واجب فراموش شده 🇵🇸
#تصویر_سازی_ذهنی
#مشاوره
🙋♂ سلام حاجی
Ⓜ️ سلام
🤵 حاجی حالم خرابه ... رکب خوردم
Ⓜ️ چی خوردی ؟
🤵رو دست خوردم ... فریب خوردم
Ⓜ️ عه چرا ؟
🤵 راستش واسه آزمون ارشد میخواستم موسسه ای ثبت نام کنم واسه آزمون های آزمایشیش
Ⓜ️ خب
🤵 خب به جمالت. اونجا یه منشی بود البته چندتا بود یکیش به داوطلبان ارشد رسیدگی میکرد البته من ندیده بودمشون ؛ هربار که زنگ میزدم ؛ گاها خانم هایی مختلف برمیداشتن و میگفتن مسئول آزمون ارشد ؛ خانم ایکس هستن صبر کنید تا وصل تون کنم .
Ⓜ️ خب
🤵هیچی دیگه... این خانم ایکس که تا حالا ندیده بودمش ؛ (بخاطر کرونا آزمون های آزمایشی رو اینترنتی میدادیم و حضوری موسسه نرفته بودم تاحالا) تو تلفن چنان صدای خوبی داشت و چنان سرحال و با نشاط جواب میداد که نگو و نپرس
چنان #شوخی هایی میکرد و زبون می ریخت که نگو...
Ⓜ️ فقط یکبار صحبت کردین ؟
🤵نه چند باری . چون مشاورمون بود هرماه زنگ میزد و از طرف موسسه جویای مطالعات درسی مون میشد
Ⓜ️ بله متاسفانه برخی خانمها رعایت نمیکنن و اینگونه با ناز و ادا و عشوه گری صحبت کردن حرام است شرعا .
🤵 حاجی من چنان در ذهنم از ایشون ؛ تصویری ساخته بودم که نگووو و نپرررس
#یه_فرشته
Ⓜ️ خب بعدش
🤵 آرزو داشتم صاحب این صدا رو از نزدیک ببینم چون واقعا شیفته شده بودم .
تا اینکه یک روز بخاطر کاری باید به موسسه میرفتم 😬
با شور و شوق رفتم و سراغ همون خانم که مسئول آزمون های آزمایشی ارشد بود رو گرفتم و اتاق خانم ایکس رو نشونم دادن...
😳 دل تو دلم نبود ... رفتم داخل اتاق و سلام کردم و همون صدای دلنواز رو شنیدم #ولی ...
Ⓜ️ ولی چی ؟
🤵 دیدم صدا با تصویر نمیخونه 😬
یــــــــک چیزی تو مایه های عکس روی پفک چی توز 🤢🤢
یعنی چی فکر میکردم چی بووود .
Ⓜ️ عاشق ماشق که نشدی هااا ؟ 😃😁
🤵اگر نمیدیدمش شاید میشدم .
Ⓜ️ متاسفانه حال و روز شما ؛ قصه ی خیلی از روابط و دوستیهای مجازیست .
که طرفین صرفا از هم یک تصویر سازی ذهنی در خاطرشون ساختن و این تصویر با واقعیت متفاوته . حالا جدای از تصویر طرفین ؛ خیلی چیز های دیگری هم هست . مثلا خانمه میگه : فردی که باهاش دارم چت میکنم : خییییلی منو درک میکنه منو میفهمه .
اینا درواقع همون تصویر سازی ذهنی ایست و از روی چت نمیشود به شخصیت واقعی افراد پی برد.
🤵 درسته. من فعلا برم در افق محو بشم... 🚶♂
Ⓜ️ 😁 بله بفرمایید خیر پیش
⛔️⛔️🚫🚫⛔️⛔️
@Vajebefaramushshode
#به_سبک_شهدا
✅ شهید ابراهیم همت
🍃همیشه به نیروها طوری #تذکر می داد که کسی ناراحت نشود.سعی می کرد با #شوخی و #لبخند مطلب را به طرف بفهماند.
🥀یک بار، تدارکات لشکر مقدار زیادی کمپوت گیلاس به خط آورد و پشت خاکریز ریخت.
ما هم که تا به حال این همه کمپوت را یکجا ندیده بودیم، یکی یکی آنها را سوراخ می کردیم،آبش را می خوردیم و بقیه اش را دور می ریختیم!
🌱در همین حین، حاج همت با رضا چراغی داشتند عبور می کردند.
پیراهن پلنگی به تن داشت و دوربینی هم به گردنش انداخته بود. وقتی به ما رسید و چشمش به کمپوتها افتاد، جلو آمد و گفت:" برادر، می شود یک عکس با هم بیندازیم!"
گفتم:" اختیار دارید حاج آقا، ما افتخار می کنیم".
☘کنار هم نشستیم و با هم عکس گرفتیم. بعد بلند شد، تشکر کرد و گفت:" خسته نباشید، فقط یک سئوال داشتم
گفتم:" بفرمایید حاج آقا".
گفت:" چرا کمپوتها را اینطور باز
می کنید؟"
گفتم:" آخر حاج آقا، نمی شود که همه اش را بخوریم."
🌺در حالی که راه افتاد برود، خنده ای کرد و با دست به شانه ام زد و گفت:" برادر من، مجبور نیستی که همه اش را بخوری".
بدون اینکه صبر کند، راه افتاد و رفت تا مبادا در مقابل او دچار شرمندگی شوم.
بعد از رفتن او، فهمیدم که او از اول
می خواست این نکته را به من گوشزد کند ولی برای اینکه ناراحت نشوم، موضوع عکس گرفتن را پیش کشیده بود....!!!
@Vajebefaramushshode