📌تا دیروز فضای مجازی رو با جملات "امنیت نداریم" و "قوه قضائیه منفعل است" و " این چه ایرانیست که ساختید" پُر میکردید!!🤔
👈حالا که دستگاه قضا با "اقتدار" جلوی فساد و افسار گسیختگی و ولنگاری و نفوذ و جاسوسی ایستاده، هشتگ میزنید "اعدام نکنید"⁉️
دم خروس رو باور کنیم یا قسم حضرت عباس رو⁉️
@Vajebefaramushshode
♻️ علت دفاع تلویحی مقام معظم رهبری از دولت❗
در سخنرانی اخیر مقام معظم رهبری در دیدار با نمایندگان مجلس مطالب مهمی ایراد شد که لازم میدونم نکاتی رو عرض کنم...
🔴 سوال:
مقام معظم رهبری چرا در این سخنرانی به صورت تلویحی از دولت دفاع کردند؟!
مطالبی که عرض میکنم نگاه کلی به این فرمایشات و آینده نگری حضرت آقا خواهد بود...
✅پاسخ:
بعد از روی کار آمدن مجلس یازدهم اکثر نظرات طیف انقلابی به تقابل مجلس و دولت بود.
یعنی خیلی از دوستان انقلابی منتظر برخورد تند مجلس در قبال بی تدبیری های دولت بودند...
و نا گفته نماند که طیف انقلابی های رادیکال مجلس هم به همین فکر بودند و قصد تقابل با دولت رو داشتند
به گونه ای که بحث رای به عدم کفایت دولت به صورت جدی در دستور کار طیف انقلابی مجلس قرار گرفت...
💥مطمئنا این تقابل شدیدا به ضرر مردم تموم میشه!
👈یعنی با شناختی که از رئیس دولت داریم، در این مسیر درگیری های شدیدی اتفاق می افتاد!
بالاخره این تقابل باعث میشد که اصل قضایا که «معیشت مردم» است در حاشیه قرار بگیرد و فشار بیشتری بر روی اکثر مردم بیاید...
👈قصد جریان نفوذ، عصبانی کردن مردم برای ایجاد نافرمانی مدنی است !
و بی پرده بگویم که اصلا این فشارهایی که بر روی معیشت مردمه برای همینه!
✅حضرت آقا با درایتی که داشتند این تقابل رو به تعامل تبدیل کردند، تا هم بهانه از دست جریان نفوذ برای فشار بر روی معیشت مردم برداشته بشه و هم مجلس به روی کارهای اساسی تری تمرکز کنه!
جریان لیبرال دولتی بعد از اینکه ۷ سال مملکت رو معطل برجام و مذاکره کرد و هیچ دستاوردی نداشت به دنبال زدن زیر «میز بازی» است تا با این عمل فرافکنی کند!
در واقع با دادن رای عدم کفایت، راحت از زیر بار مسئولیت فرار کرده و اگر مجلس به سمت عدم کفایت نرود، دولت لیبرال مجبور به کار میشود...
💥لیبرالها دو راه دارند👇
یا کار یا نافرمانی مدنی!!!
✳اینجا بود که حضرت آقا با زیرکی تمام اعلام فرمودند که دولت باید تا روز آخر با جدیت تمام، کار کند!
از این رو تلویحا به مجلس توصیه فرمودند که به جای حاشیه بیشتر حواسشون به متن باشه!
مجلس نباید به مسائل فرعی بپردازد!
واما چرا عدم کفایت دولت نه؟؟؟
خیلی از حامیان دولت لیبرال به دنبال بهانه اند تا با رای عدم کفایت به دولت اوضاع رو متشنج و ایجاد نافرمانی مدنی کنند!!
👈در واقع جبهه انقلابی باید خیلی حواسش را جمع کند تا این بهانه را از دست این اشخاص بگیرد!
بنده میدونم که جبهه انقلابی چه عذابی میکشند از دست لیبرالها
اما باید تعامل کرد تا این مدت تموم بشه و از هر عملی که منجر به نافرمانی مدنی بشه، جداً پرهیز کرد...
و اما دلیل عقلی بی فایده بودن عدم کفایت دولت؟
ببینید رفقا؛
الان مجلس از دولت سوال کرده و دولت تقریبا یک ماه فرصت داره برای پاسخ در صحن مجلس
یعنی تقریبا تا برج ۶
بعد هم اگر اقدام به عدم کفایت دولت کنند تقریبا این امر دو ماه طول میکشه میشه برج ۸
بعد اگر رای به عدم کفایت بدن دولت میفته دست معاون اول که باید در عرض ۵۰ روز انتخابات برگزار کنه!
که میشه برج ۱۰
بعد اگر هر دولتی بیاد سر کار سه ماه طول میکشه که دولت رو تحویل بگیره که میشه برج ۱ سال بعد!
در واقع این امر اگر اتفاق بیفته یک یا دوماه فرقشه!
اما در عوض دولتی که سابقه تهدید به عدم برگزاری انتخابات و اعلام جنگ با منتقدینش رو داره امکان همه جور عمل رو باید لحاظ کرد!
👈پس الان به جای عدم کفایت باید دولت رو پاسخگو کرد و مجبورش کرد تا به قوانین درستی که بهش ابلاغ میشه عمل کنه❗
👈برای همین طیف انقلابی باید به جای تقابل از همین الان به فکر تبیین خصوصیات یک "دولت جوان و انقلابی" و برای پیدا کردن گزینه های خوب و جهادی تمام تلاش خودش رو انجام بده!
همه میدونیم که خیلی از مردم توی فشار هستند و میدونیم که عده ای این حرفها روحمایت از دولت تفسیر میکنند...
ولی قریب به اتفاق مردم میدونن
الان تنها چیزی که مهمه آرامش جامعه است!
باید اثرات انتخاب اشتباه مون برامون عبرت بشه تا دیگه با دو تا وعده دروغ گول نخوریم و این بلا سرمون نیاد!
⚠️دشمن الان به روی دو نکته شیفت کرده 👇
💥یک نکته معیشت
💥نکته دیگر امنیت
از طرفی به وسیله نفوذی هایش فشار معیشتی بر مردم رو روز به روز بیشتر میکنه!
از طرف دیگر هم با آتش سوزی ها و انفجاراتی که داره توسط عوامل نفوذی خودش ایجاد میکنه میخواد به مردم القا کنه که دیگه امنیت وجود نداره!
@Vajebefaramushshode
📚
داستان #تنها_میان_داعش
برگرفته از حوادث حقیقی خرداد تا شهریور سال ۱۳۹۳ در شهر آمرلی عراق که با خوشه چینی از خاطرات مردم مقاوم و رزمندگان دلاور این شهر، به ویژه فرماندهی بینظیر سپهبد شهید #قاسم_سلیمانی در قالب داستانی عاشقانه روایت می شود♥️
🌹پیشکش به روح مطهر همه شهدای مدافع حرم، شهدای شهر آمرلی و شهید عزیزمان #حاج_قاسم_سلیمانی
📌آمرلی به زبان ترکمن یعنی امیری علی؛ #امیر_من_علی است!
🌹🍃🌹🍃
@Vajebefaramushshode
❣﷽❣
📚 #رمان
💥 #تنها_میان_داعش
1⃣ #قسمت_اول
💠 وسعت سرسبز باغ در گرمای دلچسب غروب، تماشاخانهای بود که هر چشمی را نوازش میداد. خورشید پس از یک روز آتشبازی در این روزهای گرم آخر #بهار، رخساره در بستر آسمان کشیده و خستگی یک روز بلند بهاری را خمیازه میکشید.
💢دست خودم نبود که این روزها در قاب این صحنه سِحرانگیز، تنها صورت زیبای او را میدیدم! حتی بادی که از میان برگ سبز درختان و شاخه های نخل ها رد میشد، عطر #عشق او را در هوا رها میکرد و همین عطر، هر غروب دلتنگم میکرد!
💠 دلتنگ لحن گرمش، نگاه عاشقش، صدای مهربان و خنده های شیرینش! چقدر این لحظات تنگ غروب سخت میگذشت تا شب شود و او برگردد و انگار همین باد، نغمه دلتنگیام را به گوشش رسانده بود که زنگ موبایلم به صدا درآمد.
💢همانطور که روی حصیر کف ایوان نشسته بودم، دست دراز کردم و گوشی را از گوشه حصیر برداشتم. بعد از یک دنیا عاشقی، دیگر میدانستم اوست که خانه قلبم را دقّالباب میکند و بیآنکه شماره را ببینم، دلبرانه پاسخ دادم :«بله؟»
💠 با نگاهم همچنان در پهنه سبز و زیبای باغ میچرخیدم و در برابر چشمانم، چشمانش را تجسم میکردم تا پاسخم را بدهد که صدایی خشن، خماری عشق را از سرم پراند :«الو...»
💢هر آنچه در خانه خیالم ساخته بودم، شکست. نگاهم به نقطهای خیره ماند، خودم را جمع کردم و این بار با صدایی محکم پرسیدم :«بله؟»
💠 تا فرصتی که بخواهد پاسخ بدهد، به سرعت گوشی را از کنار صورتم پایین آورده و شماره را چک کردم، ناشناس بود. دوباره گوشی را کنار گوشم بردم و شنیدم با همان صدای زمخت و لحن خشن تکرار میکند :«الو... الو...»
💢از حالت تهاجمی صدایش، کمی ترسیدم و خواستم پاسخی بدهم که خودش با عصبانیت پرسید :«منو میشناسی؟؟؟»
💠ذهنم را متمرکز کردم، اما واقعاً صدایش برایم آشنا نبود که مردّد پاسخ دادم :«نه!» و او بلافاصه و با صدایی بلندتر پرسید: «مگه تو نرجس نیستی؟؟؟»
💢از اینکه اسمم را میدانست، حدس زدم از آشنایان است اما چرا انقدر عصبانی بود که دوباره با حالتی معصومانه پاسخ دادم :«بله، من نرجسم، اما شما رو نمی شناسم!» که صدایش از آسمان خراش خشونت به زیر آمد و با خندهای نمکین نجوا کرد :«ولی من که تو رو خیلی خوب میشناسم عزیزم!» و دوباره همان خندههای شیرینش گوشم را پُر کرد.
💠 دوباره مثل روزهای اول مَحرم شدنمان دلم لرزید که او در لرزاندن دل من بهشدت مهارت داشت.
💢چشمانم را نمیدید، اما از همین پشت تلفن برایش پشت چشم نازک کردم و با لحنی غرق ناز پاسخ دادم :«از همون اول که گوشی زنگ خورد، فهمیدم تویی!» با شیطنت به میان حرفم آمد و گفت :«اما بعد گول خوردی!» و فرصت نداد از رکب #عاشقانهای که خورده بودم دفاع کنم و دوباره با خنده سر به سرم گذاشت :«من همیشه تو رو گول میزنم! همون روز اولم گولت زدم که عاشقم شدی!» و همین حال و هوای عاشقیمان در گرمای #عراق، مثل شربت بود؛ شیرین و خنک!
💠 خبر داد سر کوچه رسیده و تا لحظاتی دیگر به خانه می آید که با دستپاچگی گوشی را قطع کردم تا برای دیدارش مهیا شوم.
💢از همان روی ایوان وارد اتاق شدم و او دستبردار نبود که دوباره پیامگیر گوشی به صدا درآمد. در لحظات نزدیک مغرب نور چندانی به داخل نمی تابید و در همان تاریکی، قفل گوشی را باز کردم که دیدم باز هم شماره غریبه است.
💠 دیگر فریب شیطنتش را نمیخوردم که با خندهای که صورتم را پُر کرده بود پیامش را باز کردم و دیدم نوشته است :«من هنوز دوستت دارم، فقط کافیه بهم بگی تو هم دوستم داری! اونوقت اگه عمو و پسرعموت تو آسمونا هم قایمت کنن، میام و با خودم میبرمت! ـ عَدنان ـ »
💢برای لحظاتی احساس کردم در خلائی در حال خفگی هستم که حالا من شوهر داشتم و نمیدانستم عدنان از جانم چه می خواهد؟...
#ادامه_دارد ...
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌹🍃🌹🍃
@Vajebefaramushshode
4_5994504482300362987.mp3
7.01M
🎧 #مداحی_شهدایی
#مدافعان_حرم
#سید_رضا_نریمانی 🎤
🔹تو که رفتی، هوای خونمون مه شده
🔸تو که رفتی، گلای آرزوم له شده
🍃🌹🍃🌹
@Vajebefaramushshode
🍃🌸
🔰شهادت ، بالاترین نعمت
◼️ انسان عظيم، در راه دنيا به بن بست مى رسد و در راه خدا به عجز.
◾️و عظمت مذهب در همين است كه پوچى و عبث انسان را به عجز تبديل مى كند.
◾️ تو كه استعدادهايى دارى، بى آرام و نيروهايى دارى پر توان،
هنگامى كه به راه افتادى،
در محدوده ها نمى توانى دوام بياورى.
◾️اين رود عظيم وجود تو، اين حوض هاى كوچك را در لحظه پر مى كند
و اين جريان مستمر، به عبث و پوچى مى رسد و مرداب مى سازد.
◾️ اين است كه در راه دنيا به بن بست مى رسى و در اين بن بست به پوچى.
◾️ تو كه راه افتاده اى، تمامى هستى براى تو بيش از يك پوسته نيست،
كه جوجه هاى به راه افتاده بايد با نوك هايشان سوراخ كنند
و از بن بست بيرون بيايند.
◾️ تو كه راه افتادى دنيا با تمامى وسعتش مى شود زندان تو و سجن تو و تو آزادى را و شهادت را و مرگ و لقاء خدايت را از تمامى نعمت ها بالاتر مى دانى،
كه آزادى از زندان براى زندانى هر چند كه بهترين غذا و مكان را به او ارزانى كرده باشند، از هر چيز ارزنده تر است.
◾️▪️ و اين است كه شهادت براى اين روح هاى عظيم تر از هستى،
بالاترين نعمت است.
◾️ انسان بزرگ تر از اين زندگى و عظيم تر از اين هستى است.
اين است كه راه مى افتد و هنگامى كه راه افتاد ديوارها را احساس مى كند و زندان را مى فهمد و پوچى و عبث در اين بن بست تجربه مى شوند.
◾️و تنها مذهب است كه جهت انسان را مى تواند عوض كند
و او را از محدودهاى تنگ، بيرون بياورد و حتى بهشت را به عنوان منزل- نه مقصد- معرفى كند
و جهت حركت انسان را به سوى نامحدودى بگذارد، كه تمامى توان او را از علم و عقل و عشق و عمل او را مى بلعد و راه هنوز ادامه دارد.
📝 استاد علی صفایی حائری
📚 کتاب صراط، صفحه ۱۲۴
@Vajebefaramushshode
#حدیث_مهم
🔴از رسول خدا روایت است که جبرئیل بر من نازل شد و عرضه داشت ای احمد #اسلام 10 سهم است...
✨هفتمین سهم اسلام #امر_به_معروف است از باب #وفای_به_دین وفای به حضرت حق، محکم کردن دین خدا و اثبات برادری در راستای دینداری
✨هشتمین سهم اسلام، #نهی_از_منکر است از باب #اتمام_حجت_با_گنهکار (وسائل الشیعه، ج 1، ص 23)
📌پس نگوییم که امر و نهی ما اثر ندارد...☝️
یکی از مهم ترین #فواید و #برکات امر به معروف و نهی از منکر این است که با گناهکار اتمام حجت می کنیم حجت در دست ما است روز قیامت نمی تواند از ما شکایت کند که اگر تذکر می دادیم او اصلاح می شد...🍃
✍ استاد تقوی
#احیای_واجب_فراموش_شده
#همه_آمر_به_معروفیم
@Vajebefaramushshode
🔶 جملاتی که زنان را سرد و غیر صمیمی می کند👇👇
کم اهمیت جلوه دادن احساساتش مثل👇
🔸آرام باش
🔹سخت نگیر
🔸دوباره داری جوش میاری
🔹احساساتی شدی
🔸به اعصابت مسلط باش
جملاتی برای فرار از صحبت کردن مثل👇
🔸دوباره شروع کردی
🔹چقدر دیگه میخوای ادامه بدی
🔸دوست ندارم درباره آن صحبت کنم
جملاتی برای توقف حرف زدن مثل 👇
🔸حق باتوست
🔹من اشتباه کردم حالا راضی شدی؟
🔸فراموشش کن
🔹متاسفم که چنین احساسی داری
فرار از تعهد و پایبندی مثل 👇
🔸یه کاریش می کنیم
🔹من هم همینطور
جملاتی که مثل پتک هست مثل 👇
🔸داری مثل مادرت میشی!
🔹کاری می کنی ازهم جدا بشیم
🔸خیلی چاق شدی!
🔹نیاز به نفس کشیدن دارم
🔸به تو ربطی نداره
✔️جملات نقش زیادی در زندگی زناشویی شما دارن
@Vajebefaramushshode
#فتح_کردن_قلب_یک_مرد
💝 برای آن كه او را به دنبال خود بكشانید برایش نقش بازی نكنید.
💚 مردان كاملاً از بازیهایی كه زنان به آنها روی میآورند تا توجه مردان را جلب خود سازند آگاهند.
💚 حتی ممكن است مردان اغواگردیده و برای پیروزی در بازیهای شما به هر عملی دست بزنند، اما هیچگاه متعهد به شما نخواهند شد.
💚 البته عده معدودی هم بر این باورند هم صحبت شدن با دیگران برای برانگیختن حس حسادت ممكن است برای مدت كوتاهی كارساز باشد.
💚 اما او چگونه میتواند به شما اعتماد كند؟ هنگامی كه شما را دسیسه گر بپندارد
💚 حتی اگر شیفته شما باشد، هنگامی كه كوچكترین شبهه ای در اعتماد و صداقت شما داشته باشد از متعهد شدن هراس خواهد داشت.
@Vajebefaramushshode
#آهای_خانم_آهای_آقا
🌻همیشه ازکلمه" ما" استفاده نمایید نه من و تو ؛
فراموش نکنید که اکنون زندگی مشترک شروع شده دیگر من و تو مطرح نیست.
دشمن زندگی مال من و مال تو گفتن است ...
یاد بگیریم مال ما گفتن را ... منصف و قدردان باشید.
🌻درمقابل شوهر خود هرچند حق با شما باشد، لجبازی و اصرار نکنید.
اگر بحثی شد آن را کش ندهید.
زود دعوای احتمالی را با احترام تمام کنید.
کسی از احترام ضرر نکرده!
مراقب آثار دعوا و مشاجره و فحاشی روی بچه هاتون باشید که بعدها پشیمانی سودی نداره.
@Vajebefaramushshode
🔻 #تلنگر
🔅 شهدا در لحظه شهید نشدند ...☺️
آنها سالها در جهاد اکبر جنگیدند ⚔
و روزها در سرما، گرما، سختی،☀️🌨🌪 گرسنگی، خطر و... به سر بردند.
لحظه #شهادت لحظه گرفتن پاداش است.🎁
عاقبت به خیری آسان بدست نمی آید ...❌
#شهدا_شرمنده_ایم🥀
@Vajebefaramushshode
YEKNET.IR - zamine - hafteghi 99.03.08 - narimani.mp3
8.98M
⏯ #شهدایی
🍃بابایی سلام دل من تنگ نگاه تو شده
🍃چشم خیس من خیره بصورت ماه تو شده
🎤 #سید_رضا_نریمانی
🌹🍃🌹🍃
@Vajebefaramushshode
واجب فراموش شده 🇵🇸
❌ #عواقب_ترک امر به معروف و نهی از منكر 8⃣ اِستحاله فرهنگی هست ♨️ جابجا شدن معروف و منکر هست ♨️
❌ #عواقب_ترک امر به معروف و نهی از منکر
9⃣ امر به معروف و نهی از منکر نکنیم، امام زمانمون رو تنها گذاشتیم!
💢 اونایی که اِدعّا دارن منتظر ظهور امام زمان هستن خوب گوش بدن!
👌 یاری کردنِ امام زمان و یاری کردن دینِ خدا، با امر به معروف و نهی از منکره!
❗️یه عده میخوان فقط بعد از ظهور امام زمان، یاور اون حضرت باشند!
📌نخیر، اون کسانی یاور حضرت خواهند بود بعد از ظهور که قبل از ظهورش هم در اصلاح جامعه، مُصلح باشند و نقش ایفا کنند با #امر_به_معروف و #نهی_از_منکر
⭕️ کسی که امر به معروف و نهی از منکر
نمی کنه؛
🍂داره خون می کُنه دلِ امام زمان رو!
🍂داره سیلی میزنه به صورت حضرت زهرا!
🍂داره توهین می کُنه به امام زمان خودش!
به امام حسین خودش!
🔺که اِی امام حسین تو برای امر به معروف و نهی از منکر رفتی شهید شدی...
🔻منم زیارت عاشورا می خونم، گریه می کنم، همه این کارای خوب رو برات انجام میدم، هیات میرم؛
×× ولی هدفت رو انجام نمی دم! 😑
⏪ بترسیم از خشم خدا که بخاطر توهین به اهل بیت علیهم السلام، خدا به ما خشم بگیره!
✍ برگرفته از سلسله مباحث استاد علی تقوی با موضوع انسان مصلح
#احیای_واجب_فراموش_شده
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
@Vajebefaramushshode
🔰 همانطور که برای انواع ریشه های #بدحجابی نمیتوان یک نسخه پیچید، برای #حجاب هم نمیشود برای همه یک نسخه پیچید.
👈حجاب شرایطی دارد که در هر نوع لباسی بودی و آن شرایط وجود داشت، حجاب رعایت شده است.
یعنی شرایط اولیه حجاب را داشته باشد؛ تمام بدن را بپوشاند، اندامها پیدا نباشد و به لحاظ رنگ و شکل جلب توجه نکند.👌
مثلا بانویی را در روستای #ماسوله با آنهمه پله در نظر بگیرید، به نظر شما با دامن های بلند و یا چادرهای بلند میتواند رفت و آمد کند⁉️
یا مثلا بانویی #لر یا #قشقایی یا #بختیاری که مجبور به کوچ و رفت و آمد در صحراهای ناهموار است، چگونه باید حجابش را رعایت کند⁉️
بانوی #پرستاری را در نظر بگیرید که باید لباس سفید بپوشد، آیا برای او نیز برای حفظ حجابش، چادر مشکی را پیشنهاد می دهید⁉️
بانوانی که در شهرهای مختلف از #گرمای شدید می نالند و آنرا بهانه می کنند تا از چادر کناره بگیرند را دیده اید⁉️
شاید به آنها حق بدهیم که با چادر ایرانی و پوشیدن مانتو و ساق دست و غیره، از پوشیدن چادر صرفنظر کنند‼️
مثالهای فراوانی از بانوانی سراغ دارم که اگر به آنها چادر مشکی را پیشنهاد بدهیم، از پوشیدن آن طفره می روند.🧐
پس شاید بتوان گفت حجاب فقط #چادرهای مرسوم نیست.
آنهم چادر مشکی.👌
👈از طرفی زنان مؤمنه همگی می دانند که حجاب برتر چادر است و بهترین وسیله برای حفظ زن از نگاه نامحرم.👌
با آمدن انواع چادرهای مشکی شاید بتوان برای این افراد حق انتخابهای فراوانی را قائل شد.🤩
@Vajebefaramushshode
هرجا میرفت بر علیه حجاب صحبت میکرد.✊🏻
حالا تو این دورهمی دوستانه هم ول نمیکرد؛
میگفت: حجاب تمایل مردا نسبت به زنها رو بیشتر میکنه... ما همینجورش از دستشون آرامش نداریم!
همون لحظه مریم لبخند به لب و سینی چای به دست وارد شد و گفت: "این میرزاده بازم شروع کرد؟! بابا ول کنید تو رو خدا؛ از خودتون پذیرایی کنید"🍩☕️
یکی گفت: میرزاده امشب قصد داره هممونو یهتنه بیحجاب کنه...
خودش و بغل دستیش آروم خندیدن!😁
میرزاده که انگار یه مؤید خوب پیدا کرده باشه به مریم اشاره کرد و گفت: بین همه ما فقط این چادریه...مریم خودت بیا بگو! غیر از اینه که میگم؟؟😤
مریم که داشت چای رو پخش میکرد با جدیت گفت: نمیتونم جواب بدم.
میرزاده تعجب کرد؛ گفت: چرا؟؟ 😐
مریم با لحن بامزهای جواب داد: آخه الان دستم بنده...☺️
همه ریز خندیدیم و اون التهابی که از حرفای میرزاده درست شده بود کمی خوابید. 😀😀
مریم سینی رو کنار گذاشت و حق به جانب گفت: هه!! چه سوالایی میپرسه !! 😏
میرزاده گفت: ینی هیچوقت به تو تیکه نپروندن؟!
- معلومه که نـه... 😒
- ولی من که شنیدم حجاب عطش مرد نسبت به زن رو بیشتر میکنه! 😐
مریم با نیشخندی گفت: من که میدونم از کی شنیدی! از بشقابای روی پشت بومتون! تا کی میخوای عقلتو بدی دست اینا؟؟ 😤
- عوضش مفت حرف نمیزنن.😌
- بله... بابتش پول میگیرن!😉
همه خندیدیم😅
میرزاده با حال گرفته فنجون چایش رو برداشت و یه هورت کوتاه کشید...☕️
مریم گفت: اصلا برفرض که حجاب، تمایل مردا به زنها رو زیاد کنه که اتفاقا به نظر من باید بکنه...
از بین جمع یکی دو نفر گفتن: واا...😟
میرزاده چایشو قورت داد و گفت: نچنچنچ،خجالتم نمیکشه!! 😕
مریم یه طور خاصی به جمع نگاه کرد و گفت: چرا بیخود حاشا میکنین؟!
خود خدا زن و مرد رو جوری آفریده که به توجه هم نیاز داشته باشن!
میرزاده فوری گفت: عه...باریکلا!! به نفع ما شد؛ پس چرا اسلام میگه زن نباید جلب توجه کنه؟؟
مریم گفت: خدایی که اون حس رو تو انسان گذاشته حواسش بوده که آدم دوست داره مورد احترام هم باشه.😌
حجاب برای همینه که هم مورد توجه باشی و هم مورد احترام و بهت صرفا به چشم یه شیرینی خوشمزه نگاه نکنن...
یه چیزی باشی شبیه الههها...
هم محبوب و خواستنی و هم مورد احترام.☝️🏻
میرزاده با تمسخر گفت: الان مثلا تو الههی چی هستی؟🤔
بعضیا پقی زدن زیر خنده! 😂
یکیشون چای پرید تو گلوش و سرفه افتاد...😝
مریم چندبار آروم زد پشتش تا خوب شد! 😩
بعد ادامه داد: مردا وقتی یه زنو میبینن، به طور غریزی نسبت بهش کشش دارن ولی وقتی زنه حجاب میذاره اون کشش غریزی (که حیوونا هم دارنش) با یه حس خاصی همراه میشه و مرد ناخودآگاه درک میکنه که هم اون زن رو دوستش داره و هم براش شأن و شخصیت قائله و به خودش اجازه نمیده هرجور دلش میخواد باهاش رفتار کنه...?
الان شما که میگی از دست مردا آرامش نداری برای همینه که حجاب درست حسابی نداری! 💢
داشتن توجه و احترام یکجا، به آدم حس امنیت و آرامش میده.🌺
دیدم مریم راست میگه.
مدتی که خودم محجبه بودم همین حس رو تو چشم مردایی که باهام روبرو میشدن میخوندم. البته یواشکی...😉
دیگه نمیتونستم فقط شنونده باشم، پریدم تو حرفشون و یه خاطره تعریف کردم که حرفای مریمو تایید میکرد.🍃
● اون روز گذشت و یکی از بچهها بعد از خاطره من بحثو عوض کرد، اما من از ته دل آرزو کردم کاش میشد اونایی که تا حالا این حس عمیق و عجیب رو تجربه نکردن، فقط یه روز امتحانی حجاب بذارن...😍
و ای کاش خودم هم بتونم دوباره محجبه بشم.😇
@Vajebefaramushshode
واجب فراموش شده 🇵🇸
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 1⃣ #قسمت_اول 💠 وسعت سرسبز باغ در گرمای دلچسب غروب، تماشاخانهای بود
❣﷽❣
📚 #رمان
💥 #تنها_میان_داعش
2⃣#قسمت_دوم
💠 در تاریکی و تنهایی اتاق، خشکم زده و خیره به نام عدنان، هرآنچه از او در خاطرم مانده بود، روی سرم خراب شد.
حدود یک ماه پیش، در همین باغ، در همین خانه برای نخستین بار بود که او را میدیدم.
💢 وقتی از همین اتاق قدم به ایوان گذاشتم تا برای میهمان عمو چای ببرم که نگاه خیره و ناپاکش چشمانم را پُر کرد، طوری که نگاهم از #خجالت پشت پلکهایم پنهان شد. کنار عمو ایستاده و پول پیش خرید بار انگور را حساب میکرد.
💠عمو همیشه از روستاهای اطراف #آمرلی مشتری داشت و مرتب در باغ رفت و آمد میکردند اما این جوان را تا آن روز ندیده بودم.
💢مردی لاغر و قدبلند، با صورتی بهشدت سبزه که زیر خط باریکی از ریش و سبیل، تیرهتر به نظر میرسید. چشمان گودرفتهاش مثل دو تیلّه کوچک سیاه برق میزد و احساس میکردم با همین نگاه شرّش برایم چشمک میزند.
💠از #شرمی که همه وجودم را پوشانده بود، چند قدمی عقبتر ایستادم و سینی را جلو بردم تا عمو از دستم بگیرد. سرم همچنان پایین بود، اما سنگینی حضورش آزارم میداد که هنوز عمو سینی را از دستم نگرفته، از تله نگاه تیزش گریختم.
💠 از چهارسالگی که پدر و مادرم به جرم #تشیع و به اتهام شرکت در تظاهراتی علیه #صدام اعدام شدند، من و برادرم عباس در این خانه بزرگ شده و عمو و زنعمو برایمان عین پدر و مادر بودند. روی همین حساب بود که تا به اتاق برگشتم، زنعمو مادرانه نگاهم کرد و حرف دلم را خواند :«چیه نور چشمم؟ چرا رنگت پریده؟»
💢رنگ صورتم را نمیدیدم اما از پنجه چشمانی که لحظاتی پیش پرده صورتم را پاره کرده بود، خوب میفهمیدم حالم به هم ریخته است. زن عمو همچنان منتظر پاسخی نگاهم میکرد که چند قدمی جلوتر رفتم. کنارش نشستم و با صدایی گرفته اعتراض کردم :«این کیه امروز اومده؟»
💠 زنعمو همانطورکه به پشتی تکیه زده بود، گردن کشید تا از پنجرههای قدی اتاق، داخل حیاط را ببیند و همزمان پاسخ داد :«پسر ابوسیفِ، مث اینکه باباش مریض شده این میاد واسه حساب کتاب.» و فهمید علت حال خرابم در همین پاسخ پنهان شده که با هوشمندی پیشنهاد داد :«نهار رو خودم براشون میبرم عزیزم!»
💢خجالت میکشیدم اعتراف کنم که در سکوتم فرو رفتم اما خوب میدانستم زیبایی این دختر #ترکمن شیعه، افسار چشمانش را آن هم مقابل عمویم، اینچنین پاره کرده است.
💠 تلخی نگاه تندش تا شب با من بود تا چند روز بعد که دوباره به سراغم آمد. صبح زود برای جمع کردن لباسها به حیاط پشتی رفتم، در وزش شدید باد و گرد و خاکی که تقریباً چشمم را بسته بود، لباسها را در بغلم گرفتم و بهسرعت به سمت ساختمان برگشتم که مقابلم ظاهر شد.
💢لب پله ایوان به ظاهر به انتظار عمو نشسته بود و تا مرا دید با نگاهی که نمیتوانست کنترلش کند، بلند شد. شال کوچکم سر و صورتم را به درستی نمیپوشاند که من اصلاً انتظار دیدن #نامحرمی را در این صبح زود در حیاطمان نداشتم.
💠 دستانی که پر از لباس بود، بادی که شالم را بیشتر به هم میزد و چشمان هیزی که فرصت تماشایم را لحظه ای از دست نمیداد.
💢با لبخندی زشت سلام کرد و من فقط به دنبال حفظ حیا و #حجابم بودم که با یک دست تلاش میکردم خودم را پشت لباسهای در آغوشم پنهان کنم و با دست دیگر شالم را از هر طرف میکشیدم تا سر و صورتم را بیشتر بپوشاند.
💠 آشکارا مقابل پله ایوان ایستاده بود تا راهم را سد کرده و معطلم کند و بیپروا براندازم میکرد. در خانه خودمان اسیر هرزگی این مرد #اجنبی شده بودم، نه میتوانستم کنارش بزنم نه رویش را داشتم که صدایم را بلند کنم.
💢دیگر چارهای نداشتم، به سرعت چرخیدم و با قدمهایی که از هم پیشی میگرفتند تا حیاط پشتی تقریباً دویدم و باورم نمیشد دنبالم بیاید!
💠 دسته لباسها را روی طناب ریختم و همانطور که پشتم به صورت نحسش بود، خودم را با بند رخت و لباسها مشغول کردم بلکه دست از سرم بردارد، اما دستبردار نبود که صدای چندشآورش را شنیدم :«من عدنان هستم، پسر ابوسیف. تو دختر ابوعلی هستی؟»
💢دلم میخواست با همین دستانم که از عصبانیت گُر گرفته بود، آتشش بزنم و نمیتوانستم که همه خشمم را با مچاله کردن لباسهای روی طناب خالی میکردم و او همچنان زبان میریخت :«امروز که داشتم میومدم اینجا، همش تو فکرت بودم! آخه دیشب خوابت رو می دیدم!»
💠 شدت طپش قلبم را دیگر نه در قفسه سینه که در همه بدنم احساس میکردم و این کابوس تمامی نداشت که با نجاستی که از چاه دهانش بیرون میریخت، حالم را به هم زد :«دیشب تو خوابم خیلی قشنگ بودی، اما امروز که دوباره دیدمت، از تو خوابم قشنگتری!»
نزدیک شدنش را از پشت سر بهوضوح حس میکردم که نفسم در سینه بند آمد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🍃🌹🍃🌹
@Vajebefaramushshode