چپ و راستم نگاه میکنم، او را از مرز عبور میکنم.
▪️▪️
@Vajebefaramushshode
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲
علم از دست علمدار
نیفتاده هنوز...!
#مرد_میدان
@Vajebefaramushshode
اندوهش..،
غروبـےدلگیراستــ..؛
درغربتـــوتنهایــــے..!
همچنانکھشـادۍاش..؛
طلوعِهمہۍِآفتابــهاستـــ :)
⚜#أیُّهَاالعَزیٖز♥️」
⚜#أللّٰهُمَّعَجِّللِوَلیِکَالفَرَج」
•❥🌼━┅┄┄
@Vajebefaramushshode
واجب فراموش شده 🇵🇸
اندوهش..، غروبـےدلگیراستــ..؛ درغربتـــوتنهایــــے..! همچنانکھشـادۍاش..؛ طلوعِهمہۍِآفتابــ
ـ
دلِگرفتہۍماکےچُوغُنچہبازشَود؟
مَگرصَبابرساندبھمَنهَواۍِتُورا.؛⚘!
☆∞🦋∞☆
بارالهـا؛
یاریمان دہ ،
ڪه چون آنان باشیم ..
آنان ڪه خوبـــــ بودند
نه براے یڪ هـفته!!
بلڪه براے یڪ تاریخ ...
سلام
صبح زیباتون، شهدایـے🌷
🌹🍃🌹🍃
@Vajebefaramushshode