واجب فراموش شده 🇵🇸
☑️«کمال» واقعی «ماجرای نیمروز» و «خانه امن» کیست؟ در بخشی از سریال "خانه امن" بر قاب دیوار اتاق عم
این تصاویر متعلق است به شهید «علی کمالی» (معروف به کمال) یکی از سربازان گمنام امام زمان"عج" که در راه امنیت کشور به شهادت رسید.
شهید کمالی متولد اصفهان، از نیروهای موثر اطلاعات سپاه و هسته موسس تیمهای عملیات وزارت اطلاعات بود.
در سال ۱۳۵۸ به عضویت رسمی سپاه درآمد. وی ابتدا در واحد عملیات نقشآفرینی میکرد، اما به سبب تیزهوشی و درایت و صلابتی که از خود نشان داد، جذب واحد ۳ یا همان واحد اطلاعات سپاه شد.
او در دهه ۶۰ و در اوج روزهاییکه گروهک منافقین با عملیات خرابکارانه سعی در ناامن کردن فضای کشور داشتند، حضوری چشمگیر در طراحی و اجرای عملیاتها علیه این گروهک معاند داشت؛ عملیاتهایی که در نهایت منجر به شناسایی و متلاشی شدن بسیاری از خانههای تیمی منافقین و در نهایت برقراری امنیت شد.
شناسایی محل استقرار موسی خیابانی یکی از سرکردگان منافقین و به هلاکت رساندن او از جمله عملیات مهمی است که شهید کمال در طراحی و اجرای آن حضور داشت.
شخصیت «کمال» با بازی هادی حجازیفر در مجموعه فیلمهای «ماجرای نیمروز» به کارگردانی محمدحسین مهدویان با الهام از این شهید بزرگوار طراحی شده است.
دستاندرکاران سریال «خانه امن» نیز به منظور ادای احترام به این شهید والا مقام، ضمن به تصویر کشیدن تصویری از قاب عکس او در اتاق عملیات، نام شخصیت اصلی سریال با بازی حمید رضا پگاه را هم مزین به نام ایشان کردهاند.
کمال ماجرای نیمروز و کمال خانه امن ادای دینی به این شهید بزرگوار است که در اسفندماه ۱۳۶۶ در منطقه شاخ شمیران عراق بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید.
یادش گرامی و راهش پررهرو ...
#شهید_علی_کمالی
#سربازان_گمنام
#خانه_امن
@Vajebefaramushshode
#تشبیه
اگر کسی ماسک میزند، حتما معنیاش این نیست که من مریضم یا تو مریضی! نـــــه ❌
همه میتوانیم #ناقل باشیم ولی مریض نباشیم! 😲
ماسک برای پیشگیری است؛ 😷
برای پیشگیری از فعال شدن یا انتشار ویروسی که به شدت #آبزیرکاه است!
ویروسی که آدم نمیفهمد کی آمد؟ از کجا آمد؟ کی تکثیر شد؟ کی از یک سرماخوردگی ساده به یک تنگی نفس زجرآور تبدیل شد؟ و... 🤯
پس ماسک اول از همه برای این است که نه ویروسی را #منتقل کنم و نه از دیگری #وابگیرم!
✅ دقیقا مثل حجاب، که طراحی شده تا نه کسی را دچار #ویروس_شهوت کند و نه اگر کسی گرفتار #بیماری شهوت شده علاقمند شود سر من خالی کند!!
• حجاب هم مثل ماسک برای پیشگیری درمقابل ویروسی که خیلی #آبزیرکاه است...
اما این لزوما به آن معنا نیست که همه #گرگند...❌
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
⭕️ ارائه مطلب به این صورت در این ایام میتونه ضریب نفوذ استدلال شما رو بالا ببره. ✅
@Vajebefaramushshode
🌸🥀
💠آن گونه باش
كه اگر تو را نديدند،
هوايت بىقرارشان كند
و اگر حضورت را به دست آوردند،
غنيمت بشمارند
و اگر غايب شدى،
به سراغت بيايند
و اگر مُردى و رفتى،
جاى خالى تو را احساس كنند ...
وما بی قرار شما #حاج_قاسم😔
#پنجشنبه_های_دلتنگی💔
@Vajebefaramushshode
💫🌹
🦋ای نفسِ گرم من ،گر نهـے آنجا قدم
خستہ دلم را بجو،در شِکنِ موی دوست
🦋جان بِفِشانم زشوق ،در ره باد صبا
گربرساند بہ ما،شام گهی روی دوست❤️
#شبتون_شهدایی🌙✨
🌹💫
@Vajebefaramushshode
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
اے دو چِشمتـ👀ـ
#سبب و علت پیدایش صُبـ🌤ـح
دیده
بــگـشا
که جهــ🌎ــان
#منتظرِ آغـاز استـ😍
#الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@Vajebefaramushshode
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺🌸
لبخند طُ را...❤️
چند صباحی است ندیدم...
یک بار دگر خانه ات آباد...
+بخند...💔
#سردارقلب_ها....
#صبحتون_شهدایی🌙✨
@Vajebefaramushshode
🍃باران و برف نرم نرمک به تن شهر میزند و جان درختان را جلا میدهد.
گوش کن!
چه عاشقانه در گوش مردم این شهر #نجوا میکند.
میشنوی؟
پیغام آسمانیان را برایمان آورده.
هر قطره اش دنیایی از حرف های ناگفته با خود دارد❣
🍃اولین قطره ای که روی دستم میچکد پیکی ست که خبر از #ابوخلیل آورده از اولین های هفت سال پیش.
آن موقع که هیاهوی #سوریه گوش زمانه را کر کرده بود، کفتار ها به گرد #حرم زوزه میکشیدند زمان غرش شیران #حیدری بود🌹
🍃اولین هایی که رفتند و صدای #لبیک_یازینب شان آهسته در این حوالی پیچید خبر پروازشان هم آهسته به گوش بعضی ها رسید.
کوچ ابوخلیل نیز آهسته رخ داد ، در #پاییز، آن زمان که صدای پای #آذر به گوش میرسید😔
🍃قطره های دیگر خبر از شقایق های #آسمانی دیگر میآورند ولی من هنوز گوش سپردم به نوای همان قطره اول.
بوی #یاس پیچیده در این حوالی، بوی #بهشت.
.
🍃قطره میخواهد آخرین گفته هایش را هم بر دلم حک کند که میگوید: تا #شهید نباشی شهید نمیشوی.
دنباله اش هم مرا بیتی مینوشاند: منزل وصل پس از رد شدن از #خویشتن است
وصل اگر میطلبی روی خودت پا بگذار😓
🍃همه معادلاتم را همین یک بیت بهم میریزد
کسی آهسته در گوش دلم نجوا میکند: #رسول رسول زمین...
آقا رسول صدایمان را داری؟
اینجا زمینگیر شدیم کاری بکن، #تخریبچی میشنوی چه میگوییم؟
#تولدت_مبارک🎈🎁
🕊به مناسبت سالروز تولد #شهید_رسول_خلیلی
🌹🍃🌹🍃
#تلنگر
💠انسان روح است، نه جسم!
👈پیکر ما مانند خودرویی است که روزی فرسوده خواهد شد و ما (روح ما) باید به ناچار، آن را در گوشه یک پارکینگ به نام قبر، رها کنیم و بر جسم برزخی سوار شویم!
⭕️ تعجب می کنم از کسانی که همیشه مراقب نیازهای خودروی خود هستند اما به خویشتنِ راننده (روح)، هیچ توجهی نمی کنند!
✅ نیازهای روحی مردم را با #هدايت و #نصیحت و #ارشاد برآورده کنید
❗️زیرا خودشان عموما فقط به فکر نیازهای جسمشان هستند تا حدی که اصلا راننده را فراموش کرده اند! ❗️
✍ استاد علی تقوی
@Vajebefaramushshode
🌸🌺
🌱همه در خواب آرمیده شبی
روح تو با #خدا ملازم شد
تا بیایی دوباره با منجی
جمعه ها مان به وقت قاسم شد...
#الهم_العجل_لولیک_الفرج🌷
@Vajebefaramushshode
در یک خانواده خوشبخت و در بین اعضای خانواده، جمله «به من چه!!!» یا «به تو چه!!!» رد و بدل نمیشود. چرا كه اعضا به گفتگو و مشورت منطقی اعتقاد دارند و احساس مسئولیت میكنند.
@Vajebefaramushshode
#سبک_زندگی
#سیاستهای_رفتاری
""درک مـتقابل چـیست؟!!!""
🍃 درک متقابل یعنی اینکه وقتی شب از سر کار میام خونه، متوجه باشم و درک کنم که خانومم تو خونه بیکار نبوده، آشپزی کردن، تمیز کردن خونه، شستن لباس ها و ظروف و ...، سر و کله زدن با بچه ها و ... فوق العاده کارهای سختی هستن و اگه من جای زنم باشم، نمی تونم از پس نصف این کارها بر بیام، پس برخورد لایق با این زحمات با همسرم می کنم.
👈 درک متقابل یعنی اینکه وقتی شب شوهرم از سر کار میاد خونه، متوجه باشم و درک کنم که از صبح تا شب کلی درگیری با این مشتری و اون ارباب رجوع و اون مغازه دار داشته، تو ترافیک بوده، بدهی ها و فشارهای مالی و تلاش برای کسب روزی و کارهای بانکی و کلی حرف های مثبت و منفی شنیدن از این و اون داشته و اگه من جای شوهرم بودم، نصف این کارها رو نمی تونستم تحمل کنم، پس برخورد لایق با این تلاش ها و خستگی رو با شوهرم می کنم.
@Vajebefaramushshode
"والدین موفق چه ویژگیهایی دارند؟!"
🔹 خانواده اولین جامعهای است که فرزندان مهارتهای لازم را در آن یاد میگیرند، در واقع اولین الگوهایی که آنها به چشم میبینند، پدر و مادر هستند.
🔸 از این رو رفتارهای والدین در موفقیت و عدم موفقیت فرزندان بیشترین تاثیر را دارد.
اگر میخواهید که با ویژگیهای والدین موفق آشنا شوید، در ادامه مطلب همراهمان باشید.
ادامه دارد...
@Vajebefaramushshode
واجب فراموش شده 🇵🇸
❣﷽❣ 📚 #رمــان •← #من_با_تو ... 7⃣3⃣ #قسمت_سی_وهفتم از تاڪسے 🚕پیادہ شدم همونطور ڪہ بہ سمت خونہ مے
❣﷽❣
📚 #رمــان
•← #من_با_تو ...
8⃣3⃣ #قسمت_سی_وهشتم
صداے گریہ ے 😭👶هستے اومد،
خالہ سریع ازم جدا شد و با گفتن بلند جانم جانم☺️ بہ سمت اتاق امین رفت!
چند لحظہ بعد درحالے ڪہ هستے بغلش بود و لب هاش رو غنچہ ڪردہ بود برگشت بہ پذیرایے!
مادرم با دیدن هستے گفت:
_اے جانم خدا نگاش ڪن،روز بہ روز شبیہ امین میشہ!😊
صداے باز و بستہ شدن در اومد،
مادرم سریع روسریش رو سر ڪرد،امین یااللہ گویان وارد شد!
سریع چادرم رو سر ڪردم! سلام ڪرد و رفت بہ سمت خالہ فاطمہ، با لبخند😊 هستے رو از بغل خالہ فاطمہ گرفت و چندبار گونہ و پیشونیش😘😘 رو بوسید! هستے هم با دیدن امین میخندید و بہ زبون خودش حرف میزد!
امین نشست روے مبل و هستے رو گرفت بالا،هستے غش غش میخندید!
دلم براش رفت،رو بہ مادرم گفتم:
_اگہ جاے شهریار یہ دختر بدنیا میاوردے الان منم خالہ شدہ بودم با بچہ هاش بازے میڪردم!🙁😃
عاطفہ با اخم مصنوعے گفت:
_ببینم این شوهر منو ازم میگیرے!😄
همہ شروع ڪردن بہ خندیدن،😄😄😄امین از روے مبل بلند شد و اومد بہ سمتم!
روے مبل ڪمے خودم رو جا بہ ڪردم!
هستے رو گرفت رو بہ رم و در گوشش گفت:
_میرے بغل خالہ؟😊
هستے بهم زل زد و محڪم بہ پدرش چسبید.
امین زل زد توے چشم هام،سریع از روے مبل بلند شدم و همونطور ڪہ بہ سمت در میرفتم گفتم:
_من برم یہ دوش بگیرم،احساس میڪنم بوے بیمارستانو گرفتم!
امین صاف ایستاد
و با لبخند عجیبے نگاهم ڪرد!اشتباہ ڪردم،هنوز هم میتونست خطرناڪ باشہ!
خواستم برم ڪہ امین گفت:
_عاطفہ زنگ بزن بہ شهریار بریم
پارڪ!⛲️🌳
خالہ فاطمہ گفت:
_میخوایم عصرونہ بخوریم!😕
امین نگاهے بہ خالہ انداخت و گفت:
_شام بذار،میریم یڪم هواخورے،زود میایم!😊
عاطفہ با خوشحالے اومد ڪنارم و گفت:
_هانے بعدا دوش میگیرے!?😍
آرومتر اضافہ ڪرد:
_امروز امینم حالش خوبہ تو رو خدا بیا بریم!😉
نگاهے بہ جمع انداختم
و بالاجبار برگشتم سرجام! عاطفہ با خوشحالے بدو بدو بہ سمت اتاقش رفت،امین با صداے بلند گفت:
_عاطفہ لباس مشڪے نپوشیا!✋
من و مادرم و خالہ فاطمہ نگاهے بهم انداختیم و چیزے نگفتیم!
امین هم رفت سمت اتاقش!
خالہ فاطمہ با تعجب گفت:
_یهو چقدر عوض شد،خدایا خودت ختم بہ خیر ڪن!😟
چند دقیقہ بعد امین از اتاق اومد بیرون، شلوار ورزشے و بلوز مشڪے رنگ پوشیدہ بود! خالہ فاطہ با تردید گفت:
_پس چرا بہ عاطفہ میگے مشڪے نپوش؟!🙁
همونطور ڪہ لباس هستے رو درست مے ڪرد گفت:
_من با عاطفہ فرق دارم!😊
عاطفہ اومد ڪنارمون و گفت:
_شهریار الان میرسہ بدویید حاضر شید!☺️
خالہ فاطمہ نگاهے بہ مادرم انداخت:
_میرے ناهید؟
مادرم با خستگے گفت:
_نہ خیلے خستہ ام،بچہ ها برن،یہ روز دیگہ همگے میریم!😊
خالہ فاطمہ سرش رو تڪون داد و چیزے نگفت، عاطفہ اومد بہ سمت من و گفت:
_خب تو پاشو دیگہ!
بہ زور لبخند زدم و گفتم:
_شما برید خوش بگذرہ،جمع بہ من نمیخورہ!😐
عاطفہ دهنش رو برام ڪج ڪرد:
_لوس نشو!😕
بازوم رو ڪشید،
مادرم معنادار نگاهم ڪرد و با مهربونے رو بہ عاطفہ گفت:
_عاطفہ جون تو با شهریارے،امینم ڪہ با هستے،هانیہ این وسط تنهاس!😊
دوبارہ نگاهے بهم انداخت و ادامہ داد:
_بذار متاهل بشہ هرچقدر دوست داشتید برید بیرون،حالام دخترمو بدہ بہ خودم میبرید دل بچہ مو آب میڪنید!
با لبخند مادرم رو نگاہ ڪردم😊😍
و چشم هام رو باز و بستہ ڪردم،یعنے ممنون!
عاطفہ اصرار ڪرد:
_مامان ناهید،نمیشہ ڪہ!امین و شهریار باهم منو هانیہ ام باهم!
هستے رو از امین گرفت همونطور ڪہ لپش رو میبوسید گفت:
_جیگر عمہ هم نخودے!😊
خالہ فاطمہ بہ مادرم گفت:
_بذار برہ،فڪر ڪردے عاطفہ و هانیہ بزرگ شدن؟😄
من و عاطفہ هم زمان گفتیم:
_عہ!
مادرم و خالہ خندیدن، 😄😄مادرم شونہ هاش رو انداخت بالا:
_خودش میدونہ!😕
#ادامه_دارد ....
🌹🍃🌹🍃
@Vajebefaramushshode
❣﷽❣
📚 #رمــان
•← #من_با_تو ...
9⃣3⃣ #قسمت_سی_ونهم
خواستم حرف بزنم ڪہ عاطفہ انگشت اشارہ ش رو گرفت سمتم:😌
_پاشو،ناز نڪن دیدے ڪہ نازت خریدار دارہ!
نفسے ڪشیدم و بلند شدم،رفتم سمت حیاط.
_مامان منم میرم!😊
🌳⛲️🌳⛲️🌳⛲️
پارڪ خلوت بود،هانیہ روے یڪے از تاب ها نشست،با خجالت گفت:
_شهریار هلم میدے؟☺️
شهریار با لبخند رفت سمتش و گفت:
_عزیزم اینجا خوب نیست!😍
عاطفہ با ناز گفت:
_ڪسے نیست ڪہ! یہ ڪوچولو!😌
بہ تاب خالے ڪنارش اشارہ ڪرد و رو بہ من ادامہ داد:
_بیا دیگہ چرا وایسادے؟😍
بہ امین اشارہ ڪردم و گفتم:
_تو تاب بازے ڪن زن داداش!
براش دست تڪون دادم😊👋
و روے نیمڪتے نشستم،هوا خنڪ بود و همہ جا ساڪت! دستم رو گذاشتم زیر چونہ م و بہ منظرہ پارڪ🌳 خیرہ شدم!
شهریار عاطفہ رو آروم هل میداد، میدونستم از امین خجالت میڪشہ ڪہ شیطنت نمیڪنہ!😇 وگرنہ مگہ مے شد شهریاروعاطفہ آروم باشن؟!😊
امین هم هستے رو میذاشت روے سرسرہ و آروم میاورد پایین!😊👶باهاش حرف میزد و هستے مے خندید!
دلم گرفت، 😒 نمیدونم چرا، شاید بخاطرہ جاے خالے مریم، شاید هم بخاطرہ خودم!
امین همونطور ڪہ هستے رو،روے سرسرہ مے ڪشید پایین نگاهش افتاد بہ من!👀
نگاهم رو ازشون گرفتم و خیرہ شدم بہ درخت هاے لخت!
صداے قدم هاش اومد،توجهے نڪردم!😕 هستے رو بہ سمتم گرفت و گفت:
_میخوام بدوام مراقبش هستے؟
خواستم بگم راضے نیستم😐
از این فعل هاے مفرد اما بدون اینڪہ نگاهش ڪنم زل زدم بہ صورت هستے و دست هام رو بہ سمتش دراز ڪردم و گفتم:
_بیا بیینم جیگرخانم!😊
امین هستے رو داد تو بغلم،
محڪم نگهش داشتم. منتظر بودم برہ تا با هستے بازے ڪنم اما همونطور ایستادہ بود!😟
چند لحظہ بعد با فاصلہ از من روے نیمڪت نشست!
_از ڪے روے نیمڪت مے دویدن؟!😏
همونطور ڪہ زل زدہ بود بہ رو بہ روش گفت:
_یہ لحظہ فڪر ڪردم اگہ چندسال پیش یہ تصمیم دیگہ میگرفتم همہ چیز چقدر فرق مے ڪرد!😔
ڪنجڪاو شدم،
اما چیزے نگفتم،با ذهنم تشویقش مے ڪردم! بگو چرا؟!بگو دلیل رفتارهات چے بود!🙁
تو وجودم غوغا بود و ظاهرم آروم!
وقتے دید چیزے نمیگم ادامہ داد:
_اگہ یہ تصمیم دیگہ میگرفتم شاید مریم الان زندہ بود، تو داشتے یڪے از بهترین دانشگاہ هاے تهران مهندسے میخوندے،اوضاع من فرق میڪرد!😒
سرش رو برگردوند بہ سمت هستے و با لبخند زل زد بهش:
_هستے هم نبود!شاید دوسہ سال دیگہ وارد زندگیمون مے شد!😔
قلبم وحشیانہ 💓مے طپید مثل سہ سال پیش!
حق نداشت باهام بازے ڪنہ!😒
آروم از روے نیمڪت بلند شدم بدون توجہ بہ امین بہ هستے گفتم:
_بریم بازے ڪنیم!
اما نتونستم طاقت بیارم همونطور ڪہ پشتم بهش بود گفتم:
_دست بردار از اگہ و اما و چرا!😒
بگو چرا نخواستیم؟!
انقدر رویاهاے دخترونہ م شیرین بود ڪہ تو واقعیتم مے دیدم؟😔
صداش باعث شد خون تو رگ هام یخ ببندہ و قلبم از سینہ م 💓بزنہ بیرون!
_همیشہ دوستت داشتم!😔
نگاهم رو دوختم👀 بہ هستے ڪہ داشت با ولع دستش رو میخورد، برنگشتم سمت امین چون میدونستم از صورتم حالم رو میفهمہ!
نفسم رو دادم بیرون:
_فقط دلیلشو بگو،این چراها نمیذارہ گذشتہ رو فراموش ڪنم!😒
شهریار سرش رو بلند ڪرد،
نگاهے بهم انداخت👀😠 و اخم ڪرد!
در گوش عاطفہ چیزے گفت،عاطفہ از روے تاب بلند شد!
با حرص دندون هام رو،روے هم فشار دادم، چرا حرف نمیزد اومدن! با غم گفت:😞
_بذار با خودم ڪنار بیام همہ چیزو میگم سر موقعش!
خواستم بگم موقعش ڪیہ ڪہ شهریار و عاطفہ نزدیڪمون شدن.
امین گفت:
_من میرم یڪم بدوام،شهریار نمیاے؟
شهریار نگاہ😠 اخم آلودے بهش انداخت و سرش رو بہ نشونہ منفے تڪون داد!
دوبارہ نشستم روے نیمڪت،خیرہ شدم بہ امین👀 خیلے سریع مے دوید!
🌹🍃🌹🍃
@Vajebefaramushshode
🌸🌸🍃🌟🍃🌸🌸
#شهیدانه 🌷
🌹با #شهدا بودن سخت نیست❌
🍀با شهدا #ماندن سخته
🌹مثل شهدا🌷 بودن سخت نیست
🍀مثل #شهدا ماندن سخته.....
🌹 #راه_شهدا یعنی
🍀نگه داشتن آتش🔥 در دستانت.....
#شهدا_همیشه_نگاهی
🍃🌹🍃
@Vajebefaramushshode
1_148877566.mp3
15.12M
#صوت_شهدایی
کجایی مهربونم، کجایی باباجونم...؟!
🎤 #سیدرضا_نریمانی
👈تقدیم به فرزندان شهدا
🍃🌹🍃🌹
@Vajebefaramushshode
هدایت شده از واجب فراموش شده 🇵🇸
🦋🌼🦋🌺🦋🌼🦋
یک نفر هست👤
كه خود #نيست
ولي خاطره اش #هرشب
مرا سخت بغل💞 مي گيرد
برگرد و تنها یه بغل
#بابای_من باش
🍁نازدانه ی
#شهید_حیدر_جلیلوند
#شبتون_شهدایی🌙
🌹🍃
@Vajebefaramushshode
❣️ #سلام_امام_زمانم❣️
🌨او حاضرو ما #منتظران پنهانیم
هرچند که از غیبت خود☝️میخوانیم
🌨با این همه ای روشنی💫جاویدان
تا فجر فرج #منتظرت می مانیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@Vajebefaramushshode